خانم، کدبانو، لقب زنان اشرافی، لقب همسر خاقان چین که انوشیروان دختر او را به همسری برگزید، به صورت پسوند همراه بعضی نامها می آید و نام جدید می سازد مانند نرگس خاتون
خانم، کدبانو، لقب زنان اشرافی، لقب همسر خاقان چین که انوشیروان دختر او را به همسری برگزید، به صورت پسوند همراه بعضی نامها می آید و نام جدید می سازد مانند نرگس خاتون
بانو، بی بی، کدبانو، خانم، زن بزرگمنش، عنوان ترکی و مغولی زنان و دختران خان و خاقان، بانوی عالی نسب، برای مثال باده دهنده بتی بدیع ز خوبان / بچۀ خاتون ترک و بچۀ خاقان (رودکی - ۵۰۶)
بانو، بی بی، کدبانو، خانم، زن بزرگمنش، عنوان ترکی و مغولی زنان و دختران خان و خاقان، بانوی عالی نسب، برای مِثال باده دهنده بتی بدیع ز خوبان / بچۀ خاتون ترک و بچۀ خاقان (رودکی - ۵۰۶)
مدرسه خاتون مهد عراق نام مدرسه ای در نیشابور بوده است، محمد قزوینی در تعلیقات لباب الالباب (چ لیدن ج 1 ص 296) می نویسد: ابوالحسن علی بن زید بن محمد الاوسی انصاری در تاریخ بیهق در ترجمه حال ابوالفضل بیهقی می گوید: ’و ازتصانیف او تاریخ ناصری است و از اول ایام سبکتگین تا اول ایام سلطان ابراهیم روزبروز را تاریخ ایشان بیان کرده است و آن همانا سی مجلد مصنف زیادت باشد، ازآن مجلدی چند در کتاب خانه سرخس دیدم و مجلدی چند در کتاب خانه مدرسه خاتون مهد عراق در نیشابور ... کوهی است که از مشرق به کوه گور سفید متصل است و 3800 گز ارتفاع دارد، (جغرافیای تاریخی غرب ایران ص 33)
مدرسه خاتون مهد عراق نام مدرسه ای در نیشابور بوده است، محمد قزوینی در تعلیقات لباب الالباب (چ لیدن ج 1 ص 296) می نویسد: ابوالحسن علی بن زید بن محمد الاوسی انصاری در تاریخ بیهق در ترجمه حال ابوالفضل بیهقی می گوید: ’و ازتصانیف او تاریخ ناصری است و از اول ایام سبکتگین تا اول ایام سلطان ابراهیم روزبروز را تاریخ ایشان بیان کرده است و آن همانا سی مجلد مصنف زیادت باشد، ازآن مجلدی چند در کتاب خانه سرخس دیدم و مجلدی چند در کتاب خانه مدرسه خاتون مهد عراق در نیشابور ... کوهی است که از مشرق به کوه گور سفید متصل است و 3800 گز ارتفاع دارد، (جغرافیای تاریخی غرب ایران ص 33)
مرکز آروندیسمان فی نیستر، واقع در ساحل رود اون، دارای 4000 تن جمعیت است. ساکنان آن را به فرانسوی کاستلینوا یا شاتولینوا خوانند. دارای بازار کشاورزی میباشد. آروندیسمان مربوط به آن 7 کانتن، 64 کمون و 93300 تن جمعیت دارد
مرکز آروندیسمان فی نیستر، واقع در ساحل رود اون، دارای 4000 تن جمعیت است. ساکنان آن را به فرانسوی کاستلینوا یا شاتولینوا خوانند. دارای بازار کشاورزی میباشد. آروندیسمان مربوط به آن 7 کانتن، 64 کمون و 93300 تن جمعیت دارد
کنگرۀ شاتیون، کنگره ای که از 5 فوریه تا 18 مارس 1814 میلادی بین متحدین و ناپلئون در موقع جنگلهای فرانسه در شاتیون - سور - سن تشکیل یافت و به عقد اتحادی منجر نشد
