ج، شواطب. (اقرب الموارد). زنی که شاخ نخل را پاره کند تااز آن بوریا سازد، زنی که ادیم را بعداز آنکه کهنه کرده باشد بتراشد. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) ، زنی که شاخۀ خرما را پوست کند سپس آن را در منقیّه بیندازد و با کارد آنچه را که روی آن است بگیرد تا نازک شود. (اقرب الموارد)
ج، شواطب. (اقرب الموارد). زنی که شاخ نخل را پاره کند تااز آن بوریا سازد، زنی که ادیم را بعداز آنکه کهنه کرده باشد بتراشد. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) ، زنی که شاخۀ خرما را پوست کند سپس آن را در منقیّه بیندازد و با کارد آنچه را که روی آن است بگیرد تا نازک شود. (اقرب الموارد)
اندوهگین، هلاک شونده. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) : در بقای او عوض از هر شاجب و خلف از هر غازب و عازب است. (ترجمه تاریخ یمینی چ سنگی ص 460) ، مرد زیاد فسوس کننده و پرگوی. (منتهی الارب) (ازاقرب الموارد) ، کلاغ سخت آواز. (مهذب الاسماء). زاغ سخت بانگ. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
اندوهگین، هلاک شونده. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) : در بقای او عوض از هر شاجب و خلف از هر غازب و عازب است. (ترجمه تاریخ یمینی چ سنگی ص 460) ، مرد زیاد فسوس کننده و پرگوی. (منتهی الارب) (ازاقرب الموارد) ، کلاغ سخت آواز. (مهذب الاسماء). زاغ سخت بانگ. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
کوهی است در نجد و بعضی گفته اند در حجاز در دیار غطفان بین سلیله و ربذه و برخی گفته اند در مقابل شعیبه است. (معجم البلدان) : ترکت ابن هبار لدی الباب مسنداً و اصبح دونی شابه فأرومها بسیف امری لااخبر الناس ما اسمه و ان حقرت نفسی الی همومها. قتال الکلابی (ازمعجم البلدان). قوارض هضب شابه عن یسار و عن ایمانها بالمحو قور. کثیر (از معجم البلدان)
کوهی است در نجد و بعضی گفته اند در حجاز در دیار غطفان بین سلیله و ربذه و برخی گفته اند در مقابل شعیبه است. (معجم البلدان) : ترکت ابن هبار لدی الباب مسنداً و اصبح دونی شابه فأرومها بسیف امری لااخبر الناس ما اسمه و ان حقرت نفسی الی همومها. قتال الکلابی (ازمعجم البلدان). قوارض هضب شابه عن یسار و عن ایمانها بالمحو قور. کثیر (از معجم البلدان)
زن جوان. ج، شواب و شوائب. (مهذب الاسماء). زن جوان. ج، شواب. (منتهی الارب). ج، شابات، شواب، شبائب. (اقرب الموارد). زن جوان از سیزده تا سی سالگی. (فرائد الدریه). (اقرب الموارد از جامع الرموز) و در مورد آتش افروخته شابه را نمیتوان نسبت آورد و صحیح مشبوبه است. (اقرب الموارد)
زن جوان. ج، شواب و شوائب. (مهذب الاسماء). زن جوان. ج، شواب. (منتهی الارب). ج، شابات، شواب، شبائب. (اقرب الموارد). زن جوان از سیزده تا سی سالگی. (فرائد الدریه). (اقرب الموارد از جامع الرموز) و در مورد آتش افروخته شابه را نمیتوان نسبت آورد و صحیح مشبوبه است. (اقرب الموارد)
پیوند بیخ انگشتان یا شکم مفاصل انگشتان یا استخوان انگشتان. یا پیوندهای استخوان انگشتان. یا پشت استخوانهای انگشتان. یا مابین پیوندهای انگشتان و استخوانهای آن. یا پیوندهای نزدیک سر انگشتان. (منتهی الارب). میان این بند تا آن بند پا مفاصل بیخ انگشتان. (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). استخوان پیوند انگشتان، پیوندهای نزدیک سر انگشتان. (منتهی الارب). ج، رواجب رجوع به رواجب شود
پیوند بیخ انگشتان یا شکم مفاصل انگشتان یا استخوان انگشتان. یا پیوندهای استخوان انگشتان. یا پشت استخوانهای انگشتان. یا مابین پیوندهای انگشتان و استخوانهای آن. یا پیوندهای نزدیک سر انگشتان. (منتهی الارب). میان این بند تا آن بند پا مفاصل بیخ انگشتان. (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). استخوان پیوند انگشتان، پیوندهای نزدیک سر انگشتان. (منتهی الارب). ج، رواجب رجوع به رواجب شود
شهری است در مشرق قرطبه و خاور اندلس. (معجم البلدان). شهری است بمغرب. (منتهی الارب). شهری به اسپانیا. قیصاتیوا. رجوع به الحلل السندسیه ج 1 و 2و روضات الجنات فی احوال العلماء و السادات ج 1 ص 65 شود. شهری است در مشرق اندلس و مشرق قرطبه و آنجا در ایام حکومت عرب بر اندلس کاغذ اعلا ساخته میشد و به دیگر شهرهای اندلس صادر میگردید. (معجم البلدان). مسیحیان در عشر اخیر رمضان سال 645 آن را بگرفتند
شهری است در مشرق قرطبه و خاور اندلس. (معجم البلدان). شهری است بمغرب. (منتهی الارب). شهری به اسپانیا. قیصاتیوا. رجوع به الحلل السندسیه ج 1 و 2و روضات الجنات فی احوال العلماء و السادات ج 1 ص 65 شود. شهری است در مشرق اندلس و مشرق قرطبه و آنجا در ایام حکومت عرب بر اندلس کاغذ اعلا ساخته میشد و به دیگر شهرهای اندلس صادر میگردید. (معجم البلدان). مسیحیان در عشر اخیر رمضان سال 645 آن را بگرفتند
زنی که بشغل حجابت پردازد: این زن سخت نزدیک بود به سلطان مسعود، چنانکه چون حاجبه ای شد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 403). یک به یک را حاجبه جستن گرفت تا پدید آید گهر بنگر شگفت. مولوی
زنی که بشغل حجابت پردازد: این زن سخت نزدیک بود به سلطان مسعود، چنانکه چون حاجبه ای شد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 403). یک به یک را حاجبه جستن گرفت تا پدید آید گهر بنگر شگفت. مولوی