جدول جو
جدول جو

معنی سیمکا - جستجوی لغت در جدول جو

سیمکا
زگیل، دمل، نوعی حلب که ضخیم تر از حلب معمولی است، جرم زنگ ظروف فلزی
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از سیکا
تصویر سیکا
(پسرانه)
در گویش مازندران اردک
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از سیما
تصویر سیما
(دخترانه)
صورت، رخ، چهره، صورت
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از سیمک
تصویر سیمک
(پسرانه)
از نامهای باستانی، سفید و درخشان
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از سیما
تصویر سیما
خصوصاً، مخصوصاً، به ویژه، بالخصوص، لاسیّما، علی الخصوص، به خصوص، بیژه
فرهنگ فارسی عمید
در قدیم صاحبان این علم برای حروف طبایعی مرموز قائل شده و مدعی بودند که به وسیلۀ حروف و اسما می توان در عالم طبیعت تصرف کردن یا آنکه در قوۀ تخیل و تصور دیگران نفوذ کرد و چیزهایی را که وجود ندارد در نظر آنان مجسم ساخت، علم حروف، علم اسرار حروف، علم طلسم و جادو، علم مجسم ساختن چیزهای موهوم در نظر دیگران، چشم بندی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سیمک
تصویر سیمک
قلاب یا چوب سرکج که با آن تارهای ابریشم را تاب می دهند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سیما
تصویر سیما
روی، چهره، صورت، ناصیه، پیشانی، علامت، هیئت
فرهنگ فارسی عمید
(مَ)
قلاب مانندی که بدان تارهای پنبه ای یا ابریشمی را تاب دهند. (ناظم الاطباء). نام یکی از افزار علاقه بندان و آن چوب سرکجی است که کلافۀ ریسمان و ابریشم بر آن پیچند. (آنندراج) :
باشد ز خط کلافۀ ابریشمی ترا
کز نازکیش شعشعۀ ماه سیمک است.
محسن تأثیر (از آنندراج).
از گل آن کفش نعل ماه نو در آتش است
ماه بر ابریشم آن زلف سیمک میزند.
محسن تأثیر (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(قِ کَ دَ)
خاصه و خاص. (غیاث) (آنندراج). لاسیّما. مخصوصاً. علی الخصوص. بویژه
لغت نامه دهخدا
نشان و علامتی که شناخته شود بدان خیر و شر، (غیاث اللغات) (آنندراج)، نشان، (ترجمان القرآن ترتیب عادل بن علی ص 60)، نشان، علامت، (منتهی الارب) :
اگر تو راست میگویی که فعل مرد و زن باشد
چرا شکل تو در صورت نه سیمای پدر دارد،
ناصرخسرو،
آسیه توفیق و سارا سیرت است
ساره را سیاره سیما دیده ام،
خاقانی،
مردی مصلح مینمایی و سیمای صیانت و سداد در ناصیۀ تو پیداست، (سندبادنامه ص 302)،
رخش سیمای کم رختی گرفته
مزاج نازکش سختی گرفته،
نظامی،
رخش سیمای عدل از دور میداد
جهانداری ز رویش نور میداد،
نظامی،
هر که سیمای راستان دارد
سر خدمت بر آستان دارد،
سعدی،
، قیافه، چهره، صورت:
گر اجزای جهان جمله نهی مایل بدان جزوی
که موقوفست همواره میان شکل مه سیما،
ناصرخسرو،
بر دعوی آنکه چون تویی نیست
سیمای تو میدهد گواهی،
سیدحسن غزنوی،
چون آینه نفاق نیارم که هر نفس
از سینه رنگ کینه به سیما برآورم،
خاقانی،
چو شیرین دید در سیمای شاپور
نشان آشنایی دادش از دور،
نظامی،
قضا را درآمد یکی خشک سال
که شد بدر سیمای مردم هلال،
سعدی،
من در اندیشه که بت یا مه نو یا ملک است
یا پری پیکر مهروی ملک سیما بود،
سعدی،
تیر ماهان برگ زرین کیمیای زر شود
وز نهیب دی حصار سیمگون سیما شود،
ناصرخسرو،