کنگرۀ شاتیون، کنگره ای که از 5 فوریه تا 18 مارس 1814 میلادی بین متحدین و ناپلئون در موقع جنگلهای فرانسه در شاتیون - سور - سن تشکیل یافت و به عقد اتحادی منجر نشد
ژرژ - ژاک، از رجال مشهور دورۀ انقلاب فرانسه است. وی 1759 میلادی در قصبۀ آرسیس سور اوب متولد شد و تا سال 1791 به اشارۀ شاه وکیل بود. در دورۀ انقلاب افکار جمهوری خواهی را پذیرفت. فصاحت بیان و طلاقت لسان نفوذ آوا و گیرایی چهرۀ وی موجب حسن ظن و محبت مردم گشت. دانتون بنیان گذارکلوب دکوردولیه که یکی از انجمنهای زمان انقلاب است بود و بسبب قوت ناطقه گروهی بسیار گرد وی درآمدند. دانتون به سال 1791 از ایالت سینه بنمایندگی مجلس و1792 از جانب شهرداری پاریس بمأموریتی رسید و در واقعات اگوست 1792 در اعمال اجرائی نفوذ و تأثیر بسیار داشت و از پس آن وقایع بوزارت عدلیه رسید و در تشکیلات دفاع ملی رکن و عامل اصلی و بانی و مبتکر محکمۀ انقلابی کمیتۀ نجات عمومی بود و در آن سیاستی خشن و ددصفتانه پیش گرفت و تروررا وسیلۀ موقت اما مؤثر برای حکومت پنداشت و از این راه نام خویش ببدی درآمیخت و از پس ترک وزارت عدلیه مبعوث مجلس ملی گشت و با ربسپیر به رقابت پرداخت و از جانب رقیب به خیانت و پیروی از اصول اعتدالیون متهم گردید و بسال 1794 بفرمان وی گردن زده شد
ژرژ - ژاک، از رجال مشهور دورۀ انقلاب فرانسه است. وی 1759 میلادی در قصبۀ آرسیس سور اوب متولد شد و تا سال 1791 به اشارۀ شاه وکیل بود. در دورۀ انقلاب افکار جمهوری خواهی را پذیرفت. فصاحت بیان و طلاقت لسان نفوذ آوا و گیرایی چهرۀ وی موجب حسن ظن و محبت مردم گشت. دانتون بنیان گذارکلوب دِکوردولیه که یکی از انجمنهای زمان انقلاب است بود و بسبب قوت ناطقه گروهی بسیار گرد وی درآمدند. دانتون به سال 1791 از ایالت سینه بنمایندگی مجلس و1792 از جانب شهرداری پاریس بمأموریتی رسید و در واقعات اگوست 1792 در اعمال اجرائی نفوذ و تأثیر بسیار داشت و از پس آن وقایع بوزارت عدلیه رسید و در تشکیلات دفاع ملی رکن و عامل اصلی و بانی و مبتکر محکمۀ انقلابی کمیتۀ نجات عمومی بود و در آن سیاستی خشن و ددصفتانه پیش گرفت و تروررا وسیلۀ موقت اما مؤثر برای حکومت پنداشت و از این راه نام خویش ببدی درآمیخت و از پس ترک وزارت عدلیه مبعوث مجلس ملی گشت و با رُبسپیر به رقابت پرداخت و از جانب رقیب به خیانت و پیروی از اصول اعتدالیون متهم گردید و بسال 1794 بفرمان وی گردن زده شد
حاکم برشلونه (یکی از بزرگترین شهرستانهای اندلس که سالها در حصار فرانسویها بود و شارلمانی پادشاه فرانسه برای دست یافتن بدان رنج فراوان برد). شکیب ارسلان در الحلل السندسیه چنین آرد: امیر برشلونه که مورخان فرنگ وی را زاتون نام داده اند شارلمانی را فریب داده و با اظهار انقیادو تسلیم وی را اغفال کرد و چون فرانسویان بعزم تصرف برشلونه و به اعتماد بر زاتون بدان شهر نزدیک شدند با مقاومت شدید