سیاه، رنگی مانند رنگ زغال، هر چیزی که به رنگ زغال باشد، آنکه پوست بدنش سیاه باشد، حبشی، زنگی، تیره، تاریک، کم ارزش، پست، آلوده به گناه، کثیف، چرک، بدیمن، نامبارک
سیاه، رنگی مانند رنگ زغال، هر چیزی که به رنگ زغال باشد، آنکه پوست بدنش سیاه باشد، حبشی، زنگی، تیره، تاریک، کم ارزش، پست، آلوده به گناه، کثیف، چرک، بدیمن، نامبارک
مخفف سیاه. (برهان). سیاه. اسود. (ناظم الاطباء) : مردمانش همه سیهند از گرمی هوای ایشان. (حدود العالم). همی هر زمان اسب برگاشتی وز ابر سیه نعره بگذاشتی. فردوسی. ای بحری و به آزادگی از خلق پدید چون گلستان شکفته ز سیه شورستان. فرخی. رجوع به سیاه شود، غلام حبشی و هندی و زنگی. (برهان) (آنندراج) ، نام خط چهارم است از جملۀ هفت خط جام جم و آنرا خط ازرق نیز خوانند. (برهان) ، نحس. شوم. (برهان)
مخفف سیاه. (برهان). سیاه. اسود. (ناظم الاطباء) : مردمانش همه سیهند از گرمی هوای ایشان. (حدود العالم). همی هر زمان اسب برگاشتی وز ابر سیه نعره بگذاشتی. فردوسی. ای بحری و به آزادگی از خلق پدید چون گلستان شکفته ز سیه شورستان. فرخی. رجوع به سیاه شود، غلام حبشی و هندی و زنگی. (برهان) (آنندراج) ، نام خط چهارم است از جملۀ هفت خط جام جم و آنرا خط ازرق نیز خوانند. (برهان) ، نحس. شوم. (برهان)
آن چه برنگ زغال باشد اسود، تیره تاریک، رنگ زغال سواد. توضیح تیره ترین رنگهاست و آن رنگی است خارج از دسته رنگهای اصلی و فرعی. چون این رنگ را به رنگ دیگر اضافه کنند آن را تیره سازد مقابل سفید، کسی که سیاه پوست باشد، حبشی زنگی، اسب سیاه رنگ، خط چهارم از جمله هفت خط جام ارزق، مست طافح سیاه مست، نحس شوم. یا بازار سیاه. بازاری که در آن قیمت اشیا را بیش از قیمت اصلی خرید و فروش کنند. یا (میان) سیاه و سفید فرق کردن (تشخیص دادن) خواندن و توانستن سواد داشتن، سی ثلثین
آن چه برنگ زغال باشد اسود، تیره تاریک، رنگ زغال سواد. توضیح تیره ترین رنگهاست و آن رنگی است خارج از دسته رنگهای اصلی و فرعی. چون این رنگ را به رنگ دیگر اضافه کنند آن را تیره سازد مقابل سفید، کسی که سیاه پوست باشد، حبشی زنگی، اسب سیاه رنگ، خط چهارم از جمله هفت خط جام ارزق، مست طافح سیاه مست، نحس شوم. یا بازار سیاه. بازاری که در آن قیمت اشیا را بیش از قیمت اصلی خرید و فروش کنند. یا (میان) سیاه و سفید فرق کردن (تشخیص دادن) خواندن و توانستن سواد داشتن، سی ثلثین
این کلمه همانند صفتی به دنبال کلمه مریم در بیت ذیل از ناصرخسرو آمده است: هم از دمش مسیح شود پران هم مریم دسیه ز گفتارش. (دیوان چ تقوی ص 209). مرحوم دهخدا در تعلیقات کتاب نوشته اند: ظاهراً ’صفیه’ یا ’صدیقه’ (به فتح صاد، به جای صدیقه بکسر صاد با دال مشدد) در مقام اشاره به آیۀ: اًن اﷲ اصطفاک و طهرک و اصطفاک علی نساء العالمین، یا ما المسیح بن مریم الا رسول اﷲ قد خلت من قبله الرسل و امه صدیقه، و یا اینکه کلمه عفیفه باشد در مقام توجه به بیت ذیل از ناصرخسرو: توئی که جز تو نپنداشت با بصارت خویش عفیفه مریم مرپور خویش را پدری
این کلمه همانند صفتی به دنبال کلمه مریم در بیت ذیل از ناصرخسرو آمده است: هم از دمش مسیح شود پران هم مریم دسیه ز گفتارش. (دیوان چ تقوی ص 209). مرحوم دهخدا در تعلیقات کتاب نوشته اند: ظاهراً ’صفیه’ یا ’صدیقه’ (به فتح صاد، به جای صدیقه بکسر صاد با دال مشدد) در مقام اشاره به آیۀ: اًن اﷲ اصطفاک و طهرک و اصطفاک علی نساء العالمین، یا ما المسیح بن مریم الا رسول اﷲ قد خلت من قبله الرسل و امه صدیقه، و یا اینکه کلمه عفیفه باشد در مقام توجه به بیت ذیل از ناصرخسرو: توئی که جز تو نپنداشت با بصارت خویش عفیفه مریم مرپور خویش را پدری
آن که جامه سیاه پوشد، آن که عزادار باشد ماتم زده ماتم دار سوگوار، شبگرد عسس میر بازار میر شب، کسی که پیشاپیش پادشاه رود و دور باش گوید چاوش. توضیح این گروه در قدیم به جهت هیبت و صلابت سیاه می پوشیدند، کسی که شیر ببر و دیگر جانوران درنده را نگاهداری کند، جمع سیاه پوشان
آن که جامه سیاه پوشد، آن که عزادار باشد ماتم زده ماتم دار سوگوار، شبگرد عسس میر بازار میر شب، کسی که پیشاپیش پادشاه رود و دور باش گوید چاوش. توضیح این گروه در قدیم به جهت هیبت و صلابت سیاه می پوشیدند، کسی که شیر ببر و دیگر جانوران درنده را نگاهداری کند، جمع سیاه پوشان