جدول جو
جدول جو

معنی سیمیا - جستجوی لغت در جدول جو

سیمیا
در قدیم صاحبان این علم برای حروف طبایعی مرموز قائل شده و مدعی بودند که به وسیلۀ حروف و اسما می توان در عالم طبیعت تصرف کردن یا آنکه در قوۀ تخیل و تصور دیگران نفوذ کرد و چیزهایی را که وجود ندارد در نظر آنان مجسم ساخت، علم حروف، علم اسرار حروف، علم طلسم و جادو، علم مجسم ساختن چیزهای موهوم در نظر دیگران، چشم بندی
فرهنگ فارسی عمید
سیمیا
علم سیمیا، علم طلسم که از آن انتقال روح در بدن دیگری کنند و به هر شکل که خواهند درآید و چیزهای موهوم در نظر آرند که در حقیقت وجود آنها نباشد، (غیاث اللغات) (آنندراج)، عبارت است از علم به اموری که انسان متمکن شود بدان از اظهار آنچه مخالف عادت بود مانع آنچه موافق آن باشد و قسمی در علوم سامیه است، (از نفایس الفنون)، علمی است که بدان تسخیر جن میشود، (بحر الجواهر)، یکی از علوم خفیه و از علوم محتجبه قدما است، و آن عبارت است از علم به اموری که انسان متمکن شود بدان از اظهار آنچه مخالف عادت بود یا منع آنچه موافق عادت، (فرهنگ فارسی معین)، ’علم’ خواص و اسرار حروف، مدعیان وقوف بر این ’علم’ برای حروف طبایع (آتشی، آبی و خاکی) مرموز قائل بودند و چون اسماء مرکب از حروف است، همین طبایع و اسرار را در اسماء ساری میدانستند و مدعی بودند که بوسیلۀ حروف و اسماء میتوان در عالم طبیعت تصرف کرد، از صاحب نظران در سیمیا یا علم حروف و اسماءابن العربی و بونی را میتوان نام برد که نتیجه و ثمرۀ سیمیا را تصرف کردن نفوس ربانی در عالم طبیعت میدانستند به یاری اسماءالحسنی و کلمات الهی که از حروف ناشی میشود، (از دائره المعارف فارسی) :
جادویی کردت کسی یا سیمیاست
یا خلاف طبع تو از بخت ماست،
مولوی،
کیمیاسازیست چبود کیمیا
معجزه بخش است چبود سیمیا،
مولوی،
، بلاغت، فصاحت، (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
سیمیا
یکی از علوم خفیه و از علوم خمسه محتجبه قدماست و آن عبارت است از علم به اموری که انسان متمکن شود بدان از اظهار آن چه مخالف عادت بود یا منع آن چه موافق عادت باشد
فرهنگ لغت هوشیار
سیمیا
علم حروف، علم طلسم و جادو
تصویری از سیمیا
تصویر سیمیا
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از کیمیا
تصویر کیمیا
(دخترانه)
اکسیر، هر چیز نایاب و دست نیافتنی، افسون
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از سومیا
تصویر سومیا
(دخترانه)
محبوب، دوست داشتنی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از سیمین
تصویر سیمین
(دخترانه)
نقره ای، سفید، روشن، ساخته شده از نقره، نقره ای
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از سامیا
تصویر سامیا
(پسرانه)
نام ماه یازدهم از سال ایرانیان در زمان هخامنشیان
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از سیمین
تصویر سیمین
