جدول جو
جدول جو

معنی سیده - جستجوی لغت در جدول جو

سیده
سید، بانو، خانم
تصویری از سیده
تصویر سیده
فرهنگ فارسی عمید
سیده(سَیْ یِ دَ)
مؤنث سید. رجوع به سید شود
لغت نامه دهخدا
سیده
گرگ ماده، شیر ماده بانو مونث سید، جمع سیدات
تصویری از سیده
تصویر سیده
فرهنگ لغت هوشیار
سیده((سَ یِّ دَ یا دِ))
مؤنث سید
تصویری از سیده
تصویر سیده
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از رسیده
تصویر رسیده
آمده، به دست آمده، ویژگی میوهای که نموش کامل شده و موقع چیدن و خوردن آن باشد
فرهنگ فارسی عمید
(سَیْ یِ)
دهی است از دهستان دره گز بخش نوخندان شهرستان دره گز. دارای 214 تن سکنه. آب آن از رودخانه. محصول آنجا غلات، سیب زمینی و شغل اهالی زراعت است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(رَ / رِ دَ /دِ)
آمده. درآمده. وارد. (فرهنگ فارسی معین). وارد. وارده. (لغات فرهنگستان). آمده و واردشده. (ناظم الاطباء). اسم مفعول از مصدر رسیدن، به معنی درآمده و آمده. (از شعوری ج 2 ورق 15) :
دگر آنکه گیتی پر از گنج تست
رسیده بهر کشوری رنج تست.
فردوسی.
- امثال:
رسیده آسوده باشد (از کشف المحجوب، نظیر:
راه منزل رسیده کوتاه است. مکتبی (از امثال و حکم دهخدا ج 2 ص 868).
و رجوع به رسیدن شود.
- تازه به دوران رسیده، که تازه به قدرت و مقام رسیده باشد. که با سوابق و خانوادۀ حقیر ناگهان به جاه و مقام نائل آمده باشد. نوخاسته.
- منزل رسیده، که به منزل رسیده باشد. که به منزل آمده باشد:
معرفت منزل و عمل راه است
راه منزل رسیده کوتاه است.
مکتبی شیرازی (از امثال و حکم).
و رجوع به رسیدن شود.
، پیوسته (چیزی به چیز دیگر). متصل، پیوستن (شخصی به شخص دیگر). (فرهنگ فارسی معین)، واصل (چیزی به کسی). (یادداشت مؤلف) :
ما هیچ ندیدیم و همه شهر بگفتند
افسانۀ مجنون به لیلی نرسیده.
سعدی.
، مهمان غیمنتظره (یادداشت مؤلف) ، مثل: رسیده رسیده خورد. (جامع التمثیل)، ماحضر (یادداشت مؤلف) ، مثل: رسیده رسیده خورد. (جامع التمثیل)، عارض شده. روی داده. واردشده:
- جراحت رسیده، زخمی. مجروح:
اگر حدیث کنم تندرست را چه خبر
که اندرون جراحت رسیدگان چونست.
سعدی.
- زیان رسیده، زیان دیده. متضرر. که زیان و ضرر بدو رسیده باشد. خسارت دیده: کاروان زده و کشتی شکسته و مرد زیان رسیده را تفقد نماید. (مجالس سعدی ص 22).
- ستم رسیده، که مورد تجاوز و تعدی قرار گیرد. که ظلم و ستم بدو رسیده باشد. (یادداشت مؤلف) : رعیت مظلوم خراب شده و ستم رسیده چه سودا دارد. (مجالس سعدی ص 22). و رجوع به مادۀ ستم رسیده شود.
، قسمت شده. نصیب شده. بدست آمده. عایدشده (یادداشت مؤلف) ، مثل: کال به ما رسیده بهتر از رسیدۀ به ما نرسیده، واقعشده. (فرهنگ فارسی معین)، پخته (میوه). منضوج. (ناظم الاطباء). یافع. مقابل نرسیده. مقابل کال. مقابل نارسیده. مقابل ناپخته و نارس. (یادداشت مؤلف)، رسیدن به حد میوۀ پخته. (از شعوری ج 2 ورق 15) : پیری را دیدند که کشت می دروید بعضی رسیده و بعضی نارسیده. (قصص الانبیاء ص 171). گفت آن مردی را که دیدید کشت رسیده و نارسیده می دروید آن صورت ملک الموت است. (قصص الانبیاء ص 171). بباید دانست که تریاق را کودکی و جوانی و پیری است نخست پس از شش ماه رسیده شود و هر روز قوت آن می افزاید. (ذخیرۀ خوارزمشاهی).
سرو سهیش کشیده تر شد
میگون رطبش رسیده تر شد.
نظامی.
روشنایی چراغ دیده همه
خوشتر از میوۀ رسیده همه.
نظامی.
منم دخت چو انگور رسیده
کسی یک گل ز باغ من نچیده.
نظامی.
هر کو بتو رسید رسیدش همه مراد
کشت رسیده را نم باران چه حاجتست.
حسن دهلوی (از آنندراج).
- امثال:
کال به ما رسیده بهتر از رسیدۀ به ما نرسیده.
- اول رسیده، زودرس. اول رس. نوبر. میوه ای که پیش از دیگر میوه ها برسد:
دست گدا به سیب زنخدان این گروه
مشکل رسد که میوۀ اول رسیده اند.
سعدی.
