جدول جو
جدول جو

معنی سیندخت - جستجوی لغت در جدول جو

سیندخت(دخترانه)
از شخصیتهای شاهنامه، نام همسر مهراب کابلی و مادر رودابه
تصویری از سیندخت
تصویر سیندخت
فرهنگ نامهای ایرانی
سیندخت(دُ)
نام مادر رودابه. (آنندراج) (انجمن آرا). نام مادربزرگ رستم. (ناظم الاطباء). نام زن مهراب شاه والی کابل است که مادر رودابه جد مادری رستم باشد. (برهان). (از: سین + دخت، دختر سیمرغ). (از حاشیۀ برهان چ معین) :
یکی همچو رودابۀ خوب چهر
یکی همچو سیندخت با رای ومهر.
فردوسی
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از کیادخت
تصویر کیادخت
(دخترانه)
دختر پادشاه
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از بیدخت
تصویر بیدخت
(دخترانه)
نام ستاره زهره
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از کی دخت
تصویر کی دخت
(دخترانه)
دختر پادشاه
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از شیدخت
تصویر شیدخت
(دخترانه)
دختر خورشید
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از کیاندخت
تصویر کیاندخت
(دخترانه)
دختری از نسل شاهان
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از جاندخت
تصویر جاندخت
(دخترانه)
دختری که چون جان عزیز است
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از پرندخت
تصویر پرندخت
(دخترانه)
دختر لطیف چون پرند
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از مینودخت
تصویر مینودخت
(دخترانه)
دختر بهشت، دختر پاک، دختر آسمانی، دختر بهشتی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از سیادت
تصویر سیادت
شرف و سروری یافتن، بزرگی و مهتری یافتن، مجد، بزرگی، مهتری، سروری
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بیدخت
تصویر بیدخت
زهره، دومین سیارۀ منظومۀ شمسی که قدما آنرا سعد می دانستند و به خنیاگری نسبت می دادند، ناهید، ونوس، بغدخت، بیلفت، خنیاگر فلک، مطربۀ فلک
فرهنگ فارسی عمید
(سی سَ)
قصبه ای است از دهستان بویراحمد سرحدی بخش کهکیلویۀ شهرستان بهبهان، کنار راه اتومبیل رو سی سخت به شیراز. دارای 2500 تن سکنه. آب آن از چشمه. محصول آنجا غلات، حبوبات، عسل و گردو. ساکنین از طایفۀ بویراحمد پائین هستند. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
ناحیتی است سردسیر بغایت و آبهای روان و مجاور صرام و با زرنگ است. (فارسنامۀ ابن البلخی ص 144)
لغت نامه دهخدا
از مرزبانان پارسی است که بر دیار عرب بر زمین کنده و حضرموت فرمان داده است، و قصرذی الشرقات ساختۀ اوست، شاعر گفته است:
اهل الخورنق و السدیر و بارق
و القصر ذی الشرقات من سینداد،
(از مجمل التواریخ و القصص ص 179)
لغت نامه دهخدا
(بُ دُ)
چهره و روی. (برهان) (آنندراج) (انجمن آرا). چهره. (جهانگیری) (رشیدی).
لغت نامه دهخدا
(دُ)
ستارۀ زهره را گویند که صاحب فلک سیم و اقلیم پنجم است. (برهان). ستارۀ زهره است و آنرا ناهید نیز خوانند. (جهانگیری). ستارۀ زهره. (رشیدی). ستاره ای است در آسمان سوم که او را ناهید نیز گویند و منجمان سعد اصغر خوانند و بتازیش زهره نامند. (از شرفنامۀ منیری). مؤلف انجمن آرا پس از نقل گفتۀ برهان نویسد ظن مؤلف آن است که آن نیز هیدخت بوده مانند بیدخ تصحیف خوانی شده چه دخت بمعنی دختر است و هی بمعنی خوب است یعنی دختر خوب و ناهید یعنی دختر نارپستان نیز مؤید این قول است پس اصل در این لغت هیددخت بوده چنانکه رسم است یک دال را حذف کرده اند هیدخت شده و تصحیف بیدخت گردیده بیدخت یعنی بیدختر و در اینجا این معنی مناسب نیست. عین همین عبارت را آنندراج از انجمن آرا نقل کرده است اما چنانکه خواهیم دید این گفته براساسی نیست. بذخت، بقول ’شفتلویتز’ اصل آن بغدخت است یعنی دختر بغ (خدا) و آن به ستارۀ زهره اطلاق شده است. بعضی اساس بدوح اسلامی را همین نام آرامی ایرانی ستارۀ زهره - یعنی بیدخت - میدانند. رجوع به حاشیۀ برهان چ معین و دائره المعارف اسلام در کلمه بدوح و مزدیسنا ص 330 و 329 شود. احمد بن محمد بن عبد ربه در قصیده ای خطاب به ابوعبیده مسلم بن احمد بن ابوعبیدۀ بلنسی معروف به صاحب قبله فقیه و منجم گوید:
زعمت بهرام او بیدخت یرزقنا
لابل عطارد او برجیس او زحلا
و قلت ان جمیع الخلق فی فلک
بهم یحیط و فیهم یقسم الاجلا.
ابوالعلاء معری گوید:
هل فاز بالجنه عمالها
و هل شری فی النار نوبخت
والظلم ان تلزم ماقد جنی
علیک بهرام و بیدخت.
رجوع به زهره و ناهید و نیز به ایران در زمان ساسانیان ص 100، 101، 102 و مزدیسنا ص 329 و 330 شود، زنی زیبا که هاروت و ماروت فریفتۀ او شدند. (فرهنگ فارسی معین). داستان این زن در تفسیر سورآبادی و دیگر تفاسیر نیز به زیبائی بیان شده است. رجوع به تفاسیر فارسی قرآن کریم شود، بذخت. بغدخت دختر خدا. (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(سَیْ یِ)
جمع واژۀ سیده. رجوع به سید و سیده شود
لغت نامه دهخدا
(فِ دِرِ)
دهی است از بخش قاین شهرستان بیرجند که دارای 677 تن سکنه است. آب آن از قنات و محصول عمده اش غله، زعفران و کار دستی زنان بافتن قالیچه است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
تصویری از بیدخت
تصویر بیدخت
ستاره زهره ناهید
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سیادت
تصویر سیادت
مهتری، بزرگی و سرداری، سروری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بیدخت
تصویر بیدخت
((بِ دُ))
سیاره زهره، ناهید
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سیادت
تصویر سیادت
((دَ))
سروری، شرف یافتن، بزرگی، سروری
فرهنگ فارسی معین
آقایی، بزرگی، خواجگی، سروری، مهتری
متضاد: بندگی
فرهنگ واژه مترادف متضاد
ارزش، اصالت، اعتبار، ملاک، مناط، حجت
فرهنگ واژه مترادف متضاد
از توابع دهستان رامسر تنکابن
فرهنگ گویش مازندرانی
صندوق بزرگ چوبی
فرهنگ گویش مازندرانی