جدول جو
جدول جو

معنی سوگیانه - جستجوی لغت در جدول جو

سوگیانه
لباس ماتم، جامۀ عزا
تصویری از سوگیانه
تصویر سوگیانه
فرهنگ فارسی عمید
سوگیانه
(نَ / نِ)
لباس ماتم و جامۀ عزا. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
سوگیانه
لباس ماتم و جامه عزا
تصویری از سوگیانه
تصویر سوگیانه
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از سوشیانس
تصویر سوشیانس
(پسرانه)
سوشیانت، نجات دهنده، هر یک از موعدان دین زرتشتی که در آخرالزمان ظهور می کنند
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از سوشیانت
تصویر سوشیانت
(پسرانه)
سوشیانس، نجات دهنده، هر یک از موعدان دین زرتشتی که در آخرالزمان ظهور می کنند
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از سالیانه
تصویر سالیانه
سالانه، کنایه از جیره یا مزد یا درآمدی که در هر سال به کسی برسد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از موریانه
تصویر موریانه
نوعی حشره با آرواره های قوی که به صورت اجتماعی زندگی کرده و از چوب تغذیه می کند
چوب خوٰارک، تافشک، رشمیز، رونجو، ریونجو، لبنگ، دیوک، ارضه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از روزیانه
تصویر روزیانه
روزی، رزق و خوراک هرروزه، غذای روزانه، توشه، نصیب، قسمت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از صوفیانه
تصویر صوفیانه
به طریق صوفیان، به شیوه و روش صوفیان، همچون صوفیان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ساقیانه
تصویر ساقیانه
به شیوه و روش ساقیان مانند ساقیان، ساقی وار
فرهنگ فارسی عمید
(نَ / نِ)
همانند مردم روم. همچون رومیان. رومی، به طور و به طرز رومی. (ناظم الاطباء) :
رومیانه روی دارد زنگیانه زلف و خال
چون کمان چاچیان ابروی دارد پرعتیب.
سعدی.
، یونانی. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مَ / مِ)
نامه که در آن اوصاف ماتم و مرثیه ای نوشته باشد. (آنندراج). تعزیت نامه. (ناظم الاطباء) :
کس حرف سوگنامۀ کنعانیان نخواند
تا من قلم به سوگ تو کردم سیه نشان.
درویش واله هروی (از آنندراج).
رجوع به سوک نامه شود
لغت نامه دهخدا
(سُشْ)
نجات دهنده. هر یک از موعودان دین زردشتی. در اوستا مکرر از سوشیانتهایی نام برده شده که در آخرالزمان ظهور کنند و غالباً از آخرین سوشیانت که پس از ظهور او قیامت خواهد بود اسم برده شده. بنابه سنت زردشتی سه هزار سال اخیر عمر جهان مادی عهد سلطنت روحانی زردشت و سه پسر آینده اوست که هریک بفاصله هزار سال از یکدیگر پای به دایرۀ وجود گذارند. نامهای این سه پسر و اسامی مادران آنان و محل تولد ایشان در اوستا مندرج است، اما وقت ظهور آنان در اوستا تعیین نشده است. همین قدر برمی آید که در آخرالزمان ظهور خواهند کرد. (فرهنگ فارسی معین). رجوع به مزدیسنا و یشتها ج 1 و فرهنگ ایران باستان شود
لغت نامه دهخدا
(نَ / نِ)
بروش ساقیان. بشیوۀ ساقیان. ساقی وار:
شراب حاضر و دولت ندیم و تو ساقی
بده شراب و دغلهای ساقیانه مکن.
مولوی
لغت نامه دهخدا
(نَ / نِ)
مانند صوفی. همانند صوفی:
شد درون تا کند تماشائی
صوفیانه برآورد پائی.
نظامی.