، مجازاً، به معنی پیشانی مستعمل است چرا که علامت خیر و شر در پیشانی مفهوم میشود، (غیاث) (آنندراج) :
حق چو سیما را معرف خوانده است
چشم عارف سوی سیما مانده است،
مولوی،
ز مهرش صبح می زد دم مرا شد صدق او روشن
که صدق اندرونی را توان دانست از سیما،
سلمان ساوجی
لغت نامه دهخدا
قسمی مرغ آبی، (یادداشت بخط مؤلف)، رجوع به سیقا شود، تیره ای از درختان بازدانه که در نواحی گرم میرویند، و در کشورهای معتدل دیده نمیشود و دستگاه زایشی آن شبیه به نهانزادان است، (از گیاه شناسی گل گلاب ص 302)
لغت نامه دهخدا
علم سیمیا، علم طلسم که از آن انتقال روح در بدن دیگری کنند و به هر شکل که خواهند درآید و چیزهای موهوم در نظر آرند که در حقیقت وجود آنها نباشد، (غیاث اللغات) (آنندراج)، عبارت است از علم به اموری که انسان متمکن شود بدان از اظهار آنچه مخالف عادت بود مانع آنچه موافق آن باشد و قسمی در علوم سامیه است، (از نفایس الفنون)، علمی است که بدان تسخیر جن میشود، (بحر الجواهر)، یکی از علوم خفیه و از علوم محتجبه قدما است، و آن عبارت است از علم به اموری که انسان متمکن شود بدان از اظهار آنچه مخالف عادت بود یا منع آنچه موافق عادت، (فرهنگ فارسی معین)، ’علم’ خواص و اسرار حروف، مدعیان وقوف بر این ’علم’ برای حروف طبایع (آتشی، آبی و خاکی) مرموز قائل بودند و چون اسماء مرکب از حروف است، همین طبایع و اسرار را در اسماء ساری میدانستند و مدعی بودند که بوسیلۀ حروف و اسماء میتوان در عالم طبیعت تصرف کرد، از صاحب نظران در سیمیا یا علم حروف و اسماءابن العربی و بونی را میتوان نام برد که نتیجه و ثمرۀ سیمیا را تصرف کردن نفوس ربانی در عالم طبیعت میدانستند به یاری اسماءالحسنی و کلمات الهی که از حروف ناشی میشود، (از دائره المعارف فارسی) :
جادویی کردت کسی یا سیمیاست
یا خلاف طبع تو از بخت ماست،
مولوی،
کیمیاسازیست چبود کیمیا
معجزه بخش است چبود سیمیا،
مولوی،
، بلاغت، فصاحت، (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
یکی از علوم خفیه و از علوم خمسه محتجبه قدماست و آن عبارت است از علم به اموری که انسان متمکن شود بدان از اظهار آن چه مخالف عادت بود یا منع آن چه موافق عادت باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سیما
تصویر سیما
نشان و علامت، روی، چهره
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سیمکش
تصویر سیمکش
کسی که سیمهای برق یا تلفن را از جائی بجای دیگر می کشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سیمیا
تصویر سیمیا
علم حروف، علم طلسم و جادو
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سیما
تصویر سیما
((اِ))
چهره، قیافه، علامت، هیئت
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سیما
تصویر سیما
چهره، رخسار
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از سیمک
تصویر سیمک
آلومینیوم
فرهنگ واژه فارسی سره
چهر، چهره، رخ، رخسار، رو، روی، صورت، عارض، عذار، قیافه، علامت، نشان، هیئت
فرهنگ واژه مترادف متضاد
دمل دمل چرکی
فرهنگ گویش مازندرانی
خانه ی کوچک چوبی، نوعی کلبه ی روستایی
فرهنگ گویش مازندرانی
اردک، اردک سرسبز، از توابع چهاردانگه ی هزارجریب ساری
فرهنگ گویش مازندرانی