نام قصبه ای است کنار راه بابل به چالوس میان تمیشان و المده. دارای پست خانه و تلگرافخانه است. مرکز قصبۀ قشلاقی بخش نور شهرستان آمل، کنار راه شوسۀ کناره. جمعیت آن در زمستان 2000 تن و در تابستان تقریباً نصف این عده به ییلاق کجور میروند. (از فرهنگ فارسی معین)
نام قصبه ای است کنار راه بابل به چالوس میان تمیشان و المده. دارای پست خانه و تلگرافخانه است. مرکز قصبۀ قشلاقی بخش نور شهرستان آمل، کنار راه شوسۀ کناره. جمعیت آن در زمستان 2000 تن و در تابستان تقریباً نصف این عده به ییلاق کجور میروند. (از فرهنگ فارسی معین)
دهی است از دهستان سرولایت بخش سرولایت شهرستان نیشابور. دارای 168 تن سکنه. آب آن از رودخانه و قنات. محصول آنجا غلات، پنبه و شغل اهالی زراعت است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9)
دهی است از دهستان سرولایت بخش سرولایت شهرستان نیشابور. دارای 168 تن سکنه. آب آن از رودخانه و قنات. محصول آنجا غلات، پنبه و شغل اهالی زراعت است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9)
مطلق سوراخ را گویند عموماً و سوراخ پس و پیش را که دبر و فرج باشد خصوصاً. (برهان). سوراخ مقعد و سوراخ فرج. (فرهنگ رشیدی) : بجنبانم علم چندان در آن دو گنبد سیمین که سیماب از سر حمدان فروریزمش در سوله. عسجدی. ، خانه زادی را گویند که پدر و مادر او هر دو هندوستانی باشند. (برهان) (فرهنگ رشیدی) (جهانگیری) : همه قلب وجود و سولۀ عصر نعایم وار آتشخوار و ریمن. خاقانی (از آنندراج). ، آواز بلندهمچو مویه و زوزه و نالۀ سگ. (برهان)
مطلق سوراخ را گویند عموماً و سوراخ پس و پیش را که دبر و فرج باشد خصوصاً. (برهان). سوراخ مقعد و سوراخ فرج. (فرهنگ رشیدی) : بجنبانم علم چندان در آن دو گنبد سیمین که سیماب از سر حمدان فروریزمْش ْ در سوله. عسجدی. ، خانه زادی را گویند که پدر و مادر او هر دو هندوستانی باشند. (برهان) (فرهنگ رشیدی) (جهانگیری) : همه قلب وجود و سولۀ عصر نعایم وار آتشخوار و ریمن. خاقانی (از آنندراج). ، آواز بلندهمچو مویه و زوزه و نالۀ سگ. (برهان)
آنچه از سودن بهم رسد چون سودۀ الماس و سودۀ آهن و سودۀ شنگرف و سودۀ صندل. (آنندراج). هر چیز نرم و مسحوق مانند سودۀ الماس و سودۀ صندل. (ناظم الاطباء) : بوقت رفتنش از سیم ساده باشد جای بگاه خفتنش از مشک سوده باشد گاه. رودکی. گرد راه و آفتاب معرکه نزدیک تو خوشتر از گرد عبیر سوده و ظل ظلیل. فرخی. چون آهن سوده که بود بر طبقی بر در زیر طبق مانده ز مغناطیس احجار. منوچهری. از نیاز ماست زر اینجا عزیز ورنه زر با سنگ سوده همسر است. ناصرخسرو. ، نیک کهنه شده و فرسوده. (ناظم الاطباء). نیک کهنه شده. (شرفنامۀ منیری) : چنین تا برآید بر این هفت سال میان سوده از تیغ و بند دوال. فردوسی. کسی کو بود سودۀ روزگار نیابد بهر کارش آموزگار. فردوسی. جبه ای از خز نداشت بر تن چندانک سوده و فرسوده گشت بر وی خلقان. ابوحنیفۀ اسکافی. یکتاست ترا جان و جسمت اجزا هرگز نشود سوده چیز تنها. ناصرخسرو. لاغر و سست و پیر و فرسوده سم و دندان او همه سوده. مجد خوافی. ، سائیده. (صحاح الفرس). سائیده شده و سحق شده. (ناظم الاطباء) : اگر خواهی که بوی خوش بیابی بمشک سوده در باید رسیدن. ناصرخسرو. سود و زآن سوده شربتی برخاست سرد و شیرین که تشنه را بنواخت. نظامی. و چهار درمسنگ بورۀ سوده. (ذخیرۀ خوارزمشاهی) ، کوفته، حک شده و محوشده، آغشته. (ناظم الاطباء)
آنچه از سودن بهم رسد چون سودۀ الماس و سودۀ آهن و سودۀ شنگرف و سودۀ صندل. (آنندراج). هر چیز نرم و مسحوق مانند سودۀ الماس و سودۀ صندل. (ناظم الاطباء) : بوقت رفتنش از سیم ساده باشد جای بگاه خفتنش از مشک سوده باشد گاه. رودکی. گرد راه و آفتاب معرکه نزدیک تو خوشتر از گرد عبیر سوده و ظل ظلیل. فرخی. چون آهن سوده که بود بر طبقی بر در زیر طبق مانده ز مغناطیس احجار. منوچهری. از نیاز ماست زر اینجا عزیز ورنه زر با سنگ سوده همسر است. ناصرخسرو. ، نیک کهنه شده و فرسوده. (ناظم الاطباء). نیک کهنه شده. (شرفنامۀ منیری) : چنین تا برآید بر این هفت سال میان سوده از تیغ و بند دوال. فردوسی. کسی کو بود سودۀ روزگار نیابد بهر کارش آموزگار. فردوسی. جبه ای از خز نداشت بر تن چندانک سوده و فرسوده گشت بر وی خلقان. ابوحنیفۀ اسکافی. یکتاست ترا جان و جسمت اجزا هرگز نشود سوده چیز تنها. ناصرخسرو. لاغر و سست و پیر و فرسوده سم و دندان او همه سوده. مجد خوافی. ، سائیده. (صحاح الفرس). سائیده شده و سحق شده. (ناظم الاطباء) : اگر خواهی که بوی خوش بیابی بمشک سوده در باید رسیدن. ناصرخسرو. سود و زآن سوده شربتی برخاست سرد و شیرین که تشنه را بنواخت. نظامی. و چهار درمسنگ بورۀ سوده. (ذخیرۀ خوارزمشاهی) ، کوفته، حک شده و محوشده، آغشته. (ناظم الاطباء)
