زمین شام. (اقرب الموارد) (منتهی الارب) : فاذا هم بالساهره. (قرآن 79 / 14). و مفسرین در این مورد اختلاف کرده اند. در مجمل التواریخ آمده: و برابر آن زمین ساهره که خدای تعالی میگوید: فاذا هم بالساهره. (مجمل التواریخ ص 476). وهب گفت ساهره نام کوهی است بنزدیک بیت المقدس. ابن ابی عاتکه گفت ساهره نام زمینی است میان کوه حسان و میان کوه اریحا، سفین گفت زمین شام است. قتاده گفت نامی است از نامهای دوزخ. (تفسیر ابوالفتوح چ قمشه ای ج 10 ص 219)
زمین شام. (اقرب الموارد) (منتهی الارب) : فاذا هم بالساهره. (قرآن 79 / 14). و مفسرین در این مورد اختلاف کرده اند. در مجمل التواریخ آمده: و برابر آن زمین ساهره که خدای تعالی میگوید: فاذا هم بالساهره. (مجمل التواریخ ص 476). وهب گفت ساهره نام کوهی است بنزدیک بیت المقدس. ابن ابی عاتکه گفت ساهره نام زمینی است میان کوه حسان و میان کوه اریحا، سفین گفت زمین شام است. قتاده گفت نامی است از نامهای دوزخ. (تفسیر ابوالفتوح چ قمشه ای ج 10 ص 219)
از زوارۀاردستان و در اصفهان بسر میبرده، گویند اشعار بسیاری در مقولۀ گفتار و کمال فضیلت نیز داشته و سالک طریقۀ صوفیه بود. پاره ای تحقیقات در مثنویات کرده. حال شعری از او در میان نیست مگر این شعر: ز عمر خضر فزون است عشقبازان را اگر ز عمر شمارند روز هجران را. (از آتشکدۀ آذر ص 182). مجمع الخواص وی را سپهری زوارجی ثبت کرده و نویسد و گوید: بد آدمی نیست. طبعش خیلی ملایم است و این ابیات از اوست: ندانم آنکه بدرگاه کعبه روی نهاد بعذرخواهی آن خاک آستانه چه کرد. جمال شاهدمعنی بغیر صورت او نیست چو روی گل که بغیر از نقاب هیچ نباشد. شرمندۀ دلم که طلب میکند ز من مهر و محبتی که ز آب و گل تو نیست. (از مجمع الخواص ص 246)
از زوارۀاردستان و در اصفهان بسر میبرده، گویند اشعار بسیاری در مقولۀ گفتار و کمال فضیلت نیز داشته و سالک طریقۀ صوفیه بود. پاره ای تحقیقات در مثنویات کرده. حال شعری از او در میان نیست مگر این شعر: ز عمر خضر فزون است عشقبازان را اگر ز عمر شمارند روز هجران را. (از آتشکدۀ آذر ص 182). مجمع الخواص وی را سپهری زوارجی ثبت کرده و نویسد و گوید: بد آدمی نیست. طبعش خیلی ملایم است و این ابیات از اوست: ندانم آنکه بدرگاه کعبه روی نهاد بعذرخواهی آن خاک آستانه چه کرد. جمال شاهدمعنی بغیر صورت او نیست چو روی گل که بغیر از نقاب هیچ نباشد. شرمندۀ دلم که طلب میکند ز من مهر و محبتی که ز آب و گل تو نیست. (از مجمع الخواص ص 246)
نام یکی از پهلوانان توران است از خویشان افراسیاب که در جنگ دوازده رخ بر دست هجیر بن گودرزکشته شد. (برهان) (شرفنامه) (آنندراج) : سپهرم پس و بارمان پیش رو خبر شد بدیشان ز سالار نو. فردوسی. سپهرم بترمد شد و بارمان بکردار ناوک بجست از کمان. فردوسی. سپهرم بدو گفت آسان بدی وگر دل ز لشکر هراسان بدی. فردوسی. اندر عهد افراسیاب، پهلوان او پیران ویسه و... و سپهرم، واخواشت بودند. (مجمل التواریخ و القصص ص 90)
نام یکی از پهلوانان توران است از خویشان افراسیاب که در جنگ دوازده رخ بر دست هجیر بن گودرزکشته شد. (برهان) (شرفنامه) (آنندراج) : سپهرم پس و بارمان پیش رو خبر شد بدیشان ز سالار نو. فردوسی. سپهرم بترمد شد و بارمان بکردار ناوک بجست از کمان. فردوسی. سپهرم بدو گفت آسان بدی وگر دل ز لشکر هراسان بدی. فردوسی. اندر عهد افراسیاب، پهلوان او پیران ویسه و... و سپهرم، واخواشت بودند. (مجمل التواریخ و القصص ص 90)
