- سپیدی (سَ / سِ)
مقابل سیاهی. (آنندراج). بیاض:
بنوک سنان بی خبر در نبرد
سپیدی ربایند از چشم مرد.
فردوسی.
زرد است و سپید است و سپیدیش فزون است
زردیش برونست و سپیدیش درون است.
منوچهری.
سپیدی بزر اندر آهو بود
اگرچند در سیم نیکو بود.
اسدی.
از سپیدی صورتی بر وی (برآن فرقۀ سیاه) نگاشته. (مجمل التواریخ و القصص).
- سپیدی دندان، کنایه از لبخند است:
چنان روز برما سیه گشت بی تو
که کسمان ندیدی سپیدی ّ دندان.
انوری.
، ستم. جور. تعدی:
ز بس سپیدی کاین روزگار با من کرد
سیاه عارض من رنگ روزگار گرفت.
کمالی (از حدائق السحر رشید وطواط).
، نام علتی که در چشم پدید آید و بهر دو معنی ترجمه بیاض است. (آنندراج)،
{{اسم مرکّب}} مادۀ سفیدی که از حیوان ماده خارج شود هنگامی که آرزوی نر را میکند. (ناظم الاطباء)
بنوک سنان بی خبر در نبرد
سپیدی ربایند از چشم مرد.
فردوسی.
زرد است و سپید است و سپیدیش فزون است
زردیش برونست و سپیدیش درون است.
منوچهری.
سپیدی بزر اندر آهو بود
اگرچند در سیم نیکو بود.
اسدی.
از سپیدی صورتی بر وی (برآن فرقۀ سیاه) نگاشته. (مجمل التواریخ و القصص).
- سپیدی دندان، کنایه از لبخند است:
چنان روز برما سیه گشت بی تو
که کسمان ندیدی سپیدی ّ دندان.
انوری.
، ستم. جور. تعدی:
ز بس سپیدی کاین روزگار با من کرد
سیاه عارض من رنگ روزگار گرفت.
کمالی (از حدائق السحر رشید وطواط).
، نام علتی که در چشم پدید آید و بهر دو معنی ترجمه بیاض است. (آنندراج)،
{{اسم مرکّب}} مادۀ سفیدی که از حیوان ماده خارج شود هنگامی که آرزوی نر را میکند. (ناظم الاطباء)
