جدول جو
جدول جو

معنی شابرخواست - جستجوی لغت در جدول جو

شابرخواست
(بُ خوا / خا)
یاقوت آرد: بسین نیز آمده است و در باب سین به لفظ سابور یاد شد و ذیل سابور خواست گوید: شهری است از ولایتی واقع در میان خوزستان و اصفهان. (از معجم البلدان). و رجوع به شاپورخواست و سابرخواست و سابورخواست و ترجمه سرزمینهای خلافت شرقی ص 209 شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از شهرخواست
تصویر شهرخواست
(پسرانه)
نام روستایی در نزدیکی شیراز، نام یکی از سرداران طبرستان
فرهنگ نامهای ایرانی
(بُ خوا / خا)
ابوالقاسم علی بن الحسین بن احمد بن موسی از مردم شابرخواست بود. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(خوا / خا)
شاپورخواست، که جغرافی نویسان عرب آن را سابورخواست نوشته اند. از زمان ابن حوقل (قرن چهارم) بسبب خرماهای خود معروف به وده است. در قرن چهارم سابور خواست، و بروجرد و نهاوند تحت سلطۀ حسنویه، پیشوای کرد، که دولت خود را دینور مستقر ساخته بود در آمد. بدر پسر حسنویه اموال خود را که در سال 404 بدست دیالمه افتاد، در قلعۀ شاپورخواست که ’دزبز’ نام داشت و از حیث استحکام با قلعۀ معروف سرماج برابر بود نگاه میداشت. در قرن پنجم نام سابورخواست در تواریخ اعمال سلجوقیان مکرر بمیان آمده و در سال 499 اتابک منکر برس این شهر و همچنین نهاوند و البشتر رامتصرف گردید. در اوایل قرن هشتم حمدالله مستوفی در تاریخ گزیده چنین ذکر نموده که در لر کوچک سه شهر معمور بود، بروجرد و خرم آباد و شاپورخواست، و این شهر آخری اگر چه زمانی شهری بزرگ و بسیارآباد و مرکز دولت بوده و طوائف مختلف در آنجا مسکن داشته اند اما درین زمان بحال خراب افتاده بصورت شهر ساده ای در آمده است. و در خصوص محل آن گوید که آن طرف (جنوب) بروجرد، راه (که از نهاوند می آید و باصفهان میرود) دو شعبه میشود، شعبه راست به شاپورخواست و شعبه چپ، که جادۀاصلی است به سمت مشرق به کرج ابودلف می رود. این گفته با قول ابن حوقل و مقدسی نیز مطابقت دارد زیرا ابن حوقل گوید از نهاوند تا لاشتر ده فرسخ (بطرف جنوب) واز لاشتر تا شاپورخواست دوازده فرسخ و از آنجا تالر بزرگ یعنی تا صحرائی که در شمال دزفول است سی فرسخ است. مقدسی اضافه کرده است که از شاپورخواست تا کرج ابودلف چهار منزل و از شاپور خواست تا لر نیز چهار منزل است. (ترجمه سرزمینهای خلافت شرقی ص 217 و 218)
لغت نامه دهخدا
(خوا / خا)
یکی از شهرهای لر کوچک. (نزهه القلوب ص 171و 172) (تاریخ گزیده ص 557). در فارسنامۀ ابن البلخی بنای آن بشاپوربن اردشیر نسبت داده شده و آمده است که این شاپورخواست پهلوی الاشتر است. (فارسنامه چ لیسترنج و نیکلسون ص 63). و ایضاً رجوع بهمین کتاب ص 116 شود. نام شهری است از ولایتی واقع در بین خوزستان و اصفهان، در بیست فرسخی نهاوند و شهر لوز بین این شهر و خوزستان است. (مراصد الاطلاع ص 208 ذیل سابورخواست). شاپورخواست، که جغرافی نویسان عرب آن را سابور خواست نوشته اند، نیز از زمان ابن حوقل بسبب خرماهای خود معروف به وده است. در قرن چهارم شاپورخواست و بروجرد و نهاوند تحت سلطۀ حسنویه، پیشوای کرد که دولت خود را در دینور مستقر ساخته بود درآمد. بدر، پسر حسنویه، اموال خود را که در سال 404 هجری قمری به دست دیالمه افتاد، در قلعۀ شاپورخواست که دزبز نام داشت و از حیث استحکام با قلعۀ معروف سرماج برابر بود نگاه میداشت. در قرن پنجم نام شاپورخواست در تواریخ اعمال سلجوقیان مکرر بمیان آمده و در سال 499 اتابک منکربرس این شهر و همچنین نهاوند و الیشتر را متصرف گردید. در اوایل قرن هشتم حمداﷲ مستوفی در تاریخ گزیده چنین ذکر نموده که در لر کوچک سه شهر معمور بود: بروجرد و خرم آباد و شاپورخواست و این شهر آخری اگرچه زمانی شهری بزرگ و بسیار آباد و مرکز دولت بوده و طوایف مختلف در آنجا مسکن داشته اند اما در این زمان بحال خراب افتاده بصورت شهر ساده ای در آمده است و در خصوص محل آن گوید که آن طرف (جنوب) بروجرد راه (که از نهاوند می آید و به اصفهان میرود) دو شعبه می شود: شعبه راست به شاپورخواست و شعبه چپ که جاده اصلی است، به سمت مشرق بکرج ابودلف میرود. این گفته با قول ابن حوقل و مقدسی نیز مطابقت دارد زیرا ابن حوقل گوید از نهاوند تا الاشتر ده فرسخ (بطرف جنوب) و از الاشتر تا شاپورخواست دوازده فرسخ و از آنجا تا لر (بزرگ) یعنی تاصحرایی که در شمال دزفول است سی فرسخ است. مقدسی اضافه کرده است که از شاپورخواست تا کرج ابودلف چهار منزل و از شاپورخواست تا لر نیز چهار منزل است. (سرزمینهای خلافت شرقی صص 217- 218). و رجوع به تاریخ گزیده ص 552 و 553 و مجمل التواریخ و القصص صص 64، 399- 401 و شابرخواست و سابرخواست و سابور خواست شود
لغت نامه دهخدا
(خوا / خا)
شوق و اشتیاق. (برهان قاطع)
لغت نامه دهخدا
(شَ خوا / خا)
نام دهی واقع در دوازده فرسخی میانۀ شمال و مغرب گله دار. (از فارسنامۀ ناصری)
لغت نامه دهخدا
(شَ / خوا / خا)
دهی است در سه فرسخ و نیمی میانۀ شمال و مغرب گاوکان. (از فارسنامۀ ناصری)
لغت نامه دهخدا