جدول جو
جدول جو

معنی سولی - جستجوی لغت در جدول جو

سولی
ماکسیمیلین دبتون بارن د رسنی دوک د وزیر هانری چهارم پادشاه فرانسه (متولد سال 1559 در کاخ رسنی و متوفی 1641 میلادی)، وی مردی دلیر و نیکخو و کارآمد بود، بعد از جنگهایی که در رکاب هانری چهارم کرد مشاور و وزیر او گردید، مالیه را اداره کرد و کشاورزی را حمایت نمود، در کشور، جاده ها و قنوات احداث و توپخانه ای ایجاد کرد، بودجه ای بوجود آورد و مالیات را انتظام بخشید، کتاب قابل توجهی بنام اقتصادیات شاهی تألیف کرد، (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
سولی
نوعی درخت که میوه ای سیاه و خوراکی دارد
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از سوفی
تصویر سوفی
(دخترانه)
حکیم
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از سوری
تصویر سوری
(دخترانه)
سرخ رو، نام دختر اردوان پنجم، گل سرخ
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از سویل
تصویر سویل
(دخترانه)
دوست داشته شده
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از سوگلی
تصویر سوگلی
(دخترانه)
مورد محبت و علاقه بسیار، محبوب
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از اولی
تصویر اولی
ویژگی کسی یا چیزی که پیش از همه است
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اولی
تصویر اولی
سزاوارتر، لایق تر، شایسته تر، برتر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سفلی
تصویر سفلی
پایین تر، پست تر، زیرتر، اسفل
فرهنگ فارسی عمید
(رَ)
محمد بن احمد بن قاسم بن رسولی بغدادی، فقیه شافعی، مکنی به ابوالسعادات. او در مسائل خلافی سخنان خوب دارد و شعر نیکو می گفت. رسولی به خراسان سفر کرد و در آنجا بسال 544 هجری قمری درگذشت. وی از جعفر بن احمد سراج و ابوالقاسم بن بیان رزاز و جز آن دو حدیث شنید و ابوسعد سمعانی و جز وی از او روایت دارند. (از لباب الانساب)
لغت نامه دهخدا
(رَ)
رسالت و پیغامبری. (ناظم الاطباء). پیغامبری، پیغام رسانی. (فرهنگ فارسی معین). فرستادگی. (ناظم الاطباء). سفارت. سفیری. ایلچی گری. نمایندگی: پس پسر عضدالدوله... را به رسولی به غزنه فرستاد. (فارسنامۀ ابن بلخی ص 118).
چو سلطان خود کند حالی رسولی
رسولی ّ دگر باشدفضولی.
پوریای ولی.
احمد بن ابی الاصبع به رسولی نزدیک عمر و برادر یعقوب آمد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 296). این سلیمانی به رسولی و شغل بزرگ آمده است. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 296). به چند دفعت خواستند که به رسولیها برود و حیلت کرد تا ازوی درگذشت. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 255). به رباط مانک علی میمون قرار گرفت (بوصادق) و بر وی اعتماد کردند پادشاهان و رسولیهای بانام کرد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 207).
قیدافه خوانده ام که زنی بود پادشاه
اسکندر آمدش به رسولی سخن گزار.
خاقانی.
- به رسولی فرستادن، بنمایندگی و ایلچی گری فرستادن. بسمت سفیر و نماینده به جایی روانه ساختن: به روزگار سامانیان یک بار وی را به رسولی به بخارا فرستاده بود. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 685). خواجه ابوالقاسم حصیری را و قاضی حسن بوطاهر تبانی راخویش این امام بوصادق تبانی به رسولی فرستاد نزدیک ارسلان خان و بغراخان تا عقد و عهد تازه کرده آید. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 536). قرار گرفت که عبدالجبار پسروزیر آنجا به رسولی فرستاده آید. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 383).
- رسولی کردن، ایلچی گری کردن. رسول شدن. نمایندگی داشتن. سفیر بودن: رسولی ها کرده بود به دو دفعت و به بغداد رفته. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 363). وی را بنواخت و گفت این یک رسولی بکن چون بازآیی قضای نشابور به تو دادیم. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 538).
،
{{صفت نسبی}} منسوب است به رسول که به سفارت دلالت دارد. (از لباب الانساب)
لغت نامه دهخدا
تصویری از سوگلی
تصویر سوگلی
محبوب، برگزیده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رسولی
تصویر رسولی
پیامبری رسالت پیغام رسانی، پیغامبری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شولی
تصویر شولی
طعامی است شله
فرهنگ لغت هوشیار
انگشتان دست را راست کرده به هم چسبانده تیغ وار بر گردن مجرمان فرود آوردن، ضربه ای که به وسیله کف دست به چهره کسی زنند تپانچه کشیده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سوای
تصویر سوای
بجز، مگر
فرهنگ لغت هوشیار
در بازی الک و دولک به موقعی اطلاق شود که ضمن پرتاب دولک با الک تلاقی نکند در این صورت یک امتیاز بد به حساب آرند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سوچی
تصویر سوچی
ترکی آبدار، میفروش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سویل
تصویر سویل
همتا همانند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سویی
تصویر سویی
منسوب به سو از مردم سو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سوری
تصویر سوری
سرخ رنگ، گل سرخ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سوقی
تصویر سوقی
بازاری منسوب به سوق بازاری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سوگی
تصویر سوگی
سوگوار ماتم زده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سولع
تصویر سولع
سبر زرد از گیاهان
فرهنگ لغت هوشیار
قطعه ای موسیقی که نوازنده تنها نوازد یا خواننده تنها خواند، آلتی موسیقی که توسط یک نوازنده نواخته شود: ویولون سلو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سوله
تصویر سوله
مطلق سوراخ را گویند، سوراخ دبر و قبل
فرهنگ لغت هوشیار
لاتینی تازی گشته مریم گلی سروی از گل ها از آن روی که گل آن چون سرو است است در تهران به آن سروی گفته می شود آرامبخش، انگبین، ورتیج بدبده از مرغان اوشوم (گویش گیلکی) بودنه هر چیز که تسلی دهد مایه تسلی، انگبین عسل، مرغی است شبیه به تیهو بلدرچین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سدلی
تصویر سدلی
پارسی تازی گشته سه دله سه گتک (اتاق) در یک خانه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تولی
تصویر تولی
دوستی مهر ورزی، جانشین کردن، امید بستن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خولی
تصویر خولی
شبان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اولی
تصویر اولی
سزاوارتر، بهتر، احق
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دولی
تصویر دولی
کشوری
فرهنگ لغت هوشیار
شاشی گمیزی پیشابی آنچه که مربوط بپیشاب است آنچه از ادرار بدست آید آلوده بادرار منسوب بادرار
فرهنگ لغت هوشیار
مونث اسفل پایین تر پست تر زیرین مونث اسفل پایین تر پست تر مقابل اعلی. منسوب به سفل پایینی زیرین مقابل علوی. یا عالم سفلی. جهان زیرین دنیا. مقابل عالم علوی جهان زبرین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چولی
تصویر چولی
آلودا
فرهنگ واژه فارسی سره