جدول جو
جدول جو

معنی سونتهه - جستجوی لغت در جدول جو

سونتهه
بهندی زنجبیل خشک. (فهرست مخزن الادویه) (الفاظ الادویه)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از سوخته
تصویر سوخته
چیزی که آتش در آن افتاده، آتش گرفته، کنایه از محنت کشیده و آزاردیده، کنایه از کسی که عشق و سوزی داشته باشد، جسمی سیاه رنگ که از دود تریاک در حقۀ وافور جمع می شود وبعد آن را تبدیل به شیره می کنند، از گنج های خسروپرویز، برای مثال دگر گنج کش خواندی سوخته / کزآن گنج بود کشور افروخته (فردوسی - ۸/۲۹۷)، کنایه از پررنگ، تیره
فرهنگ فارسی عمید
وسیلۀ نقلیۀ کوچک و بی چرخ که در مناطق قطبی به وسیلۀ اسب یا سگ یا گوزن قطبی روی برف کشیده می شود
فرهنگ فارسی عمید
(سَ تَ بَ)
جامه دان محکم. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(هََ / هَِ)
سندان، براده. سونش. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(سِ تَ)
زمین خشک بی نبات. (منتهی الارب). زمین خشک بی گیاه قحطزده. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
به هندی نوعی از ماس است. (تحفۀ حکیم مؤمن)
لغت نامه دهخدا
(نِ هَِ)
سونش. (ناظم الاطباء). رجوع به سونش شود
لغت نامه دهخدا
دهی است جزء دهستان برغان بخش کرج شهرستان تهران. دارای 635 تن سکنه. آب آن از رود خانه محلی. محصول آنجا غلات، میوه جات و لبنیات است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 1)
لغت نامه دهخدا
(تَ / تِ)
مکر. فریب. حیله، کرم گندم خوار. (آنندراج) (ناظم الاطباء) (برهان)
لغت نامه دهخدا
(مَ / مِ)
نوعی ارابۀ چرخ دار برای روی برف. (یادداشت بخط مؤلف). گردونۀ کوچک و بی چرخ که بوسیلۀ اسب، سگ یا گوزن حمل شود. (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
هر چیز آتش گرفته محترق، آزار کشیده محنت رسیده (از حوادث دوران عشق)، لته ورکوی آتش گرفته که بدان آتش از آتش زنه گیرند حراقه، (در عثمانی) طالب علم، جمع سوختگان، محترق سوختنن، ثفل شراب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سبنتاه
تصویر سبنتاه
مونث سبنتی: بد زبان زن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سناهه
تصویر سناهه
میوه دادن دوسال یکبار چون کویک خرمابن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سنته
تصویر سنته
زمین خشک بی گیاه قحط زده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سنهه
تصویر سنهه
سال زمانه زمانک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سورتمه
تصویر سورتمه
وسیله نقلیه بدون چرخ که بوسیله اسب یا غیره بر روی برف کشیده شود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سوخته
تصویر سوخته
((سُ خْ تِ))
هر چیز آتش گرفته، محترق، مجازاً آزار کشیده، محنت رسیده از حوادث دوران یا عشق
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سورتمه
تصویر سورتمه
((مِ))
وسیله نقلیه کوچکی که در مناطق سردسیر با سگ یا گوزن یا اسب، روی برف کشیده می شود
فرهنگ فارسی معین
آتش گرفته، خاکسترشده، گداخته، محترق، بربادرفته، باخته، ناکام، محنت کشیده، زجرکشیده، شیفته، شیدا، عاشق، سوخته جان، سوخته دل، عطش زده، خشک، بی آب (زمین و) 01 شیره، شیره تریاک، جرم تریاک، آفتاب زده، تیره
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تفاله ی تریاک کشیده شده در وافور که در طب سنتی برای رفع سرماخوردگی
فرهنگ گویش مازندرانی
از توابع شهرستان رامسر خ، نام مراتعی در سوادکوه، آمل و تاویر.، سوخته، هرچیز نیم سوخته
فرهنگ گویش مازندرانی
مانند شبیه، می ساید
فرهنگ گویش مازندرانی
از توابع دهستان شهرخواست ساری
فرهنگ گویش مازندرانی
گرو رهن
فرهنگ گویش مازندرانی