آنچه سفید و به رنگ نقره باشد، هر چیزی که از نقره ساخته شده باشد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کیمیا
تصویر کیمیا
در باور قدما ماده ای فرضی که به وسیلۀ آن می توان هر فلز پست مانند مس را تبدیل به زر کرد، اکسیر،
کنایه از هر چیز نادر و کمیاب، شیمی، در تصوف کنایه از مرشد کامل، کنایه از مکر، حیله، تدبیر، افسون، فریب، برای مثال نکشتم نرفتم به راه نیا / کنون ساخت بر من چنین کیمیا (فردوسی - ۱/۲۱۷)
کیمیای سعادت: کنایه از مایۀ خوشبختی، برای مثال دریغ و درد که تا این زمان ندانستم / که کیمیای سعادت رفیق بود رفیق (حافظ - ۶۰۰)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از لیمیا
تصویر لیمیا
از علوم خفیه، علم طلسمات
فرهنگ فارسی عمید
نوعی ماهی دریایی شبیه خرچنگ که ظاهر بدنش صدفی است و داخل آن مادۀ سیاه رنگی وجود دارد که با آن می توان نوشت و در طب برای درمان بیماری پوستی به کار می رود، ماهی مرکب
فرهنگ فارسی عمید
علمی که به وسیلۀ آن می توان چیزی را خلاف واقع و غیر از آنچه هست نمایش داد، نوعی شعبده
فرهنگ فارسی عمید
نشان، علامت، (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
اشاره کننده و رمزگوینده را خوانند، یعنی شخصی که چیزها را به ایما و اشاره خاطرنشان کند، (برهان)، رمزگوی، کنایه گوی، مثال گوی که به رمز و مثال مطلبی به مریدان تعلیم کند که فارسیان گویند زردشت حکیم در اظهار حقایق و ابراز دقایق این شیوه داشته، (آنندراج) (از انجمن آرا)، ظاهراً ازبرساخته های فرقۀ آذرکیوان است، رجوع به سیم شود
لغت نامه دهخدا
ریماز که نوعی از جامه و پارچۀ نفیس لطیف باشد، (برهان قاطع) (فرهنگ شعوری ج 2 ص 308) (آنندراج) (ناظم الاطباء)، در نسخۀ چاپی رشیدی ’گیما’ آمده و محشی نوشته: ’این است در بعضی نسخ مطابق فرهنگ جهانگیری و برهان و نسخۀ سروری، و در بعضی نسخ رشیدی ’گیماز’ موافق سراج آمده است، (حاشیۀ برهان چ معین)
لغت نامه دهخدا
یکی از علوم خفیه است: کیمیا، لیمیا و سیمیا
لغت نامه دهخدا
یکی از علوم خفیه و از علوم خمسۀ محتجبۀ قدماست، علم شعبده، (فرهنگ فارسی معین)، یکی از علوم خفیه است، (یادداشت مؤلف)، نام علمی است که از آن در هرجا که خواهند در یک لحظه بروند، (غیاث اللغات) (آنندراج)، رجوع به شعبده شود
لغت نامه دهخدا
نام ماه یازدهم از سال ایرانیان در دورۀ هخامنشی، (یادداشت بخط مؤلف)
لغت نامه دهخدا
بلغت سریانی نوعی از ماهی باشد در ناحیۀ بیت المقدس و در بعضی از سواحل مغرب نیز هست، (برهان) (آنندراج)، نوعی از ماهی و به عربی لسان البحر و به فارسی ماهی مرکب نامند و در بحر قلزم بسیار و شبیه بسرطان و ظاهرش صدفی و باطنش حجری است ... (تحفۀ حکیم مؤمن)
لغت نامه دهخدا
