جدول جو
جدول جو

معنی سپاهی - جستجوی لغت در جدول جو

سپاهی
مربوط به سپاه، فردی از سپاه
تصویری از سپاهی
تصویر سپاهی
فرهنگ فارسی عمید
سپاهی
(سِ)
مرکّب از: سپاه + ’ی’، پسوند نسبت، فردی از سپاه لشکر. (حاشیۀ برهان قاطع چ معین)، لشکری. (آنندراج)، مقابل کشوری. و در شعر فردوسی و ویس و رامین در مقابل شهری بکار رفته است، و ابن البلخی آن را در مقابل رعیت بکار برده است:
سپاهی چو دارد سراز شه دریغ
بباید همی کافت آن سر به تیغ.
بوالمثل.
سپاهی و شهری همه شد یکی
نبردند نام قباد اندکی.
فردوسی.
کشاورز و دهقان سپاهی شدند
دلیران سزاوار شاهی شدند.
فردوسی.
کنون در پیش شهری و سپاهی
ز من خواهد نمودن بی گناهی.
(ویس و رامین)،
سپاهی که جانش گرامی بود
از او ننگ خیزد، نه نامی بود.
اسدی.
برون نمیشود از گوش آن حدیث تو دانی
حدیث اسب نباشد برون ز گوش سپاهی.
انوری.
بگذار معاش پادشاهی
کآوارگی آورد سپاهی.
نظامی.
چو دارند گنج از سپاهی دریغ
دریغ آیدش دست بردن به تیغ.
سعدی.
زر بده مرد سپاهی را تا سر بنهد
وگرش زرندهی سر بنهد در عالم.
سعدی (گلستان)
لغت نامه دهخدا
سپاهی
(سِ)
طایفه ای از طوایف ناحیۀ سراوان کرمان. (جغرافیای سیاسی کیهان ص 98)
لغت نامه دهخدا
سپاهی
(سِ)
خدادوست. نامی است از شعرای ایرانی که از اکابرزادگان اندجان بود و در سال 979 هجری قمری درگذشت. او راست:
افسوس که وقت گل بزودی بگذشت
فریاد که تا چشم گشودی بگذشت.
(از ریحانه الادب ج 2 ص 165)
لغت نامه دهخدا
سپاهی
منسوب به سپاه فردی از سپاه لشکری
تصویری از سپاهی
تصویر سپاهی
فرهنگ لغت هوشیار
سپاهی
هر فردی از سپاه
تصویری از سپاهی
تصویر سپاهی
فرهنگ فارسی معین
سپاهی
ارتشی، جنگاور، خیلتاش، قشونی، لشکری، نظامی
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از سپاسی
تصویر سپاسی
گدا، گدایی کننده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سپاری
تصویر سپاری
ساقه ای که خوشه بر سر آن قرار دارد، ساقۀ گندم یا جو، خوشه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سیاهی
تصویر سیاهی
تیرگی، تاری، تاریکی، مقابل سفیدی، سیاه بودن
سیاهی لشکر: گروهی از مردم که برای نمایاندن کثرت و انبوهی لشکر جمع شوند و به کار جنگ نیایند، کنایه از اشخاص بی خاصیت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سباهی
تصویر سباهی
گولپیر پیر گول پیر کودن (خرف)
فرهنگ لغت هوشیار
سیاه بودن سواد مقابل سفیدی، تیرگی تاری مقابل سفیدی، تاریکی ظلمت مقابل روشنی روشنایی، مرکب دوده، کلف لکه: سیاهی ماه. (کلف قمر) یا از سفیدی ماست تا سیاهی زغال. همه چیز کل اشیا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سپاری
تصویر سپاری
ساقه ای که خوشه بر سر آن قرار دارد ساق خوشه گندم جل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سپاسی
تصویر سپاسی
گدائی کننده، گدا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اسپاهی
تصویر اسپاهی
سپاهی، لشکری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سیاهی
تصویر سیاهی
منسوب به سیاه، وضعیت و کیفیت سیاه بودن، تاریکی، چیز تیره و نامشخص که معمولاً به علت دوری تشخیص آن دشوار است، لشکر گروهی از مردم که تنها برای نمایش انبوهی و بسیاری جمعیت به کار گرفته می شوند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اسپاهی
تصویر اسپاهی
((اِ))
سپاهی، لشکری
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سیاهی
تصویر سیاهی
Blackness
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از سیاهی
تصویر سیاهی
noirceur
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از سیاهی
تصویر سیاهی
zwartheid
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از سیاهی
تصویر سیاهی
karanlık
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
تصویری از سیاهی
تصویر سیاهی
黒さ
دیکشنری فارسی به ژاپنی
تصویری از سیاهی
تصویر سیاهی
שחור
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از سیاهی
تصویر سیاهی
검음
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از سیاهی
تصویر سیاهی
kegelapan
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از سیاهی
تصویر سیاهی
कालेपन
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از سیاهی
تصویر سیاهی
чернота
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از سیاهی
تصویر سیاهی
Schwärze
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از سیاهی
تصویر سیاهی
negrura
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از سیاهی
تصویر سیاهی
nerità
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از سیاهی
تصویر سیاهی
negritude
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از سیاهی
تصویر سیاهی
黑暗
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از سیاهی
تصویر سیاهی
czarność
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از سیاهی
تصویر سیاهی
чорність
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از سیاهی
تصویر سیاهی
weusi
دیکشنری فارسی به سواحیلی