جدول جو
جدول جو

معنی سوهان - جستجوی لغت در جدول جو

سوهان
سنگی که برای تیز کردن کارد یا شمشیر و مانند آن به کار می رود، فسان، فسن، سان، سان ساو، سنگ ساو، سامیز، مسنّ
نوعی شیرینی که با گندم سبزکرده، آرد، شکر و روغن درست می کنند
تصویری از سوهان
تصویر سوهان
فرهنگ فارسی عمید
سوهان
دهی است جزء دهستان پائین بخش طالقان شهرستان تهران، دارای 1077 تن سکنه، آب آن از قنات، چشمه سار و رود محلی، محصول آنجا غلات، سیب زمینی، لوبیا، میوه جات، عده ای برای تأمین معاش بتهران، مازندران و گیلان میروند، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 1)
دهی است ازدهستان رادکان بخش حومه شهرستان مشهد، دارای 120 تن سکنه، آب آن از چشمه و قنات، محصول آنجا غلات، شغل اهالی زراعت است، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
سوهان
مخفف آن سوهن، سان ساو، در اراک (سلطان آباد) ’سن’ مکی نژاد، طبری ’سو’، مازندرانی کنونی ’سهن’، آلتی فولادی و آجیده که در ساییدن و صیقل کردن فلز و چوب بکار رود، (از حاشیۀ برهان قاطع چ معین)، چوب سای، سفن، (مهذب الاسماء)، مبرد، (تاج العروس) (دهار)، آلتی آهنین که با آن سایند:
ریش بوگانا سبلت چون سوهانا
سر بینیش چو بورانی با تنگانا،
ابوالعباس،
پشت خوهل و سر تویل و روی بر کردار نیل
ساق چون سوهان و دندان بر مثال دستره،
غواص،
بیاورد جاماسب آهنگران
چوسوهان پولاد و پتک گران،
فردوسی،
بسان چندن سوهان زده بر لوح پیروزه
بکردار عبیر بیخته بر تختۀ دیبا،
فرخی،
هر یک داسی بیاورند یتیمان
برده به آتش درون و کرده بسوهان،
منوچهری،
ز دندان همی ریخت آتش بجنگ
ز خارا همی کرد سوهان بچنگ،
اسدی،
بگاه درشتی درشتم چو سوهان
بهنگام نرمی به نرمی حریرم،
ناصرخسرو،
و آلت برکشیدن انبری باید که گیرش گاه آن سوهان بود تا آن چیز را بگیرد، (ذخیرۀ خوارزمشاهی)، وچون کسی را زخمی آید آنرا بسوهان بزنند، (فارسنامۀابن البلخی ص 126)،
آه دل درویش بسوهان ماند
گر خود نبرد برنده را تیز کند،
(منسوب به شیخ ابوسعید ابوالخیر)،
رنگ سپیدی بر زمین از نوش دندانش ببین
سوهان بادش بیش از این بر سبز دیبا ریخته،
خاقانی،
بسوهان زده سبلت آفتاب
چو سوهان پر از چین شده روی آب،
نظامی،
که زنگ خورده نگردد بنرم سوهان پاک،
سعدی،
- سوهان تعلیقه، آلتی آهنین که یک سر آن سوهان و سر دیگر چوب سای است، (یادداشت بخط مؤلف)،
- سوهان روح، آزاردهنده جان، که صحبت او بطبع آدمی نسازد، (از آنندراج)،
- سوهان زدن، سوهان خور داشتن، سوهان خوردن، سوهان شدن، سوهان کردن،
، شیرینی چون قرصهای بزرگ نشکنک که از شیرینی سبزه گندم کنند، قسمی حلوا، نوعی از حلوا که از گندم نیده پزند، (ناظم الاطباء)، و سوهان قم که بخوبی معروف است، (یادداشت بخط مؤلف)
لغت نامه دهخدا
سوهان
ابزار فولادی آجیده جهت سائیدن فلزات
تصویری از سوهان
تصویر سوهان
فرهنگ لغت هوشیار
سوهان
((سُ))
آلتی آجدار که برای ساییدن چوب یا فلز به کار می رود
تصویری از سوهان
تصویر سوهان
فرهنگ فارسی معین
سوهان
نوعی شیرینی
تصویری از سوهان
تصویر سوهان
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از سوزان
تصویر سوزان
(دخترانه)
سوزنده، ملتهب، سوزاننده
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از سوغان
تصویر سوغان
دواندن و ورزش دادن اسب برای شرکت در مسابقه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سوزان
تصویر سوزان
سوزنده، درحال سوختن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سولان
تصویر سولان
دارویی که برای معالجۀ لقوه به کار می رفته
بام خانه، بلندی و ارتفاع، نردبان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کوهان
تصویر کوهان