مسلمین روبرو گردیدند. شارلمانی که سخت از این ماجرا خشمگین شده بود هیئتی از امرای دست نشاندۀ خود تشکیل داد و تصمیم قطعی و نهائی خود را برای استیلاء بر برشلونه در آن هیئت اتخاذ کرد و پس ازبرگذاری مراسم تاجگذاری خود طبق نقشۀ دقیقی بر برشلونه که محکم ترین پناهگاه مسلمین بود حمله برد و آن را محاصره کرد. این حمله و محاصره چنان سخت بود که زاتون نتوانست بمسلمینی که برای کمک به وی آمده بودندراه یابد. سرانجام اهالی برشلونه فراری شده زاتون که با سربازان خود تنها مانده بود بقصد دفاع بیرون آمد و در دست مهاجمین اسیر گردید. فرانسویان با آخرین حملۀ خود شهری را که 90 سال در دست مسلمین بود گشودند و این فتح در 801 میلادی بود. (از الحلل السندسیه صص 210- 211). و در ذیل ص 210 آن کتاب بنقل از تاریخ متس وریجینون و غیر آن چنین آمده است: در 797 میلادی امیربرشلونه که از عرب بود نزد شارلمانی رفت سپس در 801م. که سرکشی از خود نشان داد اسیر و تبعید گردید. مورخین عرب این امیر را گاه زاتون یا زادو و گاهی نیز زاد خوانند و بنظر میرسد که نام وی سعدون یا سعد باشد و در تاریخ لویس (شارلمانی) آمده است که سعدون در سربونه اسیر گردید و پس از اسارت پسرعموی وی بنام عامرعهده دار حکومت برشلونه و دفاع از استقلال آن گردید. و مسلمین تا دو سال در حال حصار سخت ترین مقاومتها رااز خود نشان دادند و برخی از مورخین فرنگ و از آن جمله مارمول، معتقدند که سعدون یا سعد (زاتون) از عمال سلطان قرطبه بود و ازاطاعت وی سرپیچی و به شارلمانی ابراز انقیاد کرد. شارلمانی پس از دو سال دریافت که امیر برشلونه وی را فریب داده و پیمان شکنی کرده است پس لشکری بریاست فرزندش لویس اولودفیک که عرب او را لذریق خوانند فرستاد. (الحلل السندسیه ص 210)
حاکم برشلونه (یکی از بزرگترین شهرستانهای اندلس که سالها در حصار فرانسویها بود و شارلمانی پادشاه فرانسه برای دست یافتن بدان رنج فراوان برد). شکیب ارسلان در الحلل السندسیه چنین آرد: امیر برشلونه که مورخان فرنگ وی را زاتون نام داده اند شارلمانی را فریب داده و با اظهار انقیادو تسلیم وی را اغفال کرد و چون فرانسویان بعزم تصرف برشلونه و به اعتماد بر زاتون بدان شهر نزدیک شدند با مقاومت شدید مسلمین روبرو گردیدند. شارلمانی که سخت از این ماجرا خشمگین شده بود هیئتی از امرای دست نشاندۀ خود تشکیل داد و تصمیم قطعی و نهائی خود را برای استیلاء بر برشلونه در آن هیئت اتخاذ کرد و پس ازبرگذاری مراسم تاجگذاری خود طبق نقشۀ دقیقی بر برشلونه که محکم ترین پناهگاه مسلمین بود حمله برد و آن را محاصره کرد. این حمله و محاصره چنان سخت بود که زاتون نتوانست بمسلمینی که برای کمک به وی آمده بودندراه یابد. سرانجام اهالی برشلونه فراری شده زاتون که با سربازان خود تنها مانده بود بقصد دفاع بیرون آمد و در دست مهاجمین اسیر گردید. فرانسویان با آخرین حملۀ خود شهری را