مخفف ’سپاهبد’ = ’اسپهبد’ = اسپاهبد. (حاشیۀ برهان قاطع چ معین). سپه سالار و خداوند و صاحب لشکر را گویند چه سپه به معنی لشکر و بدین معنی صاحب و خداوند باشد و بعربی اصفهبد خوانند. (برهان). سپه سالار. (لغت فرس اسدی). سردار و سپه سالار: چنین گفت طوس سپهبد بشاه که گر شاه سیر آمد از تاج و گاه. فردوسی. سپهبد چو باد اندرآمد ز جای باسب سمند اندر آورد پای. فردوسی. سپهبدی که چو خدمتگران بدرگه اوست جمال ملک در آن طلعت جهان آرای. فرخی. پذیره ناشده او را سپهبد به درگاهش درآمد شاه موبد. (ویس و رامین). شهی که همچو سکندر سپهبدان دارد سنان گذار و کمند افکن و خدنگ انداز. سوزنی. اعظم سپهبد آنکه کشد تیغ زهرفام زهره ز بیم شرزۀ هیجا برافکند. خاقانی. جان عطار از سپاه سرّ عشق در دو عالم شد سپهبد والسلام. عطار. ، بعضی گویند سپهبد نامی است مخصوص پادشاهان طبرستان که دارالمرز باشد چنانکه قیصر مخصوص پادشاهان ترکستان. (برهان). رجوع به اسپهبد و اسپهبدان طبرستان شود
مخفف ’سپاهبد’ = ’اسپهبد’ = اسپاهبد. (حاشیۀ برهان قاطع چ معین). سپه سالار و خداوند و صاحب لشکر را گویند چه سپه به معنی لشکر و بدین معنی صاحب و خداوند باشد و بعربی اصفهبد خوانند. (برهان). سپه سالار. (لغت فرس اسدی). سردار و سپه سالار: چنین گفت طوس سپهبد بشاه که گر شاه سیر آمد از تاج و گاه. فردوسی. سپهبد چو باد اندرآمد ز جای باسب سمند اندر آورد پای. فردوسی. سپهبدی که چو خدمتگران بدرگه اوست جمال ملک در آن طلعت جهان آرای. فرخی. پذیره ناشده او را سپهبد به درگاهش درآمد شاه موبد. (ویس و رامین). شهی که همچو سکندر سپهبدان دارد سنان گذار و کمند افکن و خدنگ انداز. سوزنی. اعظم سپهبد آنکه کشد تیغ زهرفام زهره ز بیم شرزۀ هیجا برافکند. خاقانی. جان عطار از سپاه سرّ عشق در دو عالم شد سپهبد والسلام. عطار. ، بعضی گویند سپهبد نامی است مخصوص پادشاهان طبرستان که دارالمرز باشد چنانکه قیصر مخصوص پادشاهان ترکستان. (برهان). رجوع به اسپهبد و اسپهبدان طبرستان شود
زمین قیامت است بنقل بعضی مفسران در تفسیر آیۀ ’فاذا هم بالساهره’. (قرآن 14/79) : برگیر آب علم و بدان روی جان بشو تا روی پر ز گرد نیاری بساهره. ناصرخسرو
زمین قیامت است بنقل بعضی مفسران در تفسیر آیۀ ’فاذا هم بالساهِره’. (قرآن 14/79) : برگیر آب علم و بدان روی جان بشو تا روی پر ز گرد نیاری بساهره. ناصرخسرو
سی پاره است و آن یک جزو باشد از سی جزو کلام خدا. (برهان) (جهانگیری) (آنندراج) : هر سقطی بعهد تو لاف هنر زند ولی زند مغان کجا رسد بر ورق سپاره ای. سیف اسفرنگ (از حاشیۀ برهان قاطع چ معین). تا هفت جلد مصحف باهفت آیت زر مه را به تیغ قهرت بر مه کند سپاره. بدر چاچی (از آنندراج)
سی پاره است و آن یک جزو باشد از سی جزو کلام خدا. (برهان) (جهانگیری) (آنندراج) : هر سقطی بعهد تو لاف هنر زند ولی زند مغان کجا رسد بر ورق سپاره ای. سیف اسفرنگ (از حاشیۀ برهان قاطع چ معین). تا هفت جلد مصحف باهفت آیت زر مه را به تیغ قهرت بر مه کند سپاره. بدر چاچی (از آنندراج)