برآمدگی پشت شتر که از پیه و چربی انباشته شده، برآمدگی روی شانۀ گاو
فرهنگ فارسی عمید
قسمی قفل پیچ، (یادداشت بخط مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(نَ / نِ)
قسمی مرغابی. (یادداشت بخط مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(نَ)
دهی است جزء بخش شمیران شهرستان تهران. دارای 600 تن سکنه که در تابستان به 1000 تن میرسد. آب آن از 4 رشته قنات. محصول آنجا غلات، بنشن، میوه جات، آلوزرد. مزرعۀ تنگه فاطمی، چال اسطلک، سوت بیشه، شنگ زار، باغ جهانبخش، تنگه آبخور، یوردکریم، بندطلحه هرز جزء این ده میباشد. در تابستان حدود 200 الی 400 نفر برای سکونت سه ماهه و استفاده از هوای خوب به این ده می آیند. مزرعۀ کوچک دره، بیدستان شاه پسند، تل گرگ که هر یک دو سه خانوار سکنه دارد، جزء این ده منظور شده است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 1)
لغت نامه دهخدا
قسمت برآمدگی پشت شتر و گاو که عبارت از نسج چربی ذخیره یی حیوان است: افزون ز که کوهان او از عاج تردندان او از تیر ها مژگان او از نوک سو فارش دهان. یا کوهان ثور. برآمدگی پشت گاو، پروین ثریا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سهوان
تصویر سهوان
فرناس (غافل) سوتک
فرهنگ لغت هوشیار
اسپورزی دواندن اسپ برای آمادن دویدن اسب و شتر در پی هم، دواندن اسب و ریاضت دادن او جهت شرکت در مسابقه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سوهانی
تصویر سوهانی
عمل سوهان زدن و صیقل دادن چوب و فلز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سوزان
تصویر سوزان
سوزنده محرق، ملتهب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سولان
تصویر سولان
((سُ))
شولان، کمند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سوغان
تصویر سوغان
((سُ))
دویدن اسب و شتر در پی هم، دواندن اسب و ریاضت دادن او جهت شرکت در مسابقه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سوزان
تصویر سوزان
سوزنده، ملتهب
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کوهان
تصویر کوهان
برآمدگی پشت شتر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سوزان
تصویر سوزان
Blazing, Blistering, Burning, Scalding, Scorching, Searing
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از سوزان
تصویر سوزان
ardent, brûlant
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از سوزان
تصویر سوزان
ardente, rovente, bollente
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از سوزان
تصویر سوزان
brandend, verbrand, kokend
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از سوزان
تصویر سوزان
ardiente, abrasador
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از سوزان
تصویر سوزان
пылающий , палящий , горящий , обжигающий
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از سوزان
تصویر سوزان
ardente, abrasador, escaldante
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از سوزان
تصویر سوزان
炽热的 , 灼热的 , 燃烧的 , 灼热的 , 炎热的
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از سوزان
تصویر سوزان
płonący, palący, parzący
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از سوزان
تصویر سوزان
палаючий , палючий , обпікаючий , палаючий
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از سوزان
تصویر سوزان
brennend, siedend
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از سوزان
تصویر سوزان
जलता हुआ , झुलसा हुआ , झुलसाने वाला , प्रचंड , जलता हुआ
دیکشنری فارسی به هندی