که 90 سال در دست مسلمین بود گشودند و این فتح در 801 میلادی بود. (از الحلل السندسیه صص 210- 211). و در ذیل ص 210 آن کتاب بنقل از تاریخ متس وریجینون و غیر آن چنین آمده است: در 797 میلادی امیربرشلونه که از عرب بود نزد شارلمانی رفت سپس در 801م. که سرکشی از خود نشان داد اسیر و تبعید گردید. مورخین عرب این امیر را گاه زاتون یا زادو و گاهی نیز زاد خوانند و بنظر میرسد که نام وی سعدون یا سعد باشد و در تاریخ لویس (شارلمانی) آمده است که سعدون در سربونه اسیر گردید و پس از اسارت پسرعموی وی بنام عامرعهده دار حکومت برشلونه و دفاع از استقلال آن گردید. و مسلمین تا دو سال در حال حصار سخت ترین مقاومتها رااز خود نشان دادند و برخی از مورخین فرنگ و از آن جمله مارمول، معتقدند که سعدون یا سعد (زاتون) از عمال سلطان قرطبه بود و ازاطاعت وی سرپیچی و به شارلمانی ابراز انقیاد کرد. شارلمانی پس از دو سال دریافت که امیر برشلونه وی را فریب داده و پیمان شکنی کرده است پس لشکری بریاست فرزندش لویس اولودفیک که عرب او را لذریق خوانند فرستاد. (الحلل السندسیه ص 210)
مادر طغشاده و زن بیدون بخاراخداه بود، چون پسر شیرخوارۀ او پادشاه شد با عبیداﷲ زیاد که در سال 53 هجری قمری از جانب معاویه بحکومت خراسان منصوب شده بود جنگید و شکست خورد، سپس باتقدیم هدایائی به او با وی صلح کرد، (از عیون الاخبار ج 1 ص 132) (شرح احوال رودکی سعید نفیسی ج 1 ص 223) دختر قطب الدین شاه بود که در 690 هجری قمری برادر خود را که فرمانروا بود کشت و بر سریر حکومت بنشست، این رباعی از اوست: بس غصه که از چشمۀ نوش تو رسید تا دست من امروز بدوش تو رسید در گوش تو دانه های در می بینم آب چشمم مگر بگوش تو رسید، (صبح گلشن) عنوان خاصی که ’تومن’ یا ’بومین خاقان’ پیشوای ترکان در چین به زن خود داد، (از شرح احوال رودکی سعید نفیسی ج 1 ص 180)
مادر طغشاده و زن بیدون بخاراخداه بود، چون پسر شیرخوارۀ او پادشاه شد با عبیداﷲ زیاد که در سال 53 هجری قمری از جانب معاویه بحکومت خراسان منصوب شده بود جنگید و شکست خورد، سپس باتقدیم هدایائی به او با وی صلح کرد، (از عیون الاخبار ج 1 ص 132) (شرح احوال رودکی سعید نفیسی ج 1 ص 223) دختر قطب الدین شاه بود که در 690 هجری قمری برادر خود را که فرمانروا بود کشت و بر سریر حکومت بنشست، این رباعی از اوست: بس غصه که از چشمۀ نوش تو رسید تا دست من امروز بدوش تو رسید در گوش تو دانه های در می بینم آب چشمم مگر بگوش تو رسید، (صبح گلشن) عنوان خاصی که ’تومن’ یا ’بومین خاقان’ پیشوای ترکان در چین به زن خود داد، (از شرح احوال رودکی سعید نفیسی ج 1 ص 180)
