جدول جو
جدول جو

معنی سیچیدن - جستجوی لغت در جدول جو

سیچیدن
بسیجیدن، توضیح استاد هنینگ پس از ذکر پسیچیدن و ارتباط آن با سغذی گوید: لازم است یاد آور شویم که سیچیدن از تحلیل غلط تلفظ خطای بسیچ ناشی شده و درحقیقت هرگز وجود نداشته است (رجوع کنید برهان مصحح م معین: سیچیدن) مع هذا استعمال شده: نیاید به کار من این کار جنگ کجا سوسه سیجد بجنگ پلنگ. (فردوسی) انتساب این بیت بفردوسی مشکوک است. فردوسی بسیچیدن و مشتقات آن را به همین صورت آورده منتهی ولف در فهرست خود سیچیدن را اصل و ب را زاید پنداشته و مشتقات این مصدر را هم ذیل سیچیدن و هم بسیچیدن نقل کرده است. امیر خسرو سیچ (از همین ریشه (را به کار برده
فرهنگ لغت هوشیار
سیچیدن
بسیچیدن، بسیجیدن، مهیا ساختن، تهیه دیدن، نظم و ترتیب دادن، سامان دادن
تصویری از سیچیدن
تصویر سیچیدن
فرهنگ فارسی عمید
سیچیدن
((دَ))
آماده شدن، قصد کردن، تدبیر کردن، سامان دادن، بسیجیدن، سیجیدن
تصویری از سیچیدن
تصویر سیچیدن
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

پوشیدن ساز جنگ، ساز سفر کردن، تدبیر کردن، سامان دادن، کاری را آراسته و مهیا و آماده کردن، انجام دادن، قصد کردن آهنگ کردن ازاده نمودن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بسیچیدن
تصویر بسیچیدن
بسیجیدن، برای مثال کنون رزم گردان بسیچد همی / سر از رای و تدبیر پیچد همی (دقیقی - ۱۱۴)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پیچیدن
تصویر پیچیدن
حلقه زدن
فرهنگ لغت هوشیار
بسیجیدن، توضیح استاد هنینگ پس از ذکر پسیچیدن و ارتباط آن با سغذی گوید: لازم است یاد آور شویم که سیچیدن از تحلیل غلط تلفظ خطای بسیچ ناشی شده و درحقیقت هرگز وجود نداشته است (رجوع کنید برهان مصحح م معین: سیچیدن) مع هذا استعمال شده: نیاید به کار من این کار جنگ کجا سوسه سیجد بجنگ پلنگ. (فردوسی) انتساب این بیت بفردوسی مشکوک است. فردوسی بسیچیدن و مشتقات آن را به همین صورت آورده منتهی ولف در فهرست خود سیچیدن را اصل و ب را زاید پنداشته و مشتقات این مصدر را هم ذیل سیچیدن و هم بسیچیدن نقل کرده است. امیر خسرو سیچ (از همین ریشه (را به کار برده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سیچیده
تصویر سیچیده
ساخته و آراسته و آماده شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سیجیدن
تصویر سیجیدن
سیچیدن، بسیچیدن، بسیجیدن، مهیا ساختن، تهیه دیدن، نظم و ترتیب دادن، سامان دادن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پیچیدن
تصویر پیچیدن
پیچ و تاب خوردن، حلقه زدن، چرخیدن، پیچ خوردن چیزی به گرد چیز دیگر، درنوردیدن، درنوشتن، لوله کردن، پیچ دادن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پیچیدن
تصویر پیچیدن
((دَ))
حلقه زدن، درنوردیدن، در هم کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سیجیدن
تصویر سیجیدن
((دَ))
آماده شدن، قصد کردن، تدبیر کردن، سامان دادن، بسیجیدن، سیچیدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پیچیدن
تصویر پیچیدن
Meander, Wind
دیکشنری فارسی به انگلیسی
блуждать , наматывать
دیکشنری فارسی به روسی
блукати , намотувати
دیکشنری فارسی به اوکراینی
błąkać się, owijać
دیکشنری فارسی به لهستانی
vagabondare, arrotolare
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
เดินไปมา , ม้วน
دیکشنری فارسی به تایلندی
berjalan-jalan, menggulung
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تمشّى , لفّ
دیکشنری فارسی به عربی
टहलील करना , लपेटना
دیکشنری فارسی به هندی
להסתובב , לַפֵּף
دیکشنری فارسی به عبری
彷徨する , 巻く
دیکشنری فارسی به ژاپنی
배회하다 , 감다
دیکشنری فارسی به کره ای
kutangatanga, kuzungusha
دیکشنری فارسی به سواحیلی
এদিক সেদিক ঘোরা , মুড়ানো
دیکشنری فارسی به بنگالی
گھومنا , لپیٹنا
دیکشنری فارسی به اردو
تصویری از برچیدن
تصویر برچیدن
منحل کردن
فرهنگ واژه فارسی سره