دهی است از دهستان بوزی بخش شادگان شهرستان خرمشهر. دارای 746 تن سکنه. آب آن از رود خانه جراحی. محصول آنجا غلات، خرما. شغل اهالی زراعت، غرس نخل و گله داری و صنایع دستی عبا و حصیر بافی است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6)
دهی است از دهستان بوزی بخش شادگان شهرستان خرمشهر. دارای 746 تن سکنه. آب آن از رود خانه جراحی. محصول آنجا غلات، خرما. شغل اهالی زراعت، غرس نخل و گله داری و صنایع دستی عبا و حصیر بافی است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6)
نزد طبیبان از قوتهای تن است. یکی از سه قوه نباتیه. و آن دو دیگر غاذیه و نامیه است. قوه ای است که در جسم هرچه لطیف تر باشد آن را جمع کند تا از آن مجموع مثل آن جسم حاصل کند، چنانکه در نبات، تخم، و در حیوان نطفه. (یادداشت مؤلف). قوتی است که از خون تحصیل منی کند و آن را مستعد قبول صورت انسانی و غیره کند. (غیاث). یکی از چهار قوه مخدومۀ طبیعیه و آن به مغیرۀ اول معروف است و خود قوه ای است که منی را از خون می گیرد. (از تذکرۀ ضریر انطاکی ج 1 ص 13). - خیال مولده، تصور زاینده
نزد طبیبان از قوتهای تن است. یکی از سه قوه نباتیه. و آن دو دیگر غاذیه و نامیه است. قوه ای است که در جسم هرچه لطیف تر باشد آن را جمع کند تا از آن مجموع مثل آن جسم حاصل کند، چنانکه در نبات، تخم، و در حیوان نطفه. (یادداشت مؤلف). قوتی است که از خون تحصیل منی کند و آن را مستعد قبول صورت انسانی و غیره کند. (غیاث). یکی از چهار قوه مخدومۀ طبیعیه و آن به مغیرۀ اول معروف است و خود قوه ای است که منی را از خون می گیرد. (از تذکرۀ ضریر انطاکی ج 1 ص 13). - خیال مولده، تصور زاینده
زن غیرعرب زاییده در میان عرب. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) ، نوپیدا از هر چیزی. (منتهی الارب) (آنندراج). - بینه مولده، حجت غیرثابت. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). ، کلمه نوپیداشده که از پیش در زبان نبوده است. مولد. (یادداشت مؤلف). - لغت مولده، لغتی که در اصل کلام عرب موضوع نباشد مگر از لغت اصلی گرفته باشند. (ناظم الاطباء). ، شاعر نو. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
زن غیرعرب زاییده در میان عرب. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) ، نوپیدا از هر چیزی. (منتهی الارب) (آنندراج). - بینه مولده، حجت غیرثابت. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). ، کلمه نوپیداشده که از پیش در زبان نبوده است. مولد. (یادداشت مؤلف). - لغت مولده، لغتی که در اصل کلام عرب موضوع نباشد مگر از لغت اصلی گرفته باشند. (ناظم الاطباء). ، شاعر نو. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
دهی است از دهستان ناتل رستاق، بخش نور شهرستان آمل واقع در 21 هزارگزی جنوب خاوری سولده. هوای آن معتدل و دارای 230تن سکنه است. آب آنجا از ناپلارود تأمین میشود. محصول آنجا برنج، مختصر غلات و شغل اهالی زراعت و راه آن مالرو است. این ده از دو محل بالا و پائین که یک کیلومتر از هم فاصله دارند تشکیل شده و در آمار دو آبادی نوشته شده است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
دهی است از دهستان ناتل رستاق، بخش نور شهرستان آمل واقع در 21 هزارگزی جنوب خاوری سولده. هوای آن معتدل و دارای 230تن سکنه است. آب آنجا از ناپلارود تأمین میشود. محصول آنجا برنج، مختصر غلات و شغل اهالی زراعت و راه آن مالرو است. این ده از دو محل بالا و پائین که یک کیلومتر از هم فاصله دارند تشکیل شده و در آمار دو آبادی نوشته شده است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)