لهجه ای در اشتوم است که موضعی نزدیک تنیس است. (از معجم البلدان). رجوع به اشتوم شود، شادمان کردن کسی را. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). از اضداد است، مقهور ساختن کسی را. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). چیره شدن بر کسی. (منتهی الارب). غالب شدن بر کسی، گلوگیر کردن، به هیجان آوردن کسی را. (از اقرب الموارد) ، عطا کردن به طلبکار و خواهنده مقداری که خشنود شود و برود. (از ذیل اقرب الموارد از اللسان)
لهجه ای در اشتوم است که موضعی نزدیک تنیس است. (از معجم البلدان). رجوع به اشتوم شود، شادمان کردن کسی را. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). از اضداد است، مقهور ساختن کسی را. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). چیره شدن بر کسی. (منتهی الارب). غالب شدن بر کسی، گلوگیر کردن، به هیجان آوردن کسی را. (از اقرب الموارد) ، عطا کردن به طلبکار و خواهنده مقداری که خشنود شود و برود. (از ذیل اقرب الموارد از اللسان)
خانم و بانو، این لفظ برای احترام بنام زن متصل میشود مثل زینب خاتون و سکینه خاتون، سابقاً عمومی بوده لیکن اکنون مخصوص بعضی از ایلات و دیه هاست و دیگران جای آن خانم استعمال میکنند و برای مقدسات دینیه در وعظ و کتب همان خاتون گویند، لفظ خاتون در قدیمترین کتاب فارسی ترجمه تاریخ طبری (قرن چهارم هجری) هم مکرر آمده پس باید فارسی باشد اگر چه فرهنگهای ترکی آن را ترکی ضبط کرده اند، در سنسکریت بانوی خانه را کتم بینی هم گویند که ممکن است از ریشه خاتون باشد، (فرهنگ نظام)، بزرگ و بی بی و کدبانوی خانه را گویند، (برهان)، از القاب زنان کبار است و این لفظ عربی نیست، اما جمع آن بطرز عربی خواتین آمده و این از تصرفات فارسیان متعرب است، (آنندراج)، در ترکی از القاب زنان کبار است، (غیاث اللغات)، زن اصیل، زن شریف، خدیش، بانو، بیگم، بیگه، سیده، ستی، حره، خانم، ملکۀ ترک، زن خان، زن، جفت، رجوع به بانو و خانم شود: باده دهنده بتی بدیع ز خوبان بچۀ خاتون ترک و بچۀ خاقان، رودکی (از تاریخ سیستان ص 319)، به تیغ طرّه ببرد ز پیچۀ خاتون بگرز پست کند تاج بر سر چیپال، منجیک، بگفتند چیزی که بایست گفت ز فرزند خاتون که بد در نهفت، فردوسی، بدانست بینادل پاک زاد که دورند خاقان و خاتون ز داد، فردوسی، بدو گفت خاتون که با رای تو نگیرد کس اندر جهان جای تو، فردوسی، چو بشنید خاقان دلش گشت خوش بخندید خاتون خورشید فش، فردوسی، بشد پیش خاتون دوان کدخدای که دانا پزشکی نو آمد بجای، فردوسی، چو امید خاقان بدو تیره گشت به بیچارگی سوی خاتون گذشت، فردوسی، نگر تا کدام است با شرم و داد ز مادر که دارد ز خاتون نژاد، فردوسی، بدو گفت خاتون که ای مرد پیر نگوئی همی یک سخن دلپذیر، فردوسی، یکی چون خیمۀ خاقان، دوم چون خرگه خاتون سیم چون حجرۀ قیصر، چهارم قبۀ کسری، منوچهری، شمشاد برنگ زلفک خاتون شد گلنار برنگ توزی وپرنون شد وز سبزه زمین برنگ بوقلمون شد، منوچهری، و بیغو دیگر راه به سیستان آمد اندر ماه ربیعالاخر و امیر بانصر بخراسان شدو خاتون را بزنی کرد، (تاریخ سیستان ص 368)، و نسخۀتذکرۀ هدیه ها چه