فکر و اندیشه. (برهان) (انجمن آرا) : ای مج کنون تو شعر من از برکن و بخوان از من دل و سکالش از توتن و روان. رودکی (از سعید نفیسی ص 1022). سکالش چنان شد دو کوشنده را که ریزند صفرای جوشنده را. نظامی. ، متفکر و اندیشه مند بودن، خواستن، کارسازی کردن. (برهان). رجوع به سگال وسگالش شود
فکر و اندیشه. (برهان) (انجمن آرا) : ای مج کنون تو شعر من از برکن و بخوان از من دل و سکالش از توتن و روان. رودکی (از سعید نفیسی ص 1022). سکالش چنان شد دو کوشنده را که ریزند صفرای جوشنده را. نظامی. ، متفکر و اندیشه مند بودن، خواستن، کارسازی کردن. (برهان). رجوع به سگال وسگالش شود
اندیشه کردن: و چون آرزو آید سکالش کند. (تاریخ بیهقی). گر سکالش کنی بهفت اقلیم یک کریم سخاسکال نماند. خاقانی. محتشم را به مال مالش کن بی درم را به خوان سکالش کن. نظامی. رجوع به سگالش کردن و سگالیدن شود
اندیشه کردن: و چون آرزو آید سکالش کند. (تاریخ بیهقی). گر سکالش کنی بهفت اقلیم یک کریم سخاسکال نماند. خاقانی. محتشم را به مال مالش کن بی درم را به خوان سکالش کن. نظامی. رجوع به سگالش کردن و سگالیدن شود
اندیشه مند. اندیشه کننده: سکالش گری کو نصحیت شنید در چاره را در کف آرد کلید. نظامی (شرفنامه ص 174). سکالش گریهای خاطرپسند که از رهروان بازدارد گزند. نظامی
اندیشه مند. اندیشه کننده: سکالش گری کو نصحیت شنید در چاره را در کف آرد کلید. نظامی (شرفنامه ص 174). سکالش گریهای خاطرپسند که از رهروان بازدارد گزند. نظامی
شکالیدن. (ناظم الاطباء). رجوع به شکالیدن شود، اندیشه و تصور و فکر و خیال. (ناظم الاطباء). در این معنی ظاهراً مصحف سگالش باشد. رجوع به سگالش شود، شرارت. (ناظم الاطباء) ، توجه و دقت. (ناظم الاطباء)
شکالیدن. (ناظم الاطباء). رجوع به شکالیدن شود، اندیشه و تصور و فکر و خیال. (ناظم الاطباء). در این معنی ظاهراً مصحف سگالش باشد. رجوع به سگالش شود، شرارت. (ناظم الاطباء) ، توجه و دقت. (ناظم الاطباء)
فضلۀ سگ. (برهان). سرگین سگ. (اوبهی). گه سگ. (صحاح الفرس). غائط سگ. (لغتنامه اسدی) : یکی بگفت نه مسواک خواجه گنده شده است که این سکاله و گوه سگ است خشک شده. عمارۀ مروزی. رجوع به سگاله شود
فضلۀ سگ. (برهان). سرگین سگ. (اوبهی). گه سگ. (صحاح الفرس). غائط سگ. (لغتنامه اسدی) : یکی بگفت نه مسواک خواجه گنده شده است که این سکاله و گوه سگ است خشک شده. عمارۀ مروزی. رجوع به سگاله شود
فکر و اندیشه. (غیاث). اندیشمندی. (شرفنامه). فکر و اندیشه نمودن. (برهان) : ای مج کنون تو شعر نو از برکن و بخوان از من دل و سگالش و از تو تن و زبان. رودکی. سگالش بباید به هر کار جست سخن بی سگالش نیاید درست. ابوشکور بلخی. بشب رویی سگالشهای اعدا کلام اللیل یمحوه النهار است. ادیب صابر. زآن بزرگی که در سگالش اوست چار گوهر چهار بالش اوست. نظامی. ، دشمنی و خصومت کردن. (برهان) : کس بند خدایی بسگالش نگشاید با بند خدایی مچخ و بیهده مسگال. ناصرخسرو. سگالش خصمان در پرده کارگر تو آید. (مرزبان نامه). تا پدید آید سگالشهای او بعد از آن برماست مالشهای او. مولوی. ، سخن بدگفتن. (برهان) ، مشوره. (غیاث)
فکر و اندیشه. (غیاث). اندیشمندی. (شرفنامه). فکر و اندیشه نمودن. (برهان) : ای مج کنون تو شعر نو از برکن و بخوان از من دل و سگالش و از تو تن و زبان. رودکی. سگالش بباید به هر کار جست سخن بی سگالش نیاید درست. ابوشکور بلخی. بشب رویی سگالشهای اعدا کلام اللیل یمحوه النهار است. ادیب صابر. زآن بزرگی که در سگالش اوست چار گوهر چهار بالش اوست. نظامی. ، دشمنی و خصومت کردن. (برهان) : کس بند خدایی بسگالش نگشاید با بند خدایی مچخ و بیهده مسگال. ناصرخسرو. سگالش خصمان در پرده کارگر تو آید. (مرزبان نامه). تا پدید آید سگالشهای او بعد از آن برماست مالشهای او. مولوی. ، سخن بدگفتن. (برهان) ، مشوره. (غیاث)
سکارو. سکالیو. شکالیو. (از حاشیۀ برهان قاطع چ معین). آنچه بر روی زغال افروخته و اخگر آتش پخته باشند از نان و گوشت و غیره و سکالیو هم گفته اند. (برهان). رجوع به سکارو شود
سکارو. سکالیو. شکالیو. (از حاشیۀ برهان قاطع چ معین). آنچه بر روی زغال افروخته و اخگر آتش پخته باشند از نان و گوشت و غیره و سکالیو هم گفته اند. (برهان). رجوع به سکارو شود