جدول جو
جدول جو

معنی شاجبه - جستجوی لغت در جدول جو

شاجبه
(جِ بَ)
زن اندوهگین، زن هلاک شونده. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از شادبه
تصویر شادبه
(پسرانه)
بهترین شادی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از شائبه
تصویر شائبه
عیب، آلودگی، آمیختگی، شک و گمان
فرهنگ فارسی عمید
(طِ بَ)
ج، شواطب. (اقرب الموارد). زنی که شاخ نخل را پاره کند تااز آن بوریا سازد، زنی که ادیم را بعداز آنکه کهنه کرده باشد بتراشد. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) ، زنی که شاخۀ خرما را پوست کند سپس آن را در منقیّه بیندازد و با کارد آنچه را که روی آن است بگیرد تا نازک شود. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(جِ)
وادیی است به عرمه، و شاحب نیز روایت شده است. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(جِ)
اندوهگین، هلاک شونده. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) : در بقای او عوض از هر شاجب و خلف از هر غازب و عازب است. (ترجمه تاریخ یمینی چ سنگی ص 460) ، مرد زیاد فسوس کننده و پرگوی. (منتهی الارب) (ازاقرب الموارد) ، کلاغ سخت آواز. (مهذب الاسماء). زاغ سخت بانگ. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(بَ)
کوهی است در نجد و بعضی گفته اند در حجاز در دیار غطفان بین سلیله و ربذه و برخی گفته اند در مقابل شعیبه است. (معجم البلدان) :
ترکت ابن هبار لدی الباب مسنداً
و اصبح دونی شابه فأرومها
بسیف امری لااخبر الناس ما اسمه
و ان حقرت نفسی الی همومها.
قتال الکلابی (ازمعجم البلدان).
قوارض هضب شابه عن یسار
و عن ایمانها بالمحو قور.
کثیر (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(شابْ بَ)
زن جوان. ج، شواب و شوائب. (مهذب الاسماء). زن جوان. ج، شواب. (منتهی الارب). ج، شابات، شواب، شبائب. (اقرب الموارد). زن جوان از سیزده تا سی سالگی. (فرائد الدریه). (اقرب الموارد از جامع الرموز) و در مورد آتش افروخته شابه را نمیتوان نسبت آورد و صحیح مشبوبه است. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اَ بَهْ)
فراخ پیشانی. (زوزنی) (تاج المصادر بیهقی) (مؤید الفضلاء). مردی بزرگ پیشانی. (مهذب الاسماء) ، بددل شمردن. (منتهی الارب) ، پنیر ساختن: اجتبن اللبن، پنیر ساخت شیر را
لغت نامه دهخدا
(جِ بَ)
مؤنث واجب. رجوع به واجب شود
لغت نامه دهخدا
(ءِ بَ)
قذر. دنس. ج، شوائب. (از اقرب الموارد). چرک. (مقدمۀ لغت میر سید شریف جرجانی) ، آمیختگی. (آنندراج). آمیزش. (منتهی الارب) ، آمیزش چیز بد در چیز بهتر. (غیاث). آلودگی. (منتهی الارب) ، عیب. (از اقرب الموارد) ، حادثۀ دوران. (لغت نامۀ مقامات حریری). هول. (اقرب الموارد). و رجوع به شائب و شایبه شود
لغت نامه دهخدا
(جِ بَ)
پیوند بیخ انگشتان یا شکم مفاصل انگشتان یا استخوان انگشتان. یا پیوندهای استخوان انگشتان. یا پشت استخوانهای انگشتان. یا مابین پیوندهای انگشتان و استخوانهای آن. یا پیوندهای نزدیک سر انگشتان. (منتهی الارب). میان این بند تا آن بند پا مفاصل بیخ انگشتان. (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). استخوان پیوند انگشتان، پیوندهای نزدیک سر انگشتان. (منتهی الارب). ج، رواجب رجوع به رواجب شود
لغت نامه دهخدا
(تَ هََ خُ)
درهم شدن کار و مخلوط و مشتبه شدن آن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(طِ بَ)
شهری است در مشرق قرطبه و خاور اندلس. (معجم البلدان). شهری است بمغرب. (منتهی الارب). شهری به اسپانیا. قیصاتیوا. رجوع به الحلل السندسیه ج 1 و 2و روضات الجنات فی احوال العلماء و السادات ج 1 ص 65 شود. شهری است در مشرق اندلس و مشرق قرطبه و آنجا در ایام حکومت عرب بر اندلس کاغذ اعلا ساخته میشد و به دیگر شهرهای اندلس صادر میگردید. (معجم البلدان). مسیحیان در عشر اخیر رمضان سال 645 آن را بگرفتند
لغت نامه دهخدا
شهری بزرگ و صاحب قلعه ای حصین بشرقی اندلس (ابن خلکان) (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(رِ بَ)
گروهی که بر کنارۀ جوی سکونت دارند و منسوب به آنندکه آب از وی خورند. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(رِ بَ)
تأنیث شارب. آشامنده. ج، شاربات و شوارب. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(جِ رَ)
مؤنث شاجر. ج، شواجر. (ناظم الاطباء). رجوع به شاجر شود
لغت نامه دهخدا
(جِ نَ)
راه وادی، راه اعلای وادی، وادی درخت ناک. ج، شواجن. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(جِ بَ)
زنی که بشغل حجابت پردازد: این زن سخت نزدیک بود به سلطان مسعود، چنانکه چون حاجبه ای شد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 403).
یک به یک را حاجبه جستن گرفت
تا پدید آید گهر بنگر شگفت.
مولوی
لغت نامه دهخدا
تصویری از اجبه
تصویر اجبه
فراخ پیشانی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شاجب
تصویر شاجب
هلاک شونده، اندوهگین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شابه
تصویر شابه
مونث شاب برنا دختر
فرهنگ لغت هوشیار
واجبه در فارسی مونث واجب: پتیمار بایا بایسته مونث واجب:جمع واجبات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شایبه
تصویر شایبه
مونث شایب، عیب وصمت، شک گمان، جمع شوایب (شوائب)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شائبه
تصویر شائبه
عیب، چرک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از راجبه
تصویر راجبه
بند انگشت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شایبه
تصویر شایبه
((یِ بَ یا بِ))
عیب، آلودگی، شک، گمان
فرهنگ فارسی معین
شک، گمان، آلایش، آلودگی، ریا، عیب، نقص، نقصان
فرهنگ واژه مترادف متضاد
جارو
فرهنگ گویش مازندرانی