هدیه هائی که اول روز ... مر خان راو پسرش بغراتکین و خاتونان و عروسان ... را، (تاریخ بیهقی ص 217)، و این طغرل غلامی بود که از میان دو هزار غلام چنو بیرون نیاید، و وی را از ترکستان ارسلان خاتون فرستاده بود، (تاریخ بیهقی ص 253)، و دیگر خاتون دختر ارسلان خان چنانکه نامزد امیر مودود بود و در راه گذشته شد، (تاریخ بیهقی ص 537)، که اوباش همی بی خان و بی مان در او امروز خان گشتند و خاتون، ناصرخسرو، فقیه آن یابد از میر خراسان که خاتون زو فزونتر یابد اکنون، ناصرخسرو، چاکر قبچاق شد شریف وز دل حرۀ او پیشکار خاتون شد، ناصرخسرو (دیوان چ تقوی ص 102)، اما خاتون را ندانیم که کجا رفته است، (اسکندرنامه نسخۀ آقای سعید نفیسی)، گر چه هستند بفردوس بسی خاتونان تا ترا بیند رضوان غم ایشان نبرد، خاقانی، اگر بمیرد باشدبهشت را خاتون وگر بماند زیبد مسیح را خواهر، خاقانی، ببین نه طبق برتر از هفت قلعه ببین هفت خاتون بر از چار ماما، خاقانی، ای مهر نگین تاجداری خاتون سرای کامکاری، نظامی، چو شه میکرد مه را پرده داری که خاتون برد نتوان بی عماری، نظامی، بنوک تیر هر خاتون سواری فروداده ز آهو مرغزاری، نظامی، خاتون خاطرم که بزاید بهر دمی آبستن است لیک ز نور جلال تو، مولوی (غزلیات)، خر همی شد لاغر و خاتون او مانده عاجز کز چه شد این خر چو مو، مولوی، پس کنیزک آمد از اشکاف در دید خاتون را بمرده زیر خر گفت ای خاتون احمق این چه بود گر تو را استاد تو نقشی نمود، مولوی، خاتون خوب صورت پاکیزه روی را نقش و نگار و خاتم فیروزه گو مباش، (گلستان)، برده خاتون بتخت بر کالا تا بود مرد زیر و زن بالا، اوحدی، پیش خاتون جز آب و نان نبود وآنچه اصل است در میان نبود، اوحدی، میباید ب خانه تو رویم که خاتون تو سر گوسفند را هریسه پخته است، (انیس الطالبین بخاری نسخۀ کتاب خانه مؤلف ص 104)، ای شده زانعام تو در چمن از سرکشی دامن خاتون گل پاره بهفتاد جا، بدر شاشی (از شرفنامۀ منیری)، - امثال: هر خاتون آشی می پزد
خانم و بانو، این لفظ برای احترام بنام زن متصل میشود مثل زینب خاتون و سکینه خاتون، سابقاً عمومی بوده لیکن اکنون مخصوص بعضی از ایلات و دیه هاست و دیگران جای آن خانم استعمال میکنند و برای مقدسات دینیه در وعظ و کتب همان خاتون گویند، لفظ خاتون در قدیمترین کتاب فارسی ترجمه تاریخ طبری (قرن چهارم هجری) هم مکرر آمده پس باید فارسی باشد اگر چه فرهنگهای ترکی آن را ترکی ضبط کرده اند، در سنسکریت بانوی خانه را کتم بینی هم گویند که ممکن است از ریشه خاتون باشد، (فرهنگ نظام)، بزرگ و بی بی و کدبانوی خانه را گویند، (برهان)، از القاب زنان کبار است و این لفظ عربی نیست، اما جمع آن بطرز عربی خواتین آمده و این از تصرفات فارسیان متعرب است، (آنندراج)، در ترکی از القاب زنان کبار است، (غیاث اللغات)، زن اصیل، زن شریف، خدیش، بانو، بیگم، بیگه، سیده، ستی، حُرَه، خانم، ملکۀ ترک، زن