غشاءنازک. (لغات فرهنگستان) (فرهنگ فرانسه نفیسی). شامه یا پوسته: اطراف یاخته را پردۀ نازک و محکمی فرامیگیرد که محلولهای بلورین میتوانند از خلال آن نفوذ کنند و گاهی ممکن است ضخامت این پرده زیاد شود و نفوذناپذیر گردد جنس شامه یاخته های گیاهی از مواد گلوسیدی است که بواسطۀ بهم پیوستن ملکولهای بی شمار به حالت گلوئیدی درآمده است. (از گیاه شناسی گل گلاب ص 25). - شامۀ سلولی، سلولهای حیوانی از چهار قسمت: سیتوپلاسم و سانتروزوم و هسته و چهارمی شامۀ سلولی از غلظت طبقۀ بیرونی سیتوپلاسم نتیجه گشته است. پوستۀ بسیار نازکی است که ضخامت آن از یک میکرون کمتر باشد. (از جانورشناسی عمومی ص 16). - شامه گشنیدن، در اغلب تخمها موقعی که اسپرماتوزوئیدی با سیتوپلاسم تماس پیدا کرد شامۀ مخصوصی که قبلاً وجود نداشت ظاهر میگردد که آن را بنام شامه گشنیدن خوانند. (از جانورشناسی عمومی ج 1 ص 42)
غشاءنازک. (لغات فرهنگستان) (فرهنگ فرانسه نفیسی). شامه یا پوسته: اطراف یاخته را پردۀ نازک و محکمی فرامیگیرد که محلولهای بلورین میتوانند از خلال آن نفوذ کنند و گاهی ممکن است ضخامت این پرده زیاد شود و نفوذناپذیر گردد جنس شامه یاخته های گیاهی از مواد گلوسیدی است که بواسطۀ بهم پیوستن ملکولهای بی شمار به حالت گلوئیدی درآمده است. (از گیاه شناسی گل گلاب ص 25). - شامۀ سلولی، سلولهای حیوانی از چهار قسمت: سیتوپلاسم و سانتروزوم و هسته و چهارمی شامۀ سلولی از غلظت طبقۀ بیرونی سیتوپلاسم نتیجه گشته است. پوستۀ بسیار نازکی است که ضخامت آن از یک میکرون کمتر باشد. (از جانورشناسی عمومی ص 16). - شامه گشنیدن، در اغلب تخمها موقعی که اسپرماتوزوئیدی با سیتوپلاسم تماس پیدا کرد شامۀ مخصوصی که قبلاً وجود نداشت ظاهر میگردد که آن را بنام شامه گشنیدن خوانند. (از جانورشناسی عمومی ج 1 ص 42)
لغتی است در شیمه چه یاءمبدل به همزه شود. بمعنی خلق و عادت و طبیعت و بیشتر بصورت شیمه آید. (از اقرب الموارد). خوی و عادت و طبیعت. (ناظم الاطباء). ج، شیم. رجوع به شیمه شود
لغتی است در شیمه چه یاءمبدل به همزه شود. بمعنی خلق و عادت و طبیعت و بیشتر بصورت شیمه آید. (از اقرب الموارد). خوی و عادت و طبیعت. (ناظم الاطباء). ج، شَیم. رجوع به شیمه شود
به خشم آوردن. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (از متن اللغه) ، بیرون آمدن ریش در پای، ریش شدن ناخن پای. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب) ، ترس از رسیدن چشم زخم، ترس از راه نمودن کسی را که خوش آیند نباشد دیگری را. (از اقرب الموارد) (از منتهی الارب). رجوع به شأفه شود
به خشم آوردن. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (از متن اللغه) ، بیرون آمدن ریش در پای، ریش شدن ناخن پای. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب) ، ترس از رسیدن چشم زخم، ترس از راه نمودن کسی را که خوش آیند نباشد دیگری را. (از اقرب الموارد) (از منتهی الارب). رجوع به شأفه شود
شئامت. مأخوذ از شآمه عربی به معنی بدفالی و شومی و بدیمنی و نکبت. (ناظم الاطباء) (از اشتنگاس). شومی و بدی. (فرهنگ نظام). بدبختی. بدفالی. رجوع به شآمه شود
شئامت. مأخوذ از شآمه عربی به معنی بدفالی و شومی و بدیمنی و نکبت. (ناظم الاطباء) (از اشتنگاس). شومی و بدی. (فرهنگ نظام). بدبختی. بدفالی. رجوع به شآمه شود
خال. (منتهی الارب). نشان سیاه در بدن. (از متن اللغه). نشانۀ سیاهی است در بدن و برخی گویند شامه همان آبله گون سیاه رنگی است در بدن و آن را با خال یکی دانسته اند ولی برخی دیگرمیان شامه و خال فرق گذارده اند به این معنی که شامه نقطۀ کوچکی است مساوی با پوست بدن و خال گوشت سیاه دانه مانندی است برآمده که اغلب بر روی آن موی روید. (از اقرب الموارد ذیل شیم) ، رنگ مخالف که در مجاورت رنگ دیگر قرار گیرد. (از معجم البلدان). نشان مخالف رنگ بدن. (از اقرب الموارد) (از متن اللغه) (از آنندراج). ج، شام و شامات. (اقرب الموارد ذیل شیم) ، شترمادۀ سیاه: ما له شامه ولا زهراء، نه ماده شتر سیاه دارد و نه سپید. (از اقرب الموارد) (از متن اللغه) (آنندراج) (از ناظم الاطباء) ، کلف در ماه و آن لکه ای باشد بر روی ماه. (از اقرب الموارد) (از آنندراج) (از ناظم الاطباء). سیاهی بر میان ماه. کلف. (مهذب الاسماء) ، نقطه ای که بر چشم افتد. (یادداشت مؤلف)
