جدول جو
جدول جو

معنی سپسین - جستجوی لغت در جدول جو

سپسین(سِپَ)
پست ترین و عقبترین. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
سپسین
بعدی متاخر مقابل پیشین
تصویری از سپسین
تصویر سپسین
فرهنگ لغت هوشیار
سپسین
بعدی
تصویری از سپسین
تصویر سپسین
فرهنگ واژه فارسی سره

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از سپسی
تصویر سپسی
عقب افتادگی، واپس ماندگی، برای مثال به فضل کوش و بدو جوی آب روی از آنک / به مال نیست به فضل است پیشی و سپسی (ناصرخسرو - ۳۶۲)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پپسین
تصویر پپسین
آنزیمی در شیرۀ معده که پروتئین را تجزیه می کند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پسین
تصویر پسین
آخرین، پایانی، واپسین، اخیر، آخر، مؤخّر، بازپسین، مقابل پیشین
عصر، وقت بین عصر و مغرب
بعد از دیگری، عقب تر
فرهنگ فارسی عمید
(سَ)
نام ولایتی است از ترکستان و بعضی سقتین خوانده اند (به سکون قاف و تای قرشت). (رشیدی). نام ولایتی است غیرمعلوم. (برهان). بر طرف شرق این دریا خوارزم و سقسین و بلغار است. (نزهه القلوب چ لندن ص 239). در ساحل شرقی بحرخزر (ترکستان) که بقول یاقوت ’منقشلاق’ بین خوارزم واین شهر واقع بود. (فرهنگ فارسی معین) :
طرفداران ز سقسین تا سمرقند
به نوبتگاه درگاهش کمربند.
نظامی.
و از جانب سقسین و بلغار چون باتو بنفس خود نیامد. (جهانگشای جوینی).
گویند که در سقسین ترکی دو کمان دارد
گرزین دویکی گم شد ما را چه زیان دارد.
مولوی
لغت نامه دهخدا
(سِ پَ)
واپس ماندگی. عقب ماندگی:
بفضل کوش و بدو جوی آبروی از آنک
بمال نیست بفضل است پیشی و سپسی.
ناصرخسرو.
پندارد هر چه نام پیشی بر او افتد ونام سپسی بر دیگری افتد. (جامع الحکمتین ص 243)
لغت نامه دهخدا
(پَ)
خلاف نخستین و پیشین، بازپسین. واپسین اخیر. آخرین. مؤخر. آخره. اخری. آخر. متأخر:
نخستین فطرت پسین شمار
توئی خویشتن را ببازی مدار.
فردوسی.
ندانم که دیدار باشد جز این
یک امشب بکوشیم دست پسین.
فردوسی.
فراوان ز گردان گردنفراز
ز بهر پسین حمله را دار باز.
اسدی.
زپیغمبران او (محمد ص) پسین بد درست
ولیک او شود زنده زیشان نخست.
اسدی (گرشاسب نامه نسخۀمؤلف ص 2).
پسین مردم آمد که از هر چه بود
بدش بهره و بر همه برفزود.
اسدی (گرشاسب نامه ایضاً ص 102)
و اصحاب ابوحنیفه... بدین قول پسینند. (هجویری از کشف المحجوب).
اندر جهان نخواهد بودن پس از تو شاه
ای شاه تا قیامت شاه پسین توئی.
مسعودسعد.
ابن هرمه، پسین فرزندان و مرد که کلانسال باشد. (منتهی الارب). اهزع، پسین تیر که در کیش ماند ردی باشد یا جید یا آن بهترین تیرها باشد که جهت شداید و پیکار سخت نگاه دارند یا ردی تر. (منتهی الارب)، مابین ظهر و غروب و عصر. (ملخص اللغات حسن خطیب کرمانی).
- پسین خلیفه، یعنی امیرالمؤمنین علی بن ابیطالب رضی اﷲ عنه. خاقانی گوید:
بهتر خلف از پسین خلیفه.
(از فرهنگ رشیدی).
- روز پسین، قیامت. یوم الاّخر:
پرستش همان پیشه کن یا نیاز
همه کار روز پسین را بساز.
فردوسی.
ای پسر وامخواه روز پسین
جان ستاند برهن و پایندان.
نزاری.
آن نیست که حافظ را رندی بشد از خاطر
کاین سابقۀ پیشین تا روز پسین باشد.
حافظ.
- صبح پسین، صبح صادق:
گرچه بهین عمر شد روز به پیشین رسید
راست چو صبح پسین از همه خوشدم تریم.
خاقانی.
- نماز پسین، نماز عصر. صلوه عصر. صلوه وسطی. نماز دیگر
لغت نامه دهخدا
تصویری از پسین
تصویر پسین
آخرین، متاخر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پپسین
تصویر پپسین
جوهر رطوبت معده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سپسی
تصویر سپسی
عقب ماندگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سپسی
تصویر سپسی
((س پَ))
تأخر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پسین
تصویر پسین
((پَ))
آخرین، متأخر، زمان بین ظهر و غروب و عصر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پسین
تصویر پسین
اخیر، آخرین، آخر، عصر، آخری، بعدی
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از سپسی
تصویر سپسی
تاخر
فرهنگ واژه فارسی سره
بعدازظهر، عصر، بازپسین، فرجام، موخر
متضاد: پیشین
فرهنگ واژه مترادف متضاد
شرجی، عرق
دیکشنری اردو به فارسی