خان، زن، جفت، رجوع به بانو و خانم شود: باده دهنده بتی بدیع ز خوبان بچۀ خاتون ترک و بچۀ خاقان، رودکی (از تاریخ سیستان ص 319)، به تیغ طرّه ببرد ز پیچۀ خاتون بگرز پست کند تاج بر سر چیپال، منجیک، بگفتند چیزی که بایست گفت ز فرزند خاتون که بد در نهفت، فردوسی، بدانست بینادل پاک زاد که دورند خاقان و خاتون ز داد، فردوسی، بدو گفت خاتون که با رای تو نگیرد کس اندر جهان جای تو، فردوسی، چو بشنید خاقان دلش گشت خوش بخندید خاتون خورشید فش، فردوسی، بشد پیش خاتون دوان کدخدای که دانا پزشکی نو آمد بجای، فردوسی، چو امید خاقان بدو تیره گشت به بیچارگی سوی خاتون گذشت، فردوسی، نگر تا کدام است با شرم و داد ز مادر که دارد ز خاتون نژاد، فردوسی، بدو گفت خاتون که ای مرد پیر نگوئی همی یک سخن دلپذیر، فردوسی، یکی چون خیمۀ خاقان، دوم چون خرگه خاتون سیم چون حجرۀ قیصر، چهارم قبۀ کسری، منوچهری، شمشاد برنگ زلفک خاتون شد گلنار برنگ توزی وپرنون شد وز سبزه زمین برنگ بوقلمون شد، منوچهری، و بیغو دیگر راه به سیستان آمد اندر ماه ربیعالاخر و امیر بانصر بخراسان شدو خاتون را بزنی کرد، (تاریخ سیستان ص 368)، و نسخۀتذکرۀ هدیه ها چه هدیه هائی که اول روز ... مر خان راو پسرش بغراتکین و خاتونان و عروسان ... را، (تاریخ بیهقی ص 217)، و این طغرل غلامی بود که از میان دو هزار غلام چنو بیرون نیاید، و وی را از ترکستان ارسلان خاتون فرستاده بود، (تاریخ بیهقی ص 253)، و دیگر خاتون دختر ارسلان خان چنانکه نامزد امیر مودود بود و در راه گذشته شد، (تاریخ بیهقی ص 537)، که اوباش همی بی خان و بی مان در او امروز خان گشتند و خاتون، ناصرخسرو، فقیه آن یابد از میر خراسان که خاتون زو فزونتر یابد اکنون، ناصرخسرو، چاکر قبچاق شد شریف وز دل حرۀ او پیشکار خاتون شد، ناصرخسرو (دیوان چ تقوی ص 102)، اما خاتون را ندانیم که کجا رفته است، (اسکندرنامه نسخۀ آقای سعید نفیسی)، گر چه هستند بفردوس بسی خاتونان تا ترا بیند رضوان غم ایشان نبرد، خاقانی، اگر بمیرد باشدبهشت را خاتون وگر بماند زیبد مسیح را خواهر، خاقانی، ببین نه طبق برتر از هفت قلعه ببین هفت خاتون بر از چار ماما، خاقانی، ای مهر نگین تاجداری خاتون سرای کامکاری، نظامی، چو شه میکرد مه را پرده داری که خاتون برد نتوان بی عماری، نظامی، بنوک تیر هر خاتون سواری فروداده ز آهو مرغزاری، نظامی، خاتون خاطرم که بزاید بهر دمی آبستن است لیک ز نور جلال تو، مولوی (غزلیات)، خر همی شد لاغر و خاتون او مانده عاجز کز چه شد این خر چو مو، مولوی، پس کنیزک آمد از اشکاف در دید خاتون را بمرده زیر خر گفت ای خاتون احمق این چه بود گر تو را استاد تو نقشی نمود، مولوی، خاتون خوب صورت پاکیزه روی را نقش و نگار و خاتم فیروزه گو مباش، (گلستان)، برده خاتون بتخت بر کالا تا بود مرد زیر و زن بالا، اوحدی، پیش خاتون جز آب و نان نبود وآنچه اصل است در میان نبود، اوحدی، میباید ب خانه تو رویم که خاتون تو سر گوسفند را هریسه پخته است، (انیس الطالبین بخاری نسخۀ کتاب خانه مؤلف ص 104)، ای شده زانعام تو در چمن از سرکشی دامن خاتون گل پاره بهفتاد جا، بدر شاشی (از شرفنامۀ منیری)، - امثال: هر خاتون آشی می پزد
