دوال از پوست شکار که از آن بند شمشیر و خنجر درست کنند، تسمه، برای مثال برای مصلحت کار دوستان تو هردم / زمانه برکشد از پشت دشمنان تو سیرم (ابن یمین - ۱۳۴)
دوال از پوست شکار که از آن بند شمشیر و خنجر درست کنند، تسمه، برای مِثال برای مصلحت کار دوستان تو هردم / زمانه برکشد از پشت دشمنان تو سیرم (ابن یمین - ۱۳۴)
جرفادقانی. مردی خوش طبع و در مراتب نظم قدرتی تمام داشته و در خدمت امام قلیخان حاکم فارس بسر میبرد و در هزالی اشعار نیکو دارد: لب بر لب معشوقه نه و سینه به سینه کز کام گذشتن روش عهد قدیم است. مولانا سیری قطعه ای گفته و به میرزا فصیحی فرستاده و در سفر حجاز وفات یافته. این قطعه از اوست: ای آنکه ببازار سخن طبع منیرت بگشوده بهم چشمۀ خورشید دکان را بیتی ز تو افتاده در افواه خلایق کآن بیت دهد چاشنی قند دهان را لیک اهل نفاقش بهم از روی تمسخر گویند که این بیت بلندی است فلان را. (از آتشکدۀ آذر چ شهیدی ص 212). رجوع به تذکرۀ نصر آبادی ص 269 و 270 شود
جرفادقانی. مردی خوش طبع و در مراتب نظم قدرتی تمام داشته و در خدمت امام قلیخان حاکم فارس بسر میبرد و در هزالی اشعار نیکو دارد: لب بر لب معشوقه نه و سینه به سینه کز کام گذشتن روش عهد قدیم است. مولانا سیری قطعه ای گفته و به میرزا فصیحی فرستاده و در سفر حجاز وفات یافته. این قطعه از اوست: ای آنکه ببازار سخن طبع منیرت بگشوده بهم چشمۀ خورشید دکان را بیتی ز تو افتاده در افواه خلایق کآن بیت دهد چاشنی قند دهان را لیک اهل نفاقش بهم از روی تمسخر گویند که این بیت بلندی است فلان را. (از آتشکدۀ آذر چ شهیدی ص 212). رجوع به تذکرۀ نصر آبادی ص 269 و 270 شود
عدم رغبت به طعام و شراب، ضد گرسنگی و ضد تشنگی. پری و سرشاری. (ناظم الاطباء). مقابل گرسنگی. شبع: ولیکن ازسر سیری بود اگر قومی بتره بازفروشند من و سلوی را. ظهیرالدین فاریابی. ایزدتعالی گندم غذای (آدم کرد هرچند از وی میخورد سیری نیافت. (نوروزنامه). یکی از حکما پسر را نهی کرد از بسیار خوردن که سیری مردم را رنجور کند. (گلستان). از گلوی خود ربودن وقت حاجت همت است ورنه هر کس وقت سیری پیش سگ نان افکند. صائب. ، مجازاً، بی نیازی. استغناء: بسا کسا که ندیم حریره و بره است و بس کس است که سیری نیاید از ملکش. ابوالمؤید بلخی. نیابی همی سیری از کارزار کمربند ببسیچ وسر برمخار. فردوسی. چگونه ست کز حرب سیری نیایی چگونه که بر جای هرگز نپایی. زینبی
عدم رغبت به طعام و شراب، ضد گرسنگی و ضد تشنگی. پری و سرشاری. (ناظم الاطباء). مقابل گرسنگی. شبع: ولیکن ازسر سیری بود اگر قومی بتره بازفروشند من و سلوی را. ظهیرالدین فاریابی. ایزدتعالی گندم غذای (آدم کرد هرچند از وی میخورد سیری نیافت. (نوروزنامه). یکی از حکما پسر را نهی کرد از بسیار خوردن که سیری مردم را رنجور کند. (گلستان). از گلوی خود ربودن وقت حاجت همت است ورنه هر کس وقت سیری پیش سگ نان افکند. صائب. ، مجازاً، بی نیازی. استغناء: بسا کسا که ندیم حریره و بره است و بس کس است که سیری نیاید از ملکش. ابوالمؤید بلخی. نیابی همی سیری از کارزار کمربند ببسیچ وسر برمخار. فردوسی. چگونه ست کز حرب سیری نیایی چگونه که بر جای هرگز نپایی. زینبی
