شئامت. مأخوذ از شآمه عربی به معنی بدفالی و شومی و بدیمنی و نکبت. (ناظم الاطباء) (از اشتنگاس). شومی و بدی. (فرهنگ نظام). بدبختی. بدفالی. رجوع به شآمه شود
شئامت. مأخوذ از شآمه عربی به معنی بدفالی و شومی و بدیمنی و نکبت. (ناظم الاطباء) (از اشتنگاس). شومی و بدی. (فرهنگ نظام). بدبختی. بدفالی. رجوع به شآمه شود
شیمه. شیمه. خوی و خلق و خصلت. شنشنه. هجیر. عادت. دأب. (یادداشت مؤلف) : سخنهای منظوم شاعر شنیدن بود سیرت و شیمت خسروانی. منوچهری. سلوک کن بر طبق ستوده تر اطوار خود و راه نماینده بر اخلاق خود و نیکوتر شیمتهای خود. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 313). رجوع به شیمه و شیم شود
شیمه. شیمه. خوی و خلق و خصلت. شنشنه. هجیر. عادت. دأب. (یادداشت مؤلف) : سخنهای منظوم شاعر شنیدن بود سیرت و شیمت خسروانی. منوچهری. سلوک کن بر طبق ستوده تر اطوار خود و راه نماینده بر اخلاق خود و نیکوتر شیمتهای خود. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 313). رجوع به شیمه و شَیَم شود
بستوه آمدن. (غیاث) (منتهی الارب). معلوم شدن. (غیاث) (منتهی الارب) : اشتغال بشرح احوال بر یک کتاب فایت گرداند و به ملالت و سآمت رساند. (ترجمه تاریخ یمینی ص 357). از ملازمت دیوان ملامت و سآمت شامل شده. (جهانگشای جوینی)
بستوه آمدن. (غیاث) (منتهی الارب). معلوم شدن. (غیاث) (منتهی الارب) : اشتغال بشرح احوال بر یک کتاب فایت گرداند و به ملالت و سآمت رساند. (ترجمه تاریخ یمینی ص 357). از ملازمت دیوان ملامت و سآمت شامل شده. (جهانگشای جوینی)
شادی کننده به غم دشمن. (از اقرب الموارد). کسی که در بلیۀ دیگری خوشحال باشد. (فرهنگ نظام). شادی کننده بر خرابی و مکروهی کسی. (آنندراج). ج، شمّات و شوامت
شادی کننده به غم دشمن. (از اقرب الموارد). کسی که در بلیۀ دیگری خوشحال باشد. (فرهنگ نظام). شادی کننده بر خرابی و مکروهی کسی. (آنندراج). ج، شُمّات و شوامت
شمه. شمه. (یادداشت مؤلف). پاره ای و جزیی و بخشی از چیزی: چند نکت دیگر بود.... و من شمتی از آن شنوده بودم بدان وقت که به نشابور بودم. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 104). اکنون شمتی از محاسن عدل که پادشاهان را ثمین تر حلیتی و نفیس تر موهبتی است یاد کرده شود. (کلیله و دمنه) ، شم. بوی. عطر: شمت حزمش اگر باد برد تحفه به ابر در شود درشکم ابر هوا قطر مطر. سنایی
شمه. شمه. (یادداشت مؤلف). پاره ای و جزیی و بخشی از چیزی: چند نکت دیگر بود.... و من شمتی از آن شنوده بودم بدان وقت که به نشابور بودم. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 104). اکنون شمتی از محاسن عدل که پادشاهان را ثمین تر حلیتی و نفیس تر موهبتی است یاد کرده شود. (کلیله و دمنه) ، شم. بوی. عطر: شمت حزمش اگر باد برد تحفه به ابر در شود درشکم ابر هوا قطر مطر. سنایی