کیمیاء، عملی است مشهور نزد اهل صنعت که به سبب امتزاج روح و نفس، اجساد ناقصه را به مرتبۀ کمال رسانند یعنی قلعی و مس را نقره و طلا کنند، و چون این عمل خالی از حیله و مکری نیست از این جهت به این نام خوانند، (برهان)، لغتی است بسیار معروف و مشهور، به اصطلاح اهل صنعت، علمی و عملی است که روح و نفس اجساد ناقصه را به مرتبۀ کمال رساند یعنی قلعی و مس را سیم و زر کند، (انجمن آرا) (آنندراج)، علمی که آن را صنعت نیز گویند و در آن بحث کنند از امتزاج روح و نفس که بدان اجساد ناقصه را به رتبۀ کمال رسانند، (ناظم الاطباء)، معرب از یونانی خمیا به معنی اختلاط و امتزاج، یکی از علوم خفیه که از علوم خمسۀ محتجبۀ قدما بود، و آن صنعتی است که معتقد بودند به وسیلۀ آن اجساد ناقص را به مرتبۀ کمال توانند رسانید، مثلاً قلعی و مس را تبدیل به نقره و طلا کنند، (فرهنگ فارسی معین)، معرب از یونانی خمیا (به معنی اختلاط و امتزاج)، قیاس شود با آلشیمی و شیمی فرانسوی و کمیستری انگلیسی، (حاشیۀ برهان چ معین)، کیمیا عبارت است از معرفت کیفیت تغییر صورت جوهری با جوهری دیگر و تبدیل مزاج آن به تطهیر و تحلیل و تعقیدو مانند آن، و آن را اکسیر و صنعت نیز خوانند، (نفایس الفنون)، دانش ساختن زر و سیم از بسایط دیگر، (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)، رجوع به ترجمه مقدمۀ ابن خلدون به قلم محمد پروین گنابادی شود:
گاهی ز درد عشق پس خوبچهرگان
گاهی ز حرص مال پس کیمیا شدم،
ناصرخسرو،
نزدیک خردگوهر بقا را
از دانش به هیچ کیمیا نیست،
ناصرخسرو،
علم است کیمیای بزرگیها
شکّر کندت اگر همه هپیونی،
ناصرخسرو،
جز از این هرچه کیمیا گویند
آن تو خود مشنو و مکن تصویر،
خاقانی،
دیده که نقدهای اولوالعزم ده یکی است
آموخته ز مکتب حق علم کیمیا،
خاقانی،
سیم دغل خجالت و بدنامی آورد
خیز ای حکیم تا طلب کیمیا کنیم،
سعدی،
- اهل کیمیا، کیمیاگران، (فرهنگ فارسی معین)،
- علم کیمیا، علمی است که از طرق سلب خواص از جواهر معدنیه و جلب خاصیت جدید بدانها بحث می کند، (از کشف الظنون)، نزد قدما عبارت از علمی است که در آن بحث می شود از تحویل بعضی معادن به بعضی دیگر و مخصوصاً تحویل آن به زر به واسطۀ اکسیر یعنی حجرالفلاسفه یا پیدا کردن دارو برای همه بیماریها، اما نزد متأخران، علم یا صناعتی است که در آن، طبیعت و خواص همه اجسام از طریق حل و ترکیب، مورد بحث قرار می گیرد، (از اقرب الموارد)، علم کیمیا یا صناعت کیمیا، یکی از اقسام علوم طبیعیۀ قدماست، و آن علم معدنیات است نزد آنان، (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)، رجوع به کشف الظنون و ترکیب های علم (علم کیمیا) شود،
، اکسیر یا هر دوا که چون بر اشیای معدنی ریزند به سوی فلک شمسی یا قمری روان گردد، (منتهی الارب)، اکسیر، و گویند دارویی است که چون بر معدنیات ریخته گردد آنها را به سوی فلک شمسی یعنی زر و به سوی فلک قمری یعنی سیم روان گرداند، و این کلمه دخیل است، (از اقرب الموارد)، اکسیر، (آنندراج) (ناظم الاطباء)، ماده ای که به وسیلۀ آن اجساد ناقص را به کمال رسانند، اکسیر، (فرهنگ فارسی معین) :