دهی است جزء دهستان قهستان بخش کهک شهرستان قم، دارای 603 تن سکنه، آب آن از قنات، محصول آنجا غلات، پنبه، باغات، انگور، انار و انجیر، شغل اهالی زراعت و بنای امام زاده ابراهیم قدیمی است، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 1)
دهی است جزء دهستان قهستان بخش کهک شهرستان قم، دارای 603 تن سکنه، آب آن از قنات، محصول آنجا غلات، پنبه، باغات، انگور، انار و انجیر، شغل اهالی زراعت و بنای امام زاده ابراهیم قدیمی است، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 1)
رجوع به قورنیا و ایران باستان ج 1 ص 572، 563، 564، 91، 490، 683، 611، 693، 694 و ج 2 ص 1140، 1188، 1686، 932، 1913، 1358، 1358، 1984 و ج 3 ص 2157، 2034 شود
رجوع به قورنیا و ایران باستان ج 1 ص 572، 563، 564، 91، 490، 683، 611، 693، 694 و ج 2 ص 1140، 1188، 1686، 932، 1913، 1358، 1358، 1984 و ج 3 ص 2157، 2034 شود
تسمه و دوالی باشد سفید که چشمۀ آن را کنده باشند بجهت آنکه نرم شود و از آن بند شمشیر کنند و بند کارد و خنجر و شکاربند پرندگان شکاری نیز سازند. (برهان) (آنندراج). دوال سفید که چشمۀ آن راکنده باشند تا نرم شود. (فرهنگ رشیدی) : سیرم پشتش از ادیم سیاه مانده زین کوهه رامیان دو راه. نظامی. سیرم از پشت جدی نپسندم نسزد زآن دوال شه بندم. امیرخسرو (از فرهنگ رشیدی)
تسمه و دوالی باشد سفید که چشمۀ آن را کنده باشند بجهت آنکه نرم شود و از آن بند شمشیر کنند و بند کارد و خنجر و شکاربند پرندگان شکاری نیز سازند. (برهان) (آنندراج). دوال سفید که چشمۀ آن راکنده باشند تا نرم شود. (فرهنگ رشیدی) : سیرم پشتش از ادیم سیاه مانده زین کوهه رامیان دو راه. نظامی. سیرم از پشت جدی نپسندم نسزد زآن دوال شه بندم. امیرخسرو (از فرهنگ رشیدی)
این کلمه دربیت زیر (لباب الالباب ج 1 ص 242) از محمد بن بدیع نسوی آمده و مؤلف آنرا با تردید ذکر کرده و ارجاع به بیدخ داده اند، و بیدخ بمعنی اسب تیزرو است: که گر ز ابر قبول تو شبنمی یابد ز مرغزار مراد تو برکشد بیرخ
این کلمه دربیت زیر (لباب الالباب ج 1 ص 242) از محمد بن بدیع نسوی آمده و مؤلف آنرا با تردید ذکر کرده و ارجاع به بیدخ داده اند، و بیدخ بمعنی اسب تیزرو است: که گر ز ابر قبول تو شبنمی یابد ز مرغزار مراد تو برکشد بیرخ
محل مخصوصی که در آنجا کارهای ورزشی و بازی کردن با حیوانات نمایش داده میشود فرانسوی تاژگاه علف سیر. نمایشهای پهلوانی و بازی با حیوانات و کارهای عجیب و اعمال خنده آور است که جمعی در روی صحنه ای (معمولا مدور) انجام دهند
محل مخصوصی که در آنجا کارهای ورزشی و بازی کردن با حیوانات نمایش داده میشود فرانسوی تاژگاه علف سیر. نمایشهای پهلوانی و بازی با حیوانات و کارهای عجیب و اعمال خنده آور است که جمعی در روی صحنه ای (معمولا مدور) انجام دهند