قلعۀ سهاره کوهی است عظیم بچهار فرسنگی فیروزآباد و عمارت این قلعه مسعودیان کردند و جایی سخت نیکوست و هوای آن سردسیر و آبهای خوش، و در میان آبادانیها است و خراب نمیتوان کرد که شبانکاره بدست گیرند و بزرگ جایی است و غله سالها بماند. (فارسنامۀ ابن البلخی چ سیدجلال الدین تهرانی ص 129). رجوع به جغرافیای غرب ایران ص 130 شود
قلعۀ سهاره کوهی است عظیم بچهار فرسنگی فیروزآباد و عمارت این قلعه مسعودیان کردند و جایی سخت نیکوست و هوای آن سردسیر و آبهای خوش، و در میان آبادانیها است و خراب نمیتوان کرد که شبانکاره بدست گیرند و بزرگ جایی است و غله سالها بماند. (فارسنامۀ ابن البلخی چ سیدجلال الدین تهرانی ص 129). رجوع به جغرافیای غرب ایران ص 130 شود
جمع واژۀ هبیر، به معنی زمین پست وهموار که گردش بلند باشد. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، شکافته و وا گردیدن ابر، شنیده شدن آواز تک اسب. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، گلو بریدن و شتابی کردن در آن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). گلو بریدن گوسپند. (آنندراج). گوسپند کشتن. (تاج المصادر بیهقی) ، شتافتن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). مبادرت و سرعت کردن درچیزی. (از اقرب الموارد) ، بانگ کردن رعد و جز آن. (تاج المصادر بیهقی). بانگ کردن رعد و آنچه بدان ماند. (المصادر زوزنی) ، شکسته شدن. هزیمت شدن. تهزم. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا)
جَمعِ واژۀ هبیر، به معنی زمین پست وهموار که گردش بلند باشد. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، شکافته و وا گردیدن ابر، شنیده شدن آواز تک اسب. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، گلو بریدن و شتابی کردن در آن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). گلو بریدن گوسپند. (آنندراج). گوسپند کشتن. (تاج المصادر بیهقی) ، شتافتن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). مبادرت و سرعت کردن درچیزی. (از اقرب الموارد) ، بانگ کردن رعد و جز آن. (تاج المصادر بیهقی). بانگ کردن رعد و آنچه بدان ماند. (المصادر زوزنی) ، شکسته شدن. هزیمت شدن. تهزم. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا)
دهی است از دهستان تیلکوه بخش دیواندرۀ شهرستان سنندج واقع در 52 هزارگزی باختر دیواندره و 7 هزارگزی شمال شوسۀ سنندج به سقز. هوای آنجا سردو دارای 95 تن سکنه است. آب آنجا از چشمه تأمین میشود. محصول آنجا توتون، غلات، حبوب، روغن، پشم و شغل اهالی زراعت و صنایع دستی آنها جاجیم بافی و راه آنجامالرو می باشد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران جلد 5)
دهی است از دهستان تیلکوه بخش دیواندرۀ شهرستان سنندج واقع در 52 هزارگزی باختر دیواندره و 7 هزارگزی شمال شوسۀ سنندج به سقز. هوای آنجا سردو دارای 95 تن سکنه است. آب آنجا از چشمه تأمین میشود. محصول آنجا توتون، غلات، حبوب، روغن، پشم و شغل اهالی زراعت و صنایع دستی آنها جاجیم بافی و راه آنجامالرو می باشد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران جلد 5)