باد را کیمیای سوده که داد
که از او زرّ ساو گشت گیا،
فرخی (دیوان ص 3)،
ای خداوندی که بوی کیمیای خلق تو
کوه خارا را همی چون عنبر سارا کند،
منوچهری،
ندیدم چون رضایش کیمیایی
نه چون خشمش دمنده اژدهایی،
(ویس و رامین)،
بپرهیزم ز جان گیر اژدهایش
بجویم تا توانم کیمیایش،
(ویس و رامین)،
صبر است کیمیای بزرگیها
نستوده هیچ دانا صفرا را،
ناصرخسرو،
خاک و آب مرده آمد کیمیای زندگی
مردگان جویند یا رب زندگی از کیمیا،
ناصرخسرو،
نمرده ست و هرگز نمیرد گیا
که مر زندگی را گیا کیمیاست،
ناصرخسرو،
آنگاه برفت و در پنهان کیمیا ساخت و زر می کردو می نهاد، (قصص الانبیاء ص 159)،
در مدحت تو از گل تیره کنم گهر
هرگز چو مدحت تو که دیده ست کیمیا؟
مسعودسعد،
هرچ آن گمان بری تو، قضا هم بدان رود
گویی ز کیمیای قضا کرده ای گمان،
ازرقی (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا)،
گیامثال ز جود تو کیمیا روید
ز شوره ناک زمینی کجا بر او گذری،
ازرقی (از آنندراج)،
مدح تو خاک تیره مادح چو زر کند
گویی که هست مدح تو جزوی ز کیمیا،
امیرمعزی،
کیمیای مال عدل و سیاست است، (کلیله و دمنه)،
معدوم شد مروت و منسوخ شد وفا
زین هر دو نام ماند چو سیمرغ و کیمیا،
عبدالواسع جبلی،
تا کیمیای خاک درت برنیفکند
در جوف هیچ کان ننهد گوهرآفتاب،
انوری (از آنندراج)،
عافیت کیمیاست دولت خاک
کیمیا را به خاک پست مده،
خاقانی،
بهینه چیز که آن کیمیای دولت توست
ز همنشینی صهبا هبا شده ست هبا،
خاقانی،
در جستجوی حق شو و شبگیر کن از آنک
ناجسته خاک ره به کف آید نه کیمیا،
خاقانی،
آبروی است کیمیای بزرگ
کیمیا رایگان نخواهد داد،
خاقانی،
رخ و سرشک من نگر که کرده ای چو سیم و زر
تبارک اللّه ای پسر قوی است کیمیای تو،
خاقانی،
بهارش جواهر زمین کیمیا
ز بیجاده گل وز زمرد گیا،
نظامی،
سنگش یاقوت و گیا کیمیاست
گر نشناسی تو غرامت که راست ؟
نظامی،
به معنی، کیمیای خاک آدم
به صورت، توتیای چشم عالم،
نظامی،
زین بوتۀ پر از خبث و غش گریز از آنک
خوش نیست در بلای سرب مانده کیمیا،
سراج الدین قمری،
صدهزاران کیمیا حق آفرید
کیمیایی همچو صبر آدم ندید،
مولوی،
گر مسی گردد زگفتارت نفیر
کیمیا را هیچ از وی وامگیر،
مولوی،
من غلام آن مس همت پرست
که به غیر از کیمیا نارد شکست،
مولوی،
هر سحرگه کیمیای سرخ رویی می زند
آفتاب رحمت تو بر در و دیوارها،
صائب،
جان گدازی اگر به آتش عشق
عشق را کیمیای جان بینی،
هاتف اصفهانی،
هر مس که به کیمیا رسد زر گردد،
؟ (از مجموعۀ امثال هند)،
- کیمیای اکبر، اکسیر، (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین)،
- کیمیای جان، کنایه از شراب انگوری باشد، (برهان) (آنندراج)، شراب و می، (ناظم الاطباء)،
