جدول جو
جدول جو

معنی شاخص - جستجوی لغت در جدول جو

شاخص
شناسه، نمودار، روشن نمودار
تصویری از شاخص
تصویر شاخص
فرهنگ واژه فارسی سره
شاخص
بلند بر آمده ازهر چیزی، مرتفع
تصویری از شاخص
تصویر شاخص
فرهنگ لغت هوشیار
شاخص
برآمده، مرتفع، چشمگیر، برجسته، کنایه از پارامتر، آنچه مقدارش ماهیت چیزی را معین می کند، خط کش مدرجی که در نقشه برداری استفاده می شود، کنایه از نمودار، نماینده، کنایه از علامتی که در آفتاب برای تعیین و تشخیص وقت ظهر نصب می کنند، ساعت آفتابی
تصویری از شاخص
تصویر شاخص
فرهنگ فارسی عمید
شاخص
((خِ))
برآمده، مرتفع، برجسته، ممتاز، نمودار، نمونه، الگو، سرمشق، عددی که میانگین ارزش مجموعه ای از اقلام مرتبط با یکدیگر را برحسب درصدی از همان میانگین در فاصله زمانی دو تاریخ بیان کند
تصویری از شاخص
تصویر شاخص
فرهنگ فارسی معین
شاخص
Indicator
تصویری از شاخص
تصویر شاخص
دیکشنری فارسی به انگلیسی
شاخص
индикатор
دیکشنری فارسی به روسی
شاخص
Indikator
دیکشنری فارسی به آلمانی
شاخص
індикатор
دیکشنری فارسی به اوکراینی
شاخص
wskaźnik
دیکشنری فارسی به لهستانی
شاخص
指标
دیکشنری فارسی به چینی
شاخص
indicador
دیکشنری فارسی به پرتغالی
شاخص
indicatore
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
شاخص
indicador
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
شاخص
indicateur
دیکشنری فارسی به فرانسوی
شاخص
indicator
دیکشنری فارسی به هلندی
شاخص
संकेतक
دیکشنری فارسی به هندی
شاخص
indikator
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
شاخص
مؤشّرٌ
دیکشنری فارسی به عربی
شاخص
지표
دیکشنری فارسی به کره ای
شاخص
מַצָּבִי
دیکشنری فارسی به عبری
شاخص
指標
دیکشنری فارسی به ژاپنی
شاخص
gösterge
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
شاخص
kiashirio
دیکشنری فارسی به سواحیلی
شاخص
ตัวบ่งชี้
دیکشنری فارسی به تایلندی
شاخص
সূচক
دیکشنری فارسی به بنگالی
شاخص
اشارہ دینے والا
دیکشنری فارسی به اردو

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از شاخه
تصویر شاخه
شعبه
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از شاخگ
تصویر شاخگ
اکلیل الملک
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از شاخک
تصویر شاخک
آنتن
فرهنگ واژه فارسی سره
منسوب به شاخ قرنی، چوبی سه شاخه و دسته دار که دهقانان غله کوفته شده بدان بر باد دهند تا دانه از کاه جدا گردد
فرهنگ لغت هوشیار
میانه بالا مرد انشعابی که از تنه درخت جدا میشود و حامل برگ و گل و انشعابات کوچکتر است شاخ درخت غصن، شاخ حیوان قرن، جام شراب که به شکل شاخ بود، شعبه، تقسیمات بزرگ و کلی گیاهان و جانوران را گویند. در هر شاخه صفات بسیار کلی موجودات گیاهی یا جانوری در نظر گرفته میشود مثلا در عالم جانوران همه حیوانات یک سلولی را در یک شاخه قرار داده و به نام آغازیان می نامند و بقیه جانوران که پر سلولی هستند در طی 7 شاخه ذکر میشوند. در عالم گیاهان همه گیاهان در 4 شاخه قرار گرفته اند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شاخل
تصویر شاخل
نوعی غله که بدان نان پزند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شاخک
تصویر شاخک
شاخ کوچک شاخ کوچک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شاخل
تصویر شاخل
نوعی غله شبیه ماش که از آن نان می پزند، برای مثال می خوری تو گرچه الوان نعمت اندر خوان کس / نان شاخل بهتر آید گر خوری بر خوان خویش (خاقانی - لغت نامه - شاخل)
شاخ و برگ دادن: کنایه از سخن، حکایت یا واقعه ای را با طول و تفصیل بیان کردن و چیزهایی را بر اصل مطلب افزودن
شاخ و برگ بستن: کنایه از سخن، حکایت یا واقعه ای را با طول و تفصیل بیان کردن و چیزهایی را بر اصل مطلب افزودن، شاخ و برگ دادن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شاخه
تصویر شاخه
آنچه از تنۀ درخت یا ساقۀ گیاه می روید و حامل برگ، گل یا میوه است، شاخ، آنچه از چیز دیگر جدا شود، مثل جوی آب که از نهر یا رود جدا شود، شعبه، کنایه از فرقه، دسته، کنایه از واحد شمارش تیرآهن، نبات و مانند آن مثلاً یک شاخه نبات
فرهنگ فارسی عمید