رجوع به صوفی و صوفیه شود
لغت نامه دهخدا
(نَ / نِ)
نام یکی از ضربهای موسیقی است و آن سه ضرب است دیک دک. (مجلۀ موسیقی شمارۀ 5 ص 25 از رسالۀ امیرخان) ، سرانداز. نام آهنگی است. رجوع به ذیل کلمه آهنگ شود
لغت نامه دهخدا
(لَ)
نام موضعی میان سهرند (سرهند) و شاه جهان آباد هندوستان
لغت نامه دهخدا
(سَ نَ / نِ)
چینه دان مرغ. (آنندراج). سنگدان و معده سوم طیور. (ناظم الاطباء) ، غله ای است که اهل هند آنرا کلتهی خوانند. (آنندراج). نوعی از غله، سفالگر، کار خانه سفالگری، بتکده، بت ساز. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(سِ نَ/ نِ)
میکده و میخانه. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(نَ / نِ)
درخور کوهیان. مناسب مردمی که درکوهستان زندگی کنند: جفتی کفش کوهیانۀ پرقطری برزده و در پای کرده. (اسرار التوحید ص 80)
لغت نامه دهخدا
(زَ گیا نَ / نِ)
مقابل رومیانه. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). سیاه و مجعد در صفت زلف و سیاه در صفت خال:
اگرچه موی بودش زنگیانه
چنان چون بود چشمش جادوانه.
(ویس و رامین).
خاقانی است هندوی آن هندوانه زلف
و آن زنگیانه خال سیاه مدورش.
خاقانی.
رومیانه روی دارد زنگیانه زلف و خال
و آن کمان ابروانش بین که باشد پرعتیب.
سعدی.
رجوع به زنگ و زنگی شود
لغت نامه دهخدا
(نَ / نِ)
دهی است از دهستان حسنوند بخش سلسله شهرستان خرم آباد. واقع در 7هزارگزی جنوب باختری الشتر و 3 هزارگزی باختر راه شوسۀ خرم آباد به الشتر. هوای آن سرد و دارای 360 تن سکنه است. آب آنجا از چشمه ها تأمین میشود. محصول آن، غلات، برنج، حبوب، لبنیات، پشم و شغل اهالی زراعت و گله داری و راه آن مالرو است ساکنین از طایفۀ حسنوند هستند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(نَ / نِ)
به راستی. با درستی. با صدق و صفا و راستی: لوطیانه بگو، با کمال صداقت بگوی. لوطیانه به ما بگو ببینم این کار را تو کرده ای یا دیگری ؟
لغت نامه دهخدا
زنگاری که آهن و فولاد را ضایع میکند بطوریکه از صیقل کردن برطرف نشود، حشره ای مانند مورچه که خوراک آن چوب است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طوطیانه
تصویر طوطیانه
مانند طوطی همچون طوطیان
فرهنگ لغت هوشیار
سوفیانه درویشانه همچون صوفیان به طریق صوفیان: سماع صوفیانه، به شیوه صوفیان: صوفیانه عمل می کند، بحری از اصول موسیقی و آن سه ضربی است، سر انداز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سوگنامه
تصویر سوگنامه
تسلیت نامه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سالیانه
تصویر سالیانه
سالی یکبار، سالانه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ساقیانه
تصویر ساقیانه
چمانیگون سردهانه بروش ساقیان
فرهنگ لغت هوشیار
داشوار (گویش تهرانی) همچون لوطیان باصدق و صفا براستی: اما لوطیانه بگو من ارسلانم وجانت را خلاص کن خ
فرهنگ لغت هوشیار
((نِ))
حشره ای است از راسته آرکیپترها که نزدیک به راسته رگ بالان است. موریانه حشره ای است اجتماعی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از صوفیانه
تصویر صوفیانه
((یِ))
همچون صوفیان، به شیوه صوفیان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سوگنامه
تصویر سوگنامه
تراژدی، مرثیه
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از سالیانه
تصویر سالیانه
آنیته
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از سبزیانه
تصویر سبزیانه
سالاد
فرهنگ واژه فارسی سره