، اصل زر و سیم، (منتهی الارب)، ارزیز را گفته اند که به عربی رصاص خوانند، (برهان)، ارزیز، (ناظم الاطباء) (آنندراج)، علمی که اکنون معروف به شیمی می باشد، (ناظم الاطباء)، شیمی، (فرهنگ فارسی معین)، دانش بحث در طبایع و خواص مفردات اجسام و عمل هر یک در دیگری و ترکیبات این عمل، دانشی که از طبایع و خواص بسایط اجسام و تأثیر ذرّۀ هر یک از آنها در دیگری و ترکیبات حاصله از تأثیرات مزبور بحث می کند، جابربن حیان پدر علم کیمیاست، (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا)، رجوع به شیمی شود، عشق و عاشقی را کیمیا و کیمیاگری گویند، (برهان)، عشق، (ناظم الاطباء)، کنایه از عشق و عاشقی، (فرهنگ فارسی معین)، عزیز و نایاب، و این مجاز است، (آنندراج)، به مجاز، هر چیز نادر و کمیاب، آنچه دیر و دشوار به دست آید یا هرگز به دست نیاید:
غم و حرمان نصیب جان ما بی
به روز ما فراغت کیمیا بی،
باباطاهر،
امروز مردمی و وفا کیمیا شده ست
ای مرد کیمیا چه که سیمرغ وار هم،
خاقانی،
دیروز چو آفتاب بودی
امروز چو کیمیات جویم،
خاقانی،
یارمی جویم و نمی یابم
در جهان نیست کیمیا جز یار،
عمادی شهریاری،
وفا مجوی ز کس ور سخن نمی شنوی
به هرزه طالب سیمرغ و کیمیا می باش،
حافظ،
هر نظری کز سر صدق و صفاست
گر به حقیقت نگری کیمیاست،
(از فتوت نامۀ ملا حسین کاشفی)،
جز بادۀ کهن که در این روز کیمیاست
دیگر نیافتیم به مطلب رسیده ای،
؟ (از آنندراج)،
- مثل کیمیا، نامی محض، (امثال و حکم ج 3 ص 1476)، آنچه وجود خارجی ندارد،
، نظر پیر و مرشد کامل را نیز گویند، (برهان) (ناظم الاطباء)، نزد صوفیه، عبارت است از قناعت به موجود و ترک شوق به مفقود، (کشاف اصطلاحات الفنون)، قناعت به موجود و ترک میل را گویند، (فرهنگ مصطلحات عرفا تألیف سیدجعفر سجادی)،
- کیمیای خواص، خالص کردن قلب است از هستی به استشارت هستی بخش، (از تعریفات جرجانی)، خالص کردن قلب از دنیا، (فرهنگ علوم عقلی تألیف سیدجعفر سجادی)، و رجوع به ترکیب بعد شود،
- کیمیای سعادت، داروی خوشبختی، (فرهنگ فارسی معین)، وسیلۀ تحصیل سعادت و نیک بختی:
که کیمیای سعادت در این جهان سخن است
بزرجمهر چنین گفته بود با کسری،
ناصرخسرو،
هرکه این شرط را نکو دارد
کیمیای سعادت او دارد،
نظامی،
بیاموزمت کیمیای سعادت
ز هم صحبت بد جدایی جدایی،
حافظ،
دریغ و درد که تا این زمان ندانستم
که کیمیای سعادت رفیق بود رفیق،
حافظ،
- ، تهذیب نفس است به واسطۀ اجتناب از رذایل و تزکیۀ آن از آنها و تحلیۀ آن به فضایل، (از تعریفات جرجانی) (فرهنگ علوم عقلی تألیف سیدجعفر سجادی)، عبارت است از تهذیب نفس به اجتناب از رذایل و اکتساب فضائل، و این کیمیای خواص است، (کشاف اصطلاحات الفنون)، رجوع به ترکیب قبل شود،
- کیمیای عوام، جای گزین کردن حطام دنیوی فانی به متاع اخروی باقی، (از تعریفات جرجانی) (از فرهنگ علوم عقلی تألیف سیدجعفر سجادی)، ابدال متاع اخروی است به حطام دنیوی، (کشاف اصطلاحات الفنون)،
