جدول جو
جدول جو

معنی سکل - جستجوی لغت در جدول جو

سکل(سِ)
ماهی است سیاه. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
سکل
لاتینی تازی گشته سوسمار ماهی
تصویری از سکل
تصویر سکل
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(بُ کَ)
اسب رمان که سپس همه آید. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(حِ کِ)
کوچک از هر چیز. بچۀ خرد ازهر چیز. (مهذب الاسماء). خرد از هر چیز که باشد. بچۀ خرد از هر جانوری. (منتهی الارب). ج، حساکل و حسکله، آنچه بپرد از آهن گرم گاه کوفتن
لغت نامه دهخدا
(حَ کَ)
ردی از هر چیز
لغت نامه دهخدا
جمع سخله، بزغالگان برگان پاکیزه کردن، گرفتن به فریب، دور کردن کنار زدن
فرهنگ لغت هوشیار
گوسفند شاخ دار قوچ، جوان بلند قد، بی اندام بدهیکل درشت هیکل، امرد درشت اندام
فرهنگ لغت هوشیار
جامه یک تاه باف، ریسمان یک لای، جامه سپید جامه پنبه ای یک تاه بافتن، پوست باز کردن، خاک فرسودن، بسودن درم، پوست کندن با تازیانه، گریستن، نرم کردن در همرنگ از ماهیان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ستل
تصویر ستل
ظرف فلزی که بدان آب کشند دلو جمع اسطال سطول
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سجل
تصویر سجل
چک با مهر و بمعنی عهد نامه و حکم محکم
فرهنگ لغت هوشیار
پر کردن، بستن دهانه جو را، شیرین کردن شکر زدن، تاری چشم، کاهش گرمی مستی، باده مست کننده پارسی تازی گشته شکر، خرمای شکری بستن بند آب بستن سد نهر، بند و سدی که پیش آب رود بندند. یا سکر طبع. بستگی شاعر: ... و سکر طبع گشاده شود. مستی (شراب و غیره) مقابل هوشیاری، حالتی که بر اثر نوشیدن باده و غیره در شخص ایجاد شود، آنچه که مست گراند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سدل
تصویر سدل
پرده گردن بند پرده سینه ریز
فرهنگ لغت هوشیار
پیمانه، ظرف بزرگ فلزی که با یک دسته که از یک سوی دهان آن تا سوی دیگر رود و بیشتر برای آب دادن ستور بکار میرود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ثکل
تصویر ثکل
از دست دادن فرزند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سکج
تصویر سکج
انگوری که در آفتاب یا سایه خشک کرده باشند مویز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سکت
تصویر سکت
خاموش، کم سخن، مردن، آرمیدن، فرو شدن خشم
فرهنگ لغت هوشیار
ریزش پیاپی، تند رو اسپ، بلند بالا مرد، بایسته کار، مس، سرب، گونه ای جامه آردم (شغایغ نعمانی) از گیاهان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سکال
تصویر سکال
اندیشه فکر، در ترکیب به معنی سگالنده آید: بد سگال چاره سگال
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حکل
تصویر حکل
بی آوایان جاندارانی که آوایشان به گوش نمی رسد
فرهنگ لغت هوشیار
حرکت یک دوره آفتاب از نقطه برج حمل تا نقطه آخر برج حوت و آنرا بعربی سنه گویند، مدت حرکات زمین بدور خورشید که دوازده ماه یا 563 روز و 5 ساعت و 84 دقیقه و 54 ثانیه است و آنرا سال خورشیدی یا سال شمسی گویند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سپل
تصویر سپل
سم شتر، ناخن فیل
فرهنگ لغت هوشیار
مرضی باشد از امراض چشم و آن مویی است که در درون پک چشم بر میاید و پرده ای را نیز گویند که در چشم بهم رسد رد کردن چیزی به کسی در راه خدا، دشنام دادن، ناسزا گفتن، باران که از ابر بر آمده و تا زمین نرسیده باشد، دشنام
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رکل
تصویر رکل
گندنا تره، گندنا خواری، لگد زدن، سم کوفتن ستور
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دکل
تصویر دکل
تیر بلند و ستبر که در زمین برپا کنند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آکل
تصویر آکل
خورنده، پادشاه خورنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بکل
تصویر بکل
آمیزش، غنیمت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حسکل
تصویر حسکل
جانورک جانور بچه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سقل
تصویر سقل
تهیگاه زدودن لاغر سرین مرد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سال
تصویر سال
سنه
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از سکو
تصویر سکو
ستاوند
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از سهل
تصویر سهل
آسان
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از آکل
تصویر آکل
پادشاه، خورنده
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از اکل
تصویر اکل
بار، خوردن، خورش
فرهنگ واژه فارسی سره
بخشی از پوست خشک شده ی بدن
فرهنگ گویش مازندرانی
گوشه ی بیرونی خانه های روستایی
فرهنگ گویش مازندرانی