جدول جو
جدول جو

معنی شادغر - جستجوی لغت در جدول جو

شادغر
نای رویین، نفیر
تصویری از شادغر
تصویر شادغر
فرهنگ فارسی عمید
شادغر
(غَ)
ولایتی است به ماوراءالنهر که ورای آن بیابانی است ریگستان، کفار در آن مقام دارند و مردم آنجا اکثر جولاه باشند. (فرهنگ رشیدی). مصحف شاوغر. رجوع به شاوغر شود
لغت نامه دهخدا
شادغر
(غَ)
نای رویین. (فرهنگ رشیدی). نفیر
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از شادور
تصویر شادور
(دخترانه)
شادمان، خوشحال
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از شادفر
تصویر شادفر
(دخترانه)
آنکه دارای شکوه و شادی است
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از شاوغر
تصویر شاوغر
نای رویین، نفیر، شیپور
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بادغر
تصویر بادغر
رهگذر باد، بادگیر، بادرس، بادخن، خانۀ تابستانی، برای مثال و هرگه که تیره بگردد جهان / بسوزد چو دوزخ شود بادغر (خسروی سرخسی - شاعران بی دیوان - ۱۷۷)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از زادغر
تصویر زادغر
حرام زاده، فرزندی که از ازدواج غیر شرعی به وجود آید، ناپاک زاده، فرزند نامشروع، بدذات، حیله گر و فتنه انگیز
فرهنگ فارسی عمید
(وْغَ)
نای رویین. (فرهنگ سروری). نای رومی را نیز گفته اند که نفیر برادر کوچک کرنا باشد و آن را نای رویین هم خوانند. (برهان قاطع). نای رویین را نیز گویند و آن را شیپور نیز گویند. (فرهنگ نظام از جهانگیری). نای رومی. نفیر. مزمار
لغت نامه دهخدا
(اِ غَ)
ایالتی در مشرق بنوبز در ولایت متحدۀ ایلی نوا، مساحت آن 600 میل مربع ودر بعض آمارها عدد اهالی آنرا 41450 تن یاد کرده اند. اهم محصولات آن گندم و دوسر و ذرت و جو و گوجه فرنگی و کشتۀ زردآلو و روغن و پشم است و از مواشی اسب و گوسفند و گاو و خوک و غیر آنها. و در آن چند کارخانه است و کرسی وی پاریس است. (ضمیمۀ معجم البلدان) ، گریختن، چنانکه بنده یا گریختن وی پیش از رسیدن بشهری که فروخته شود در آن، انباشتن چاه و غیره، انباشته شدن چاه و غیر آن
لغت نامه دهخدا
(غَ)
حرامزاده. (آنندراج) (شعوری) (ناظم الاطباء). مرکب است از: زاد (زاده، فرزند) و غر (روسبی) وعلم است حرامزاده را. (از فرهنگ شعوری ج 2 ص 62)
لغت نامه دهخدا
(وْ غَ)
ولایتی است بر کنار ماوراءالنهر و آنجا بیابان ریگ است و از آن سوی ریگ کافر است و مردم شاوغر بیشتر کرباس باف باشند. (لغت فرس اسدی) : نام ولایتی است از ماوراءالنهر که ساکنان آنجا بیشتر جولاهه باشند و بر یک طرف آن ولایت بیابان ریگ است که کافران در آن مقام دارند. (برهان قاطع). ولایتی است در ماوراءالنهر که از پس آن بیابانی است ریگستان که کافران در آن مقام دارند و مردم شاوغر اکثر جولاه باشند. (فرهنگ سروری) (از فرهنگ اوبهی). نام بلاد ترک است. (از معجم البلدان) :
روزم از دردش چو نیمشب است
شبم از یادش چون شاوغرا.
ابوالعباس (از لغت فرس اسدی)
لغت نامه دهخدا
(غَ)
بمعنی بادغد است که خانه تابستانی و بادگیر باشد. (برهان) (ناظم الاطباء). جایی بود که در او باد جهد. خسروی گوید:
و هرگه که تیره بگردد جهان
بسوزد چو دوزخ شود بادغر.
(از لغت فرس اسدی چ اقبال ص 135).
خانه تابستانی بود که دریچه های بسیار دارد تا باد درجهد و بادغرد نیز گویند. (حاشیۀ لغت فرس ایضاً) (لغت فرس اسدی خطی نخجوانی). خانه تابستانی باشد که آنرا بادگیر گویند که پیوسته در آنجا باد بجهد. (معیار جمالی). خانه تابستانی باشد که آنرا بادگیر گویند که پیوسته در آنجا باد خنک بجهد. جائی است که از هر طرف باد به آنجا رسد. (سروری). بادگیر که در سقف اطاق هاست. (جهانگیری) :
بهر مجلسی کونت ای زشت خر
چو در باغ خانه شدی بادغر.
ابوشکور (از شعوری ج 1 ورق 159 ص ب).
جای بادگذر. (شرفنامۀ منیری). بادگیر خانه تابستانی است و گذرگاه باد و بادغس و بادغن بهمان معانی است. (آنندراج) (انجمن آرا). خانه تابستانی که در آن باد خنک وزد. طنبی. (صحاح الفرس). بادرس. بادغد. بادغرا. بادغرد. بادغس. بادغن. بادغند. بادگیر و غرد. رجوع بهرلغت در جای خود و فرهنگ شاهنامه شود.
لغت نامه دهخدا
(وُ)
شادورد. (فرهنگ شعوری). رجوع به شادورد شود
لغت نامه دهخدا
نام قصبه ای در آذربایجان: ’اناد و ارجاق دو قصبه است در قبله کوه سبلان افتاده قصبۀ اناد فیروزبن یزدگردبن بهرام گور ساسانی ساخت و در اول بعضی شادار و بعضی شاد فیروز خواندندی و ارجاق پسرش قبادبن فیروز ساخت هوای هر دو معتدل است و آب از کوه سبلان جاری باغستان نیکو و فراوان دارد و میوه و انگور و خربزه و جوز بسیار بود و قریب بیست موضع از توابع آنجاست حقوق دیوانیش هفت هزار دینار مقرر است، ’ (نزهه القلوب مقالۀ 3 ص 83)
لغت نامه دهخدا
(اَ غَ)
بادگیر. (برهان). بادغر. (جهانگیری). آنجا که بسیار باد باشد. (مؤید الفضلاء). بادگیر بزرگی است در خانه ها برای دخول هوا. (شعوری)
لغت نامه دهخدا
تصویری از ادغر
تصویر ادغر
یادگیر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شاغر
تصویر شاغر
تهی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بادغر
تصویر بادغر
((غَ))
رهگذر باد، بادخن، خانه تابستانی
فرهنگ فارسی معین