، حیلت با عقل آمیخته، (لغت فرس اسدی چ اقبال ص 14)، به معنی مکر و حیله باشد، (برهان) (از آنندراج) (از ناظم الاطباء)، حیله، مکر، چاره، (فرهنگ فارسی معین)، فن، خدعه، فریب، چاره، (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا) :
به زین اندر افکند گرز نیا
پر از جنگ سر، دل پر از کیمیا،
فردوسی،
یکی آنکه گفتی که کین نیا
بجستم من از چاره و کیمیا،
فردوسی،
و دیگر کز آن پیرگشته نیا
ز دل دور کرده بد و کیمیا،
فردوسی،
به کیمیا و طلسمات میر ابومنصور
طلسمهای سکندر همی کند ویران،
فرخی،
صد قلعۀ شاهانه را بر هم زدی بی کیمیا
صد لشکر مردانه را گردن شکستی بی کمین،
فرخی،
در حرب هزار کیمیا دانی
چون حارث ابن ظالم المری،
منوچهری،
به گیتی کیمیا جز راستی نیست
که عز راستی را کاستی نیست،
(ویس و رامین)،
گر همت تو این است ای بی تمیز پس تو
با کردگارعالم در مکر و کیمیایی،
ناصرخسرو،
ژرف به من بنگر و برخوان ز من
نسخۀ زرق و حیل و کیمیاش،
ناصرخسرو،
در بساط وزارتش کم وبیش
کیمیا درنگنجد و تزویر،
سوزنی،
آنانکه در مخالفت پادشاه دین
بودند برده دست به مکر و به کیمیا
بی کیمیا و مکر به فرمان پادشاه
زیشان نشان دهند چو سیمرغ و کیمیا،
سوزنی،
تاجذر کعب و جذر اصم در مقابل است
مجموع هر محاسبه بی کیمیا و جذر
سال بقای صدر جهان بیش باد از آنک
نتوان ورا محاسبه کردن به هر دو جذر،
سوزنی (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
نقره گین، منسوب به سیم و نقره، (ناظم الاطباء)، منسوب به سیم، (آنندراج)، از سیم ساخته، یاسیم در آن بکار برده، (از: سیم، نقره + ین، پسوند نسبت) پهلوی ’سیمن’ (نقره ای) و ’اسیمین’ (نقره ای)، از سیم ساخته، (از حاشیه برهان چ معین) :
بهشت آئین سرایی را بپرداخت
ز هرگونه در او تمثالها ساخت
ز عود و چندن او را آستانه
درش سیمین و زرین پالکانه،
رودکی،
در او افراشته درهای سیمین
جواهرها نشانده در بلندین،
شاکر بخاری،
ز سیمین و زرینه اشتر هزار
بفرمود تا برنهادند بار،
فردوسی،
طبقهای زرین و سیمین نهاد
نخستین ز قیدافه کردند یاد،
فردوسی،
سوزن زرین شده ست و سوزن سیمین
لاله رخانا ترا میان و مرا تن،
فرخی،
مشربهای زرین و سیمین آوردند، (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 393)،
با سماع چنگ باش از چاشتگه تا آن زمانک
از فلک پیدا شود پروین چو سیمین شفترنگ،
عسجدی،
چو سیمین دواتش ندیده ست کس
تن مؤمنی با دل کافری،
منوچهری (دیوان چ دبیرسیاقی چ 2ص 146)،
گردد شمر ایدون چو یکی دام کبوتر
دیدار ز یک حلقه بسی سیمین قنقار،
منوچهری (دیوان چ 2 دبیرسیاقی ص 38)،
ترا طوق سیمین درافکندغبغب
مرانیز از آن زلف طوقی برافکن،
خاقانی،
صنمهای زرین و سیمین صد پاره زیادت بود که وزن آن جز به روزگار دراز به اعتبار موازین و مغایر معلوم نگشتی، (ترجمه تاریخ یمینی ص 413)،
کشیده قامتی چون نخل سیمین
دو زنگی بر سر نخلش رطب چین،
نظامی،
سعدیا با ساعد سیمین نشاید پنجه کرد
