جدول جو
جدول جو

معنی سیصدمین - جستجوی لغت در جدول جو

سیصدمین
(صَ دُ)
در مرحلۀ سیصدم. (فرهنگ فارسی معین). رجوع به سیصد شود
لغت نامه دهخدا
سیصدمین
در مرحله سیصدم
تصویری از سیصدمین
تصویر سیصدمین
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از سیمین
تصویر سیمین
(دخترانه)
نقره ای، سفید، روشن، ساخته شده از نقره، نقره ای
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از سیصدم
تصویر سیصدم
آنکه یا آنچه در مرتبۀ سیصد واقع شده، سیصدمین
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سیمین
تصویر سیمین
آنچه سفید و به رنگ نقره باشد، هر چیزی که از نقره ساخته شده باشد
فرهنگ فارسی عمید
(صَ دُ)
واقع در مرتبۀ صد. رجوع به صد و صدم شود
لغت نامه دهخدا
(اُ)
در مرحلۀ سی ام. (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(سَیْ یِ دَ)
لقب حسن و حسین بن علی علیهم االسلام است. (یادداشت بخط مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(سَیْ یِ دَ)
تثنیۀ سید در حالت نصبی و جری. رجوع به سید شود
لغت نامه دهخدا
(صَ دُ)
در مرحلۀ سیصد. سیصدمین. (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
نقره گین، منسوب به سیم و نقره، (ناظم الاطباء)، منسوب به سیم، (آنندراج)، از سیم ساخته، یاسیم در آن بکار برده، (از: سیم، نقره + ین، پسوند نسبت) پهلوی ’سیمن’ (نقره ای) و ’اسیمین’ (نقره ای)، از سیم ساخته، (از حاشیه برهان چ معین) :
بهشت آئین سرایی را بپرداخت
ز هرگونه در او تمثالها ساخت
ز عود و چندن او را آستانه
درش سیمین و زرین پالکانه،
رودکی،
در او افراشته درهای سیمین
جواهرها نشانده در بلندین،
شاکر بخاری،
ز سیمین و زرینه اشتر هزار
بفرمود تا برنهادند بار،
فردوسی،
طبقهای زرین و سیمین نهاد
نخستین ز قیدافه کردند یاد،
فردوسی،
سوزن زرین شده ست و سوزن سیمین
لاله رخانا ترا میان و مرا تن،
فرخی،
مشربهای زرین و سیمین آوردند، (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 393)،
با سماع چنگ باش از چاشتگه تا آن زمانک
از فلک پیدا شود پروین چو سیمین شفترنگ،
عسجدی،
چو سیمین دواتش ندیده ست کس
تن مؤمنی با دل کافری،
منوچهری (دیوان چ دبیرسیاقی چ 2ص 146)،
گردد شمر ایدون چو یکی دام کبوتر
دیدار ز یک حلقه بسی سیمین قنقار،
منوچهری (دیوان چ 2 دبیرسیاقی ص 38)،
ترا طوق سیمین درافکندغبغب
مرانیز از آن زلف طوقی برافکن،
خاقانی،
صنمهای زرین و سیمین صد پاره زیادت بود که وزن آن جز به روزگار دراز به اعتبار موازین و مغایر معلوم نگشتی، (ترجمه تاریخ یمینی ص 413)،
کشیده قامتی چون نخل سیمین
دو زنگی بر سر نخلش رطب چین،
نظامی،
سعدیا با ساعد سیمین نشاید پنجه کرد
گرچه بازو سخت داری زور با آهن مکن،
سعدی،
هرکه با پولادبازو پنجه کرد
ساعد سیمین را خود را رنجه کرد،
سعدی،
، سخت سپید، نقره گون، سپید به مانند سیم:
آباد بر آن سی و دو دندانک سیمین
چون بر درم خرد زده سیم سماعیل،
منجیک،
ز سیمین فغی من چون زرین کناغ
ز تابان مهی من چو سوزان چراغ،
منجیک،
شنیده بدان سرو سیمین بگفت
که خورشید را گشت ناهید جفت،
فردوسی،
ترا گر همچنان شاید بگو آن سرو سیمین را
بگو آن سرو سیمین را بگو آن ماه و پروین را،
فرخی (دیوان چ عبدالرسولی ص 406)،
چونکه زرین قدحی در کف سیمین صنمی
یا درخشنده چراغی بمیان پرنا،
منوچهری،
سرو سیمین قلمزن شد و در وصف رخش
سر زرین قلم غالیه خور بگشائید،
خاقانی،
افتاده چون اشک منش نور غبب بر دامنش
زآن نور سیمین گردنش زرین گریبان دیده ام،
خاقانی،
تن سیمینش می غلطید در آب
چو غلطد قاقمی بر روی سنجاب،
نظامی،
- آهوی سیمین، خوب و ظریف، خوشنما، پاکیزه روی:
چرا ناید آهوی سیمین من
که بر چشم کردمش جای چرا،
غضایری،
ز آهوی سیمین طلب گاو زرین
که عیدی درون گاو قربان نماید،
خاقانی،
- ساعد سیمین، ساعد ظریف و سپید
لغت نامه دهخدا
تصویری از صدمین
تصویر صدمین
در مرتبه صدم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سیصدم
تصویر سیصدم
در مرحله سیصد سیصدمین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سیمین
تصویر سیمین
از سیم ساخته، منسوب به سیم و نقره
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سی امین
تصویر سی امین
در مرحله سی ام
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سیمین
تصویر سیمین
نقره ای، سفید، روشن، خوب، ظریف، سیمینه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سیمین
تصویر سیمین
نقره یی
فرهنگ واژه فارسی سره
سپید، نقره ای، ظریف
فرهنگ واژه مترادف متضاد