جدول جو
جدول جو

معنی سیرش - جستجوی لغت در جدول جو

سیرش
(رَ)
حجاب. نقاب. روبنده. خصوصاً روی پوش چین دار سرخ رنگی از پارچه های نفیس که بر سر عروس می اندازند. (ناظم الاطباء) : الاختمار، سیرش برافکندن خود را. (تاج المصادر بیهقی)
لغت نامه دهخدا
سیرش
حجاب و نقاب و روبنده و خصوصاً روپوش چین دار
تصویری از سیرش
تصویر سیرش
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از هیرش
تصویر هیرش
(پسرانه)
فشار، هجوم (نگارش کردی: هرش)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از سیرخ
تصویر سیرخ
(پسرانه)
نام یکی از سرداران سپاه وشمگیر
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از سیره
تصویر سیره
سهره، پرنده ای کوچک و خوش آواز با پرهای زرد و سبز
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سیرک
تصویر سیرک
گیاهی علفی شبیه خاکشیر از تیرۀ چلیپاییان که هرگاه برگ آن را در دست نرم کنند بوی سیر می دهد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سریش
تصویر سریش
گیاهی از تیرۀ سوسنی ها، دارای ساقۀ کوتاه، برگ های دراز نوک تیز، گل های خوشه ای و ریشۀ ضخیم که آن را پس از خشک کردن آرد می کنند و برای چسباندن کاغذ و بعضی چیزهای دیگر به کار می برند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سیرک
تصویر سیرک
محل مخصوصی که در آنجا کارهای ورزشی، بندبازی و سوارکاری به خصوص بازی کردن با حیوانات نمایش داده می شود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سیرج
تصویر سیرج
شیره، روغن کنجد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سیرم
تصویر سیرم
دوال از پوست شکار که از آن بند شمشیر و خنجر درست کنند، تسمه، برای مثال برای مصلحت کار دوستان تو هردم / زمانه برکشد از پشت دشمنان تو سیرم (ابن یمین - ۱۳۴)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سیرت
تصویر سیرت
خلق و خلق، طریق، روش، مذهب، سنت، هیئت
فرهنگ فارسی عمید
(رَ / رِ)
پرنده ای است از جنس گنجشک و مانند جل و بلبل خوش آواز. (برهان) (انجمن آرای ناصری). مرغکی است خوش رنگ و خوش آواز. (آنندراج). اطراغولیدیطس. (بحر الجواهر)
لغت نامه دهخدا
(سُ یَ رَ)
بسیارسیر. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(سَ / سِ)
سیرکننده. به مجاز، نظارگی. (آنندراج) (بهار عجم) :
تا سحر سیری مهتاب جمالش بودم
جامۀ صبر کتان بود نمی دانستم.
محمدسعید اشرف (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
جرفادقانی. مردی خوش طبع و در مراتب نظم قدرتی تمام داشته و در خدمت امام قلیخان حاکم فارس بسر میبرد و در هزالی اشعار نیکو دارد:
لب بر لب معشوقه نه و سینه به سینه
کز کام گذشتن روش عهد قدیم است.
مولانا سیری قطعه ای گفته و به میرزا فصیحی فرستاده و در سفر حجاز وفات یافته. این قطعه از اوست:
ای آنکه ببازار سخن طبع منیرت
بگشوده بهم چشمۀ خورشید دکان را
بیتی ز تو افتاده در افواه خلایق
کآن بیت دهد چاشنی قند دهان را
لیک اهل نفاقش بهم از روی تمسخر
گویند که این بیت بلندی است فلان را.
(از آتشکدۀ آذر چ شهیدی ص 212).
رجوع به تذکرۀ نصر آبادی ص 269 و 270 شود
لغت نامه دهخدا
عدم رغبت به طعام و شراب، ضد گرسنگی و ضد تشنگی. پری و سرشاری. (ناظم الاطباء). مقابل گرسنگی. شبع:
ولیکن ازسر سیری بود اگر قومی
بتره بازفروشند من و سلوی را.
ظهیرالدین فاریابی.
ایزدتعالی گندم غذای (آدم کرد هرچند از وی میخورد سیری نیافت. (نوروزنامه).
یکی از حکما پسر را نهی کرد از بسیار خوردن که سیری مردم را رنجور کند. (گلستان).
از گلوی خود ربودن وقت حاجت همت است
ورنه هر کس وقت سیری پیش سگ نان افکند.
صائب.
، مجازاً، بی نیازی. استغناء:
بسا کسا که ندیم حریره و بره است
و بس کس است که سیری نیاید از ملکش.
ابوالمؤید بلخی.
نیابی همی سیری از کارزار
کمربند ببسیچ وسر برمخار.
فردوسی.
چگونه ست کز حرب سیری نیایی
چگونه که بر جای هرگز نپایی.
زینبی
لغت نامه دهخدا
(سِ پَ رِ)
دامن و کنار. (ناظم الاطباء). دامنی. (آنندراج) ، رومال و دستمال و نقاب و حجاب. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
راندن. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
تصویری از سیرت
تصویر سیرت
رفتار، طریقه، عادت
فرهنگ لغت هوشیار
محل مخصوصی که در آنجا کارهای ورزشی و بازی کردن با حیوانات نمایش داده میشود فرانسوی تاژگاه علف سیر. نمایشهای پهلوانی و بازی با حیوانات و کارهای عجیب و اعمال خنده آور است که جمعی در روی صحنه ای (معمولا مدور) انجام دهند
فرهنگ لغت هوشیار
گیاهی است دارای ساقه های کوتاه و نوک تیز، در بیشتر کوههای ایران میروید، ریشه آنرا پس از خشک کردن آرد کنند و برای چسباندن کاغذ و چیزهای دیگر بمصرف رسانند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سیری
تصویر سیری
عدم رغبت به طعام، پری و سرشاری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سیره
تصویر سیره
روش، طریقه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سیرو
تصویر سیرو
خارپشت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سیرج
تصویر سیرج
پارسی تازی گشته شیرج روغن کنجد روغن کنجد
فرهنگ لغت هوشیار
چرمی نازک و سفید که از آن بند شمشیر کارد خنجر و مانند آن سازند تسمه دوال
فرهنگ لغت هوشیار
عمل گرفتن گیرندگی، قبض تصرف، نیزه زنی طعن، سرزنش ملامت، جرم گناه، تقصیر عیب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سیرت
تصویر سیرت
((رَ))
طریقه، روش، مذهب، خلق و خو، عادت
فرهنگ فارسی معین
نوعی نمایش که معمولاً در یک چادر بسیار بزرگ اجراء شود و در آن بازی با حیوانات و کارهای عجیب و اعمال خنده آور روی صحنه انجام دهند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سیرم
تصویر سیرم
((رُ))
تسمه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سیره
تصویر سیره
((رِ))
سهره، سیره، پرنده ای است کوچک و خوش آواز شبیه بلبل با پرهای زرد و سبز
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سریش
تصویر سریش
((س رِ))
ریشه گیاهیست که آن را آرد می کنند و از خمیر آن ماده ای چسبناک به دست می آورند، سریشم
فرهنگ فارسی معین
تصویری از میرش
تصویر میرش
وفات
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از گیرش
تصویر گیرش
جذب
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از خیرش
تصویر خیرش
قیام
فرهنگ واژه فارسی سره