بمعنی دریاچۀ بزرگ، نام دو دریاچه است بمغولستان شرقی: یکی که قولون نور نیز نامیده شده است نزدیک حدود سیبریه و در 49 درجه عرض شمالی واقع ومحیط آن 290هزار گزست. نهر کرولن از جنوب و نهر خلقه کول از جانب مشرق در آن ریزد. نهر آرغون این دریاچه را بمنزلۀ پائی است و از شمال به رود آمور میریزد. و دریاچۀ دیگر در گوشۀ جنوب شرقی مغولستان و 350هزارگزی پکن واقع است و محیط آن 65هزار گز باشد. آب آن شور است و ماهی بسیار دارد. (قاموس الاعلام ترکی) نام ناحیه ای است در کشور اردن، (از اعلام المنجد) نام شهری است در فلسطین، (از اعلام المنجد)
بمعنی دریاچۀ بزرگ، نام دو دریاچه است بمغولستان شرقی: یکی که قولون نور نیز نامیده شده است نزدیک حدود سیبریه و در 49 درجه عرض شمالی واقع ومحیط آن 290هزار گزست. نهر کرولن از جنوب و نهر خلقه کول از جانب مشرق در آن ریزد. نهر آرغون این دریاچه را بمنزلۀ پائی است و از شمال به رود آمور میریزد. و دریاچۀ دیگر در گوشۀ جنوب شرقی مغولستان و 350هزارگزی پکن واقع است و محیط آن 65هزار گز باشد. آب آن شور است و ماهی بسیار دارد. (قاموس الاعلام ترکی) نام ناحیه ای است در کشور اردن، (از اعلام المنجد) نام شهری است در فلسطین، (از اعلام المنجد)
حصنی است به اندلس ازاعمال استان جیان. و در دیوان متنبی ذکر شده است که: و خرج ابوالعشایر یتصید بالاشتون، گمان میکنم این اشتون محلی نزدیک انطاکیه باشد. (از معجم البلدان) ، جمع واژۀ شجر. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به شجر شود نام بلده ای است که در قرب شهر انطاکیه بوده است. (از قاموس الاعلام). و رجوع به معجم البلدان و مادۀ قبل شود حصنی به اندلس از اعمال خرۀ جیان. (معجم البلدان).
حصنی است به اندلس ازاعمال استان جیان. و در دیوان متنبی ذکر شده است که: و خرج ابوالعشایر یتصید بالاشتون، گمان میکنم این اشتون محلی نزدیک انطاکیه باشد. (از معجم البلدان) ، جَمعِ واژۀ شَجْر. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به شجر شود نام بلده ای است که در قرب شهر انطاکیه بوده است. (از قاموس الاعلام). و رجوع به معجم البلدان و مادۀ قبل شود حصنی به اندلس از اعمال خرۀ جیان. (معجم البلدان).
مؤلف حدود العالم در ’سخن اندر ناحیت خراسان’ نویسد: شهرکی است، آب ایشان از چاه است و از باران، و از او اسبان نیک خیزد’، (حدود العالم چ سید جلال الدین طهرانی ص 57)
مؤلف حدود العالم در ’سخن اندر ناحیت خراسان’ نویسد: شهرکی است، آب ایشان از چاه است و از باران، و از او اسبان نیک خیزد’، (حدود العالم چ سید جلال الدین طهرانی ص 57)