جدول جو
جدول جو

معنی سپسته - جستجوی لغت در جدول جو

سپسته
(سِ / سَ پِ تَ / تِ)
گندیده بوی و متعفن. (ناظم الاطباء). رجوع به سپست شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از پسته
تصویر پسته
(دخترانه)
میوه ای کوچک و بیضی شکل که مغز آن خوراکی است، در شعر دهان معشوق
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از سپست
تصویر سپست
بویناک، بوگرفته، بدبو
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سپست
تصویر سپست
یونجه، گیاهی با ساقه های بلند، برگچه های نازک و گل های بنفش که به مصرف خوراک چهارپایان می رسد، سبیس، اسپست، آسپست، اسپرس
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پسته
تصویر پسته
میوه ای کوچک، بیضی شکل با پوست سخت و مغز سبز رنگ، لذیذ، مقوی و روغن دار، دارای ویتامین های ۱b و ۲b که درخت آن در آب و هوای معتدل به ثمر می رسد
پستۀ خندان: پسته ای که دهان آن باز باشد، کنایه از دهان معشوق
پستۀ زمینی: در علم زیست شناسی بادام زمینی
فرهنگ فارسی عمید
(سُ تُ تَ / تِ)
صفیری که کشتی گیران در وقت زشت کردن حریف کشند و این محاوره است. (آنندراج). صفیری که پهلوانان هنگام غالب شدن بر حریف برمیکشند. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(پِ / پُ تَ / تِ)
نام میوه ای است که درخت آن در نقاط مختلف ایران ازجمله دامغان و قزوین و رفسنجان و اردستان غرس شود و در مراوه تپه بحال وحشی است و پوست آن برای رنگ کردن مصرف میشود. مؤلف قاموس مقدس گوید که آن در اصل از آسیای صغیر بسایر امکنۀ مشرق و اروپای جنوبی انتشار یافت. فستق. بطم اخضر:
دهان دارد چو یک پسته لبان دارد به می شسته
جهان بر من چنین بسته بدان پسته دهان دارد.
شهید (از لغت نامۀ اسدی).
منم خوکرده بابوسش چنان چون باز برمسته
چنان بانگ آرم از بوسش چنان چون بشکنی پسته.
رودکی.
تو شادمانه و بدخواه تو ز انده و رنج
دریده پوست به تن بر، چو مغز پسته، سفال.
منجیک.
هم از خوردنیها و هر گونه ساز
که ما را بباید بروز دراز...
همان ارژن و پسته و ناردان
بیارد یکی مؤبد کاردان...
فردوسی.
دو چشمش چو دو نرگس آبگون
لبانش چو پسته رخانش چو خون.
فردوسی.
جز خوی بد فراخ جهانی را
بر تو که کرد تنگ تر از پسته.
ناصرخسرو.
گرچه کشف چو پسته بود سبز و گوژ پشت
حاشا که مثل پستۀ خندان شناسمش.
خاقانی.
بنگر این هر سه ز خامی رسته را
جوز را و لوز را و پسته را.
(مثنوی).
نخود و کشمش و پسته خرک و میوۀ تر
قصب انجیر و دگر سرمش اسفید بیار.
بسحاق.
، دهان معشوق.
- پسته بن، درخت پسته.
- پستۀ خندان، پستۀ دهان باز:
مهرزن بر دهن خنده که در باغ جهان
سر خود میخورد آن پسته که خندان باشد.
صائب (ازفرهنگ شعوری).
- پسته دهان، لقب معشوق:
ای بت بادام چشم پسته دهان قندلب
در غم عشق تو چیست چارۀ این مستمند. ؟
سوزنی.
- پستۀ زمینی، کازو.
- پستۀ شکرفشان، کنایه از لب و دهان معشوق است. (برهان قاطع).
- پستۀ غالیه، حب البان. (بحر الجواهر).
- پسته لب، کنایه از معشوق.
- پسته مغز، مغز پسته
لغت نامه دهخدا
(پُ تِ)
حریر بود که عطاران مشک در او بندند:
از نقش و ازنگار همه جوی و جویبار
پستۀ حریر دارد ووشی معمدا.
معروفی
لغت نامه دهخدا
(سِ پِ / سَ پِ)
مخفف اسپست، و آن گیاهی باشد بغایت نرم و املس که چاروا را خوردن آن فربه سازد و بعربی فصفصه و بترکی یونجه خوانند. (برهان) (آنندراج). گیاهی است که تنه ندارد و بتازیش رطبهخوانند و آن را چاروا خورند مانند خوید. (شرفنامه). هر گیاه فربه کننده ستور خصوصاً یونجه. (ناظم الاطباء) : غلیل، سپست کوفته بجهت ستور. (منتهی الارب). جفافه، ریزه های کاه و سپست. (منتهی الارب) :
از لشکرشان جدا نماندم
تا بود چو کاهشان سپستم.
ناصرخسرو.
سنبل و سوسن کجا آید پدید از روضه ای
کاندر او تخم سپست و سیر و سیسنبر برند.
سنایی
لغت نامه دهخدا
تصویری از سپستر
تصویر سپستر
پستر بعد تر عقب تر: (ترا سپستر پدید آید که سبب معلوم شدن چیز آن بود که)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سپست
تصویر سپست
یونجه
فرهنگ لغت هوشیار
درختی از تیره سماقیها که دسته مخصوص را تشکیل میدهد. این درخت دو پایه است و بحالت خود رو در سوریه و افغانستان میروید (در ایران نیز در قسمتهای شمال خراسان بصورت وحشی دیده میشود) و در کرمان آذربایجان قزوین و دامغان بفراوانی کشت میگردد. یا مغز پسته. مغز میوه درخت پسته که خوراکی است و نوعی از آجیل میباشد و مطبوع است، دهان معشوق. یا پسته زمینی. گیاهی از تیره پروانه واران جزو دسته اسپرسها که علفی و یک ساله است و ساقه اش بارتفاع 30 تا 50 سانتیمتر میرسد. گل آن زرد و دارای خطوط قرمز است
فرهنگ لغت هوشیار
((پِ تِ))
درختی است از تیره سماقی ها که دسته مخصوصی را تشکیل می دهد. میوه اش دانه ای است، دارای پوست سخت، مغز آن سبزرنگ و لذید و مقوی و روغن دار است
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سپست
تصویر سپست
((س پِ))
یونجه
فرهنگ فارسی معین