، حد بلوغ یافته. (فرهنگ فارسی معین). بالغشده و به سن بلوغ درآمده. (ناظم الاطباء). در انسان آنکه به حد بلوغ رسیده باشد. (از شعوری ج 2 ورق 15). که تواند کسب معاش کرد. که تواند زن کند یا درآمده. بالغ. بلوغ یافته. (یادداشت مؤلف) : امیر محمود آن رسیده را (از دختران امیر یوسف) به امیر محمد داد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 249). او را نعمت بسیار داده است و تندرست و فرزندان رسیده او را لابد باید شکر کرد. (قصص الانبیاء ص 136). کنیزکی رسیده و بر او پستان برآمده نزدیک من فرست. (سندبادنامه ص 212).
از چشم رسیدنی که هستم
شد چون تو رسیده ای ز دستم.
نظامی.
نبض کودک چون به حد رسیدگی نزدیک شد عظیم تر از نبض رسیدگان باشد. (ذخیرۀ خوارزمشاهی).
بگیتی چون تو ای شاه گزیده
کسی کم یافت فرزند رسیده.
میرزا طاهر وحید (از آنندراج).
- دختر رسیده، بالغ. جاریه بالغه. به حدزنان درآمده. که تواند شوهر کردن. که به کارهای خانه تواند پرداخت.
- دررسیده، بالغ. به حد بلوغ رسیده: دو دختر بود امیر یوسف را یکی بزرگ شده و دررسیده و یکی خردتر و نارسیده. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 248).
- ، رسیده به حدّ ازدواج کردن. به حد مردان درآمده. به حد زنان درآمده.
- نارسیده، نابالغ. که به حد رشد نرسیده باشد. (از شعوری ج 2 ورق 15). که به سن بلوغ نرسیده باشد: و دو دختر بود امیر یوسف را یکی بزرگ شده و دررسیده و یکی خردتر و نارسیده. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 248). گفتند باکالنجار خالش حاجب بزرگ منوچهر ساخته بود او را زهر دادند و آن کودک نارسیده بود. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 345).
- ، ناپخته. نپخته. نارس. نرسیده. که نپخته باشد. که نرسیده باشد: پیری را دیدند که کشت می دروید بعضی رسیده و بعضی نارسیده. (قصص الانبیاء ص 171). گفت آن مردی را که دیدید کشت رسیده را نارسیده می دروید آن صورت ملک الموت است. (قصص الانبیاء ص 171).
- نورسیده، آنکه تازه بالغ گردیده است. (از شعوری ج 2 ورق 15). تازه جوان که تازه بالغ شده است:
بر نارسیده از چه و چون و چند
عار است نورسیدۀ برنا را.
ناصرخسرو.
پسر نورسیده شاید بود
که نودساله چون پدر گردد.
سعدی.
- ، آدم تازه از سفر آمده.
- ، تازه به دوران رسیده. نوخاسته.
، کامل شده. کمال یافته. (فرهنگ فارسی معین).
- بررسیده، مطالعه کرده. بدقت و بکمال بمطلبی درنگریسته:
ایا طریق خردبازدیده از هر روی
ایا فنون هنر بررسیده از هر باب.
فرخی.
- رسیده به جای، بالغ. کامل. (یادداشت مؤلف) :
یکی پور دارم رسیده به جای
به فرهنگ جوید همی رهنمای.
فردوسی.
- رسیده فر، که فر و شکوه کامل دارد. که کمال شکوه و جلال را دارد:
رفت برون میر رسیده فرم
پخچ شده بوق و دریده علم.
منجیک.
، دارای سال و مسن، مثمرشده، آگاه شده. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اُ سَیْ یِ دَ)
از اعلام زنان عرب است
لغت نامه دهخدا
تصویری از رسیده
تصویر رسیده
آمده، وارده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رسیده
تصویر رسیده
((رَ دِ))
آمده، وارد، متصل، پیوسته، پخته، پخته شده، کامل و بالغ شده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از رسیده
تصویر رسیده
واصله
فرهنگ واژه فارسی سره
پخته، رسا، منضوج، یانع، آمده، وارد، بالغ، پخته
متضاد: خام، نرسیده
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تصویری از رسیده
تصویر رسیده
وصلٌ
دیکشنری فارسی به عربی
تصویری از رسیده
تصویر رسیده
Ripe
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از رسیده
تصویر رسیده
mûr
دیکشنری فارسی به فرانسوی
بالغ
فرهنگ گویش مازندرانی
تصویری از رسیده
تصویر رسیده
maturo
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از رسیده
تصویر رسیده
mchanganyiko
دیکشنری فارسی به سواحیلی
تصویری از رسیده
تصویر رسیده
спелый
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از رسیده
تصویر رسیده
reif
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از رسیده
تصویر رسیده
зрілий
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از رسیده
تصویر رسیده
dojrzały
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از رسیده
تصویر رسیده
پکا
دیکشنری فارسی به اردو
تصویری از رسیده
تصویر رسیده
পাকা
دیکشنری فارسی به بنگالی
تصویری از رسیده
تصویر رسیده
สุก
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از رسیده
تصویر رسیده
maduro
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از رسیده
تصویر رسیده
익은
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از رسیده
تصویر رسیده
熟した
دیکشنری فارسی به ژاپنی
تصویری از رسیده
تصویر رسیده
בשל
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از رسیده
تصویر رسیده
matang
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از رسیده
تصویر رسیده
पका हुआ
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از رسیده
تصویر رسیده
rijp
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از رسیده
تصویر رسیده
熟的
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از رسیده
تصویر رسیده
maduro
دیکشنری فارسی به اسپانیایی