خال. (منتهی الارب). نشان سیاه در بدن. (از متن اللغه). نشانۀ سیاهی است در بدن و برخی گویند شامه همان آبله گون سیاه رنگی است در بدن و آن را با خال یکی دانسته اند ولی برخی دیگرمیان شامه و خال فرق گذارده اند به این معنی که شامه نقطۀ کوچکی است مساوی با پوست بدن و خال گوشت سیاه دانه مانندی است برآمده که اغلب بر روی آن موی روید. (از اقرب الموارد ذیل شیم) ، رنگ مخالف که در مجاورت رنگ دیگر قرار گیرد. (از معجم البلدان). نشان مخالف رنگ بدن. (از اقرب الموارد) (از متن اللغه) (از آنندراج). ج، شام و شامات. (اقرب الموارد ذیل شیم) ، شترمادۀ سیاه: ما له شامه ولا زهراء، نه ماده شتر سیاه دارد و نه سپید. (از اقرب الموارد) (از متن اللغه) (آنندراج) (از ناظم الاطباء) ، کلف در ماه و آن لکه ای باشد بر روی ماه. (از اقرب الموارد) (از آنندراج) (از ناظم الاطباء). سیاهی بر میان ماه. کَلَف. (مهذب الاسماء) ، نقطه ای که بر چشم افتد. (یادداشت مؤلف)
مقنعه باشد که آن را زنان بر سر اندازند و آن را سرپوشه و دامنی نیز گویند. (فرهنگ حهانگیری). مقنعه و روپاکی باشد که زنان بر سر کنند. (برهان قاطع). قسمی از چارقد بوده است در قدیم و نظام قاری آن را در دیوان البسۀ خود استعمال کرده و شاید وجه تسمیۀ این بود که پارچۀ آن را از ملک شام می آوردند یا در شام (شب) سر میکردند. (فرهنگ نظام). جامۀ مقنعه و روپاکی باشد که آن بچارقد و دستمال معروف است و آن را سرپوشه نیز گویند زیرا که سر را بدان پوشند. (آنندراج) (انجمن آرا) مقنعه. چارقد. (نظام قاری ص 201). نقاب و حجاب، خداوند و صاحب، طعام شام و عشا، هر چیز نهفته، هر چیز سیاه، چشم بند و کلاه باز، شاهین، تاریکی، جا و مکان، کرسی و تخت، مشط و شانه، آرنج و مرفق. (ناظم الاطباء) ، معانی منقول از ناظم الاطباء از اشتنگاس نقل شده است و منحصر است و در مآخذ دیگر یافت نشد
مقنعه باشد که آن را زنان بر سر اندازند و آن را سرپوشه و دامنی نیز گویند. (فرهنگ حهانگیری). مقنعه و روپاکی باشد که زنان بر سر کنند. (برهان قاطع). قسمی از چارقد بوده است در قدیم و نظام قاری آن را در دیوان البسۀ خود استعمال کرده و شاید وجه تسمیۀ این بود که پارچۀ آن را از ملک شام می آوردند یا در شام (شب) سر میکردند. (فرهنگ نظام). جامۀ مقنعه و روپاکی باشد که آن بچارقد و دستمال معروف است و آن را سرپوشه نیز گویند زیرا که سر را بدان پوشند. (آنندراج) (انجمن آرا) مقنعه. چارقد. (نظام قاری ص 201). نقاب و حجاب، خداوند و صاحب، طعام شام و عشا، هر چیز نهفته، هر چیز سیاه، چشم بند و کلاه باز، شاهین، تاریکی، جا و مکان، کرسی و تخت، مشط و شانه، آرنج و مرفق. (ناظم الاطباء) ، معانی منقول از ناظم الاطباء از اشتنگاس نقل شده است و منحصر است و در مآخذ دیگر یافت نشد
بوی، بویه بوی خوش، بوییدن، اندک یکبار بوییدن، بوی خوش، مطلق بوی، مقدار اندک کم، گرفتگی گل شمع و چراغ یا گل گیر. یا شمه ای. اندکی: باری وزیر از شمایل او در حضرت ملک همی گفت... (گلستان)، اولین شیری که از گاو و گوسفند پس از زاییدن دوشند آغوز، سر شیر
بوی، بویه بوی خوش، بوییدن، اندک یکبار بوییدن، بوی خوش، مطلق بوی، مقدار اندک کم، گرفتگی گل شمع و چراغ یا گل گیر. یا شمه ای. اندکی: باری وزیر از شمایل او در حضرت ملک همی گفت... (گلستان)، اولین شیری که از گاو و گوسفند پس از زاییدن دوشند آغوز، سر شیر