گرچه بازو سخت داری زور با آهن مکن،
سعدی،
هرکه با پولادبازو پنجه کرد
ساعد سیمین را خود را رنجه کرد،
سعدی،
، سخت سپید، نقره گون، سپید به مانند سیم:
آباد بر آن سی و دو دندانک سیمین
چون بر درم خرد زده سیم سماعیل،
منجیک،
ز سیمین فغی من چون زرین کناغ
ز تابان مهی من چو سوزان چراغ،
منجیک،
شنیده بدان سرو سیمین بگفت
که خورشید را گشت ناهید جفت،
فردوسی،
ترا گر همچنان شاید بگو آن سرو سیمین را
بگو آن سرو سیمین را بگو آن ماه و پروین را،
فرخی (دیوان چ عبدالرسولی ص 406)،
چونکه زرین قدحی در کف سیمین صنمی
یا درخشنده چراغی بمیان پرنا،
منوچهری،
سرو سیمین قلمزن شد و در وصف رخش
سر زرین قلم غالیه خور بگشائید،
خاقانی،
افتاده چون اشک منش نور غبب بر دامنش
زآن نور سیمین گردنش زرین گریبان دیده ام،
خاقانی،
تن سیمینش می غلطید در آب
چو غلطد قاقمی بر روی سنجاب،
نظامی،
- آهوی سیمین، خوب و ظریف، خوشنما، پاکیزه روی:
چرا ناید آهوی سیمین من
که بر چشم کردمش جای چرا،
غضایری،
ز آهوی سیمین طلب گاو زرین
که عیدی درون گاو قربان نماید،
خاقانی،
- ساعد سیمین، ساعد ظریف و سپید
لغت نامه دهخدا
عملی است مشهور نزد اهل صنعت که بسبب امتزاج و روح و نفس، اجساد ناقصه را به مرتبه کمال رسانند و در اصطلاح قدما ماده ای که بوسیله آن بتوان مس را تبدیل به زر کرد و آنرا اکسیر هم گفته اند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سیبیا
تصویر سیبیا
ماهی مرکب
فرهنگ لغت هوشیار
تازی گشته دانش نیرنگ (نیرنگ طلسم) یکی از علوم خفیه و از علوم خمسه محتجبه قدماست علم طلسمات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سیمین
تصویر سیمین
از سیم ساخته، منسوب به سیم و نقره
فرهنگ لغت هوشیار
یونانی ک دانش نیرنگ (شعبده) یکی از علوم خفیه و از علوم خمسه محتجبه قدماست علم شعبده
فرهنگ لغت هوشیار
تازی گشته از عبری واتراز شناسی دانستن رازوات ها (حروف)، تردستی چشم بندی، نشان نشانه، شکوه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لیمیا
تصویر لیمیا
علم طلسمات، یکی از علوم خفیه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کیمیا
تصویر کیمیا
ماده ای که به عقیده قدما می توانست مس را تبدیل به طلا کند، مکر و حیله، عشق، عاشقی، هر چیز نادر و نایاب، دست نیافتنی، در تصوف نظر پیرو مرشد کامل
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سیمین
تصویر سیمین
نقره ای، سفید، روشن، خوب، ظریف، سیمینه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ریمیا
تصویر ریمیا
یکی از علوم خفیه و از علوم خمسه محتجبه قدما است، علم شعبده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کیمیا
تصویر کیمیا
شیمی
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از سیمین
تصویر سیمین
نقره یی
فرهنگ واژه فارسی سره
سپید، نقره ای، ظریف
فرهنگ واژه مترادف متضاد