جدول جو
جدول جو

معنی شآمت - جستجوی لغت در جدول جو

شآمت
(تَ)
شئامت. مأخوذ از شآمه عربی به معنی بدفالی و شومی و بدیمنی و نکبت. (ناظم الاطباء) (از اشتنگاس). شومی و بدی. (فرهنگ نظام). بدبختی. بدفالی. رجوع به شآمه شود
لغت نامه دهخدا
شآمت
((شَ مَ))
شئامت، بدبختی، شومی
تصویری از شآمت
تصویر شآمت
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از سآمت
تصویر سآمت
ملول شدن، به ستوه آمدن، بیزار شدن، دلتنگی
فرهنگ فارسی عمید
(مَ)
شیمه. شیمه. خوی و خلق و خصلت. شنشنه. هجیر. عادت. دأب. (یادداشت مؤلف) :
سخنهای منظوم شاعر شنیدن
بود سیرت و شیمت خسروانی.
منوچهری.
سلوک کن بر طبق ستوده تر اطوار خود و راه نماینده بر اخلاق خود و نیکوتر شیمتهای خود. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 313).
رجوع به شیمه و شیم شود
لغت نامه دهخدا
(سَ مَ)
بستوه آمدن. (غیاث) (منتهی الارب). معلوم شدن. (غیاث) (منتهی الارب) : اشتغال بشرح احوال بر یک کتاب فایت گرداند و به ملالت و سآمت رساند. (ترجمه تاریخ یمینی ص 357). از ملازمت دیوان ملامت و سآمت شامل شده. (جهانگشای جوینی)
لغت نامه دهخدا
(مِ)
شادی کننده به غم دشمن. (از اقرب الموارد). کسی که در بلیۀ دیگری خوشحال باشد. (فرهنگ نظام). شادی کننده بر خرابی و مکروهی کسی. (آنندراج). ج، شمّات و شوامت
لغت نامه دهخدا
(شَ می ی)
صورتی از شامی و شأمی منسوب به شام باشد. (از اقرب الموارد). رجوع به شامی شود
لغت نامه دهخدا
(تَ)
بدفال شدن بر کسان. (از ناظم الاطباء). بدفالی. و بوسیلۀ ’علی’ متعدی میشود: شؤم علیهم شآمه، بدفالی را برایشان آورد. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(شَمْ مَ)
شمه. شمه. (یادداشت مؤلف). پاره ای و جزیی و بخشی از چیزی: چند نکت دیگر بود.... و من شمتی از آن شنوده بودم بدان وقت که به نشابور بودم. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 104). اکنون شمتی از محاسن عدل که پادشاهان را ثمین تر حلیتی و نفیس تر موهبتی است یاد کرده شود. (کلیله و دمنه) ، شم. بوی. عطر:
شمت حزمش اگر باد برد تحفه به ابر
در شود درشکم ابر هوا قطر مطر.
سنایی
لغت نامه دهخدا
تصویری از شامت
تصویر شامت
کسی که در بلیه دیگری خوشحال باشد بدبختی، شومی و بدی، بدفالی
فرهنگ لغت هوشیار
سرزنشگر سر کوفت زننده واحد شم: یکبار بوییدن، بوی اندک، مقدار کم اندک: شمتی از احوال خود بیان کرد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سآمت
تصویر سآمت
((سَ مَ))
دلتنگی، ملامت
فرهنگ فارسی معین
تصویری از شمت
تصویر شمت
((شَ مَّ))
واحد شم، یکبار بوییدن، بوی اندک، مقدار کم، اندک
فرهنگ فارسی معین