جدول جو
جدول جو

معنی سیامک - جستجوی لغت در جدول جو

سیامک
(پسرانه)
آنکه موهایش سیاه است، از شخصیتهای شاهنامه، نام پسر کیومرث پادشاه پیشدادی
تصویری از سیامک
تصویر سیامک
فرهنگ نامهای ایرانی
سیامک
(مَ)
نام یکی از پهلوانان توران که در جنگ دوازده رخ بدست گرازۀ ایرانی کشته شد. (برهان) :
گرازه بشد با سیامک بجنگ
چو شیر ژیان با دمنده نهنگ.
فردوسی
نام پسر کیومرث. (برهان) (از آنندراج) (غیاث) :
سیامک بدش نام فرخنده بود
کیومرث را دل بدو زنده بود.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
سیامک
(مَ)
مجرد که از ترک و تجرد باشد. (برهان) (آنندراج). برساخته فرقۀ آذرکیوان است. رجوع به فرهنگ دساتیر ص 254 شود. در اوستا ’سیامک’ به معنی سیاه موی مند، دارای موی سیاه و جزو اول آن ’سیاوا’ (سیاه) است. (از برهان قاطع چ معین)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از سیمک
تصویر سیمک
(پسرانه)
از نامهای باستانی، سفید و درخشان
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از سیمک
تصویر سیمک
قلاب یا چوب سرکج که با آن تارهای ابریشم را تاب می دهند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سیاهک
تصویر سیاهک
نوعی آفت قارچی غلات که بیشتر در گندم و جو بروز می کند و خوشه و دانه را به گردی سیاه رنگ تبدیل می کند، سیهک، قره جه
سیاه رو، سیاه چهره
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سامک
تصویر سامک
بلند از هر چیز
فرهنگ فارسی عمید
کشوری در آسیای جنوبی در قسمت شبه جزیره هندوچین، از شمال و مشرق به لائوس و کامبوج محدود است و خود در شمال و مغرب بیرمانی قرار دارد و از جنوب به دریای چین جنوبی محدود میگردد، 514000 کیلومتر مربع مساحت و دارای 22811000 تن سکنه (سیامی و تائیلاندی) و پایتخت آن بانکوک است، این کشور تا سال 1939 میلادی بنام ’سیام’ نامیده میشد و از سال 1945 مجدد بنام قدیم خوانده شد، رشتۀ اصلی کوههای آن امتداد کوههای تبت و بوتان میباشد که جلگه های حاصلخیزی را در بردارد، این کشور بواسطۀ دو رود منام و مکنک مشروب میشود و محصول عمده آن برنج و پنبه و کائوچو میباشد، تربیت گاو و صدورچوب در این کشور اهمیت دارد، (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(مِ)
بلند از هر چیزی. (آنندراج) (منتهی الارب) (اقرب الموارد) : سنام سامک، کوهان بلند. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
قلاب مانندی که بدان تارهای پنبه ای یا ابریشمی را تاب دهند. (ناظم الاطباء). نام یکی از افزار علاقه بندان و آن چوب سرکجی است که کلافۀ ریسمان و ابریشم بر آن پیچند. (آنندراج) :
باشد ز خط کلافۀ ابریشمی ترا
کز نازکیش شعشعۀ ماه سیمک است.
محسن تأثیر (از آنندراج).
از گل آن کفش نعل ماه نو در آتش است
ماه بر ابریشم آن زلف سیمک میزند.
محسن تأثیر (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(شَ)
پسر سیامک. نام فرزند چهارم آدم علیه السلام است که یکی از سلاطین پیشدادی بود. گویند آتش و آهن در زمان او به هم رسید وآلات زراعت کردن ساخت و جویها روان کرد و شهر و عمارت بنا نهاد و شیاطین را از مخالطت آدمیان دور گردانید. و بعضی گویند ارفخشدبن سام اوست و پیغمبر است و کتاب جاویدان خرد که به جاوید نام اشتهار دارد از او یادگار مانده است. (برهان). قسمتی از گفتۀ صاحب برهان بر اساسی نیست. رجوع به هوشنگ فرزند سیامک شود
لغت نامه دهخدا
(مَ)
میوه ای است که غلافی دارد مانند لوبیا. (لغات فرهنگستان)
لغت نامه دهخدا
(سیا سَ)
دهی است از دهستان تبادکان بخش حومه شهرستان مشهد. دارای 176 تن سکنه. آب آن از رودخانه. محصول آنجا غلات و شغل اهالی زراعت است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
منسوب به سیام از مردم سیام اهل سیام، اجناس ساخته سیام، زبان مردم سیام
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سامک
تصویر سامک
بلند بلند از هر چیز مرتفع
فرهنگ لغت هوشیار
سیاه کوچک، قارچی است انگلی که نوعی از آن از تیره اوستیلاژیتاسه و نوع دیگرش از تیره تیلتیاسه است و هر دو نوع از رده پروتوبازیدیومیستها میباشند. نوع اول که به نام اوستیلاگو نامیده میشود گونه های مختلفش سیاهک گردی گندم و جو و یولاف و ذرت و غلاف دیگر را فراهم میکند و نوع دوم که به نام تیلتا نامیده میشود سیاهک سنگی غلات را به وجود می آورد. در سیاهک گردی دانه های گندم و غلات دیگر تبدیل به گرد سیاه رنگی که همان هاگهای قارچ است می شود و به وسیله باد به اطراف پراکنده میگردد. در سیاهک سنگی دانه غلات پوستش سالم است ولی داخل آن پر از گرد سیاه رنگ می باشد اراقو، لیخنیس
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سامک
تصویر سامک
((مِ))
مرتفع، سامکات (م) دو ستاره سماک رامح و سماک اعزل در صورت های فلکی عوّا و سنبله
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سیاهک
تصویر سیاهک
((هَ))
سیاه کوچک، قارچی است انگلی که نوعی از آن از تیره اوستیلاژیناسه و نوع دیگرش از تیره تیلتیاسه است، اراقوا، لیخنیس
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سیمک
تصویر سیمک
آلومینیوم
فرهنگ واژه فارسی سره
به جهت تحقیر به افرادی گویند که لب و دهن تیره داشته باشند
فرهنگ گویش مازندرانی