جدول جو
جدول جو

معنی سپل - جستجوی لغت در جدول جو

سپل
سم شتر، ناخن فیل
تصویری از سپل
تصویر سپل
فرهنگ لغت هوشیار
سپل
سم شتر، سم فیل، ناخن فیل
تصویری از سپل
تصویر سپل
فرهنگ فارسی عمید
سپل
((سَ پَ))
سم شتر، ناخن فیل
تصویری از سپل
تصویر سپل
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از سپلشک آوردن
تصویر سپلشک آوردن
بد آوردن بز آوردن بد اقبالی روی آوردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سپلشک
تصویر سپلشک
حادثه بد: سپلشت آید و زن زاید و مهمان برسد، فرومایه دون
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سپلشت
تصویر سپلشت
حادثه بد: سپلشت آید و زن زاید و مهمان برسد، فرومایه دون
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سپلشک آوردن
تصویر سپلشک آوردن
((~. وَ یا وُ دَ))
بد آوردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سپلشت
تصویر سپلشت
((س پِ لِ))
سپلشک، حادثه بد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سپلشت
تصویر سپلشت
حادثۀ بد، پیشامد بد، برای مثال سپلشت آید و زن زاید و مهمان برسد (معین)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اپل
تصویر اپل
فرانسوی سرشانه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اپل
تصویر اپل
سرشانه
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از سیل
تصویر سیل
تنداب
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از سهل
تصویر سهل
آسان
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از سال
تصویر سال
سنه
فرهنگ واژه فارسی سره
حرکت یک دوره آفتاب از نقطه برج حمل تا نقطه آخر برج حوت و آنرا بعربی سنه گویند، مدت حرکات زمین بدور خورشید که دوازده ماه یا 563 روز و 5 ساعت و 84 دقیقه و 54 ثانیه است و آنرا سال خورشیدی یا سال شمسی گویند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سپیل
تصویر سپیل
آواز مرغان صفیر
فرهنگ لغت هوشیار
مرضی باشد از امراض چشم و آن مویی است که در درون پک چشم بر میاید و پرده ای را نیز گویند که در چشم بهم رسد رد کردن چیزی به کسی در راه خدا، دشنام دادن، ناسزا گفتن، باران که از ابر بر آمده و تا زمین نرسیده باشد، دشنام
فرهنگ لغت هوشیار
واحدی از لشکریان (قدیم) لشکر قشون جیش، واحدی نظامی شامل چند (و معمولا سه) لشکر هر ارتش شامل چند سپاه است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سپس
تصویر سپس
بعد، پس، بعد از این
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سپر
تصویر سپر
آلتی فلزی که بهنگام حمله دشمن آنرا محافظ اعضا بدن قرار میدادند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خپل
تصویر خپل
کوتاه قد، کوتوله
فرهنگ لغت هوشیار
جامه یک تاه باف، ریسمان یک لای، جامه سپید جامه پنبه ای یک تاه بافتن، پوست باز کردن، خاک فرسودن، بسودن درم، پوست کندن با تازیانه، گریستن، نرم کردن در همرنگ از ماهیان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ستل
تصویر ستل
ظرف فلزی که بدان آب کشند دلو جمع اسطال سطول
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سجل
تصویر سجل
چک با مهر و بمعنی عهد نامه و حکم محکم
فرهنگ لغت هوشیار
جمع سخله، بزغالگان برگان پاکیزه کردن، گرفتن به فریب، دور کردن کنار زدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تپل
تصویر تپل
گرد و فربه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سدل
تصویر سدل
پرده گردن بند پرده سینه ریز
فرهنگ لغت هوشیار
پیمانه، ظرف بزرگ فلزی که با یک دسته که از یک سوی دهان آن تا سوی دیگر رود و بیشتر برای آب دادن ستور بکار میرود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سقل
تصویر سقل
تهیگاه زدودن لاغر سرین مرد
فرهنگ لغت هوشیار
خرد اندام دست و پا کوچولو، بد خوی، ناآرام، بد خوار بد خوراک، نزار ترنجیده پوست
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سعل
تصویر سعل
خرما خسکه بی هسته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سکل
تصویر سکل
لاتینی تازی گشته سوسمار ماهی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سفل
تصویر سفل
پستی فرود گرایی پستی فرودی مقابل علو
فرهنگ لغت هوشیار
فرو هشتگی، فرو هشتگی زیر ناف اسب و استر و خری که خط سیاهی از کاکل تا دمش کشیده باشد، ناخن پای شتر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سهل
تصویر سهل
نرم، آسان، هموار
فرهنگ لغت هوشیار