رجوع به سبلان شود: تو به پایه ش یکان یکان برشو پس بیاسای بر سر سولان. ناصرخسرو. ای جوان عبرت از این پیر هم اکنون گیر از سر سولان بندیش هم از پایان. ناصرخسرو
رجوع به سبلان شود: تو به پایه ش یکان یکان برشو پس بیاسای بر سر سولان. ناصرخسرو. ای جوان عبرت از این پیر هم اکنون گیر از سر سولان بندیش هم از پایان. ناصرخسرو
دوست داری. (منتهی الارب). محبت. (اقرب الموارد) (کشاف اصطلاحات الفنون) ، یاری و نصرت. (از اقرب الموارد) ، ملک و پادشاهی. (منتهی الارب) ، ملک. (از اقرب الموارد) ، آزادی. (منتهی الارب). حدیث: نهی عن بیع الولاء. و از شافعی است که: لا ولاء الا للمعتق. (از منتهی الارب) ، قرب و نزدیکی. (اقرب الموارد) (کشاف اصطلاحات الفنون) ، قرابت. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). و شرعاً به معنی قرابت حکمیه ای است که از عتق یا از موالات حاصل می شود. قرابت حاصله از عتق را ولاءالعتاقه و ولاءالنعمه نامند و دومی، یعنی قرابت حاصله از موالات را ولاءالموالات گویند. و فقها ولاء را گاه بر میراثی که به سبب عقد موالات و ولاء عتق پیدا می شود اطلاق می کنند. برای تفصیل بیشتر رجوع به کشاف اصطلاحات الفنون و تعریفات جرجانی شود
دوست داری. (منتهی الارب). محبت. (اقرب الموارد) (کشاف اصطلاحات الفنون) ، یاری و نصرت. (از اقرب الموارد) ، مُلک و پادشاهی. (منتهی الارب) ، مِلک. (از اقرب الموارد) ، آزادی. (منتهی الارب). حدیث: نهی عن بیع الولاء. و از شافعی است که: لا ولاء الا للمعتق. (از منتهی الارب) ، قرب و نزدیکی. (اقرب الموارد) (کشاف اصطلاحات الفنون) ، قرابت. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). و شرعاً به معنی قرابت حکمیه ای است که از عتق یا از موالات حاصل می شود. قرابت حاصله از عتق را ولاءالعتاقه و ولاءالنعمه نامند و دومی، یعنی قرابت حاصله از موالات را ولاءالموالات گویند. و فقها ولاء را گاه بر میراثی که به سبب عقد موالات و ولاء عتق پیدا می شود اطلاق می کنند. برای تفصیل بیشتر رجوع به کشاف اصطلاحات الفنون و تعریفات جرجانی شود
یکسان. (ترجمان القرآن ترتیب عادل بن علی). برابر. (مهذب الاسماء). راستاراست. برابر. (منتهی الارب) (آنندراج) : سواء لمن خالف هذا الامر صلی ام زنی، راست راست است که هرکه خلاف امامت ما بکند... (النقض ص 261) ، مثل. مانند. (منتهی الارب) (آنندراج). - لیلهالسواء، شب سیزدهم یا چهاردهم از ماه. (منتهی الارب) (آنندراج). ، نیمۀ روز. (منتهی الارب) (آنندراج) ، خوی زشت. (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، زن قبیح و زشت. زن زشت و قبیح و بدشکل و زناکار و بدعمل. (آنندراج)
یکسان. (ترجمان القرآن ترتیب عادل بن علی). برابر. (مهذب الاسماء). راستاراست. برابر. (منتهی الارب) (آنندراج) : سواء لمن خالف هذا الامر صلی ام زنی، راست راست است که هرکه خلاف امامت ما بکند... (النقض ص 261) ، مثل. مانند. (منتهی الارب) (آنندراج). - لیلهالسواء، شب سیزدهم یا چهاردهم از ماه. (منتهی الارب) (آنندراج). ، نیمۀ روز. (منتهی الارب) (آنندراج) ، خوی زشت. (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، زن قبیح و زشت. زن زشت و قبیح و بدشکل و زناکار و بدعمل. (آنندراج)
ته خرما. (غیاث) (منتهی الارب) (آنندراج). ته خرما. الوات سلاه. (مهذب الاسماء) ، مرغی است. (آنندراج) (منتهی الارب). یک نوع مرغی است. (ناظم الاطباء) ، نوعی از پیکان به شکل خار خرما. (آنندراج) (منتهی الارب). قسمی از نیزه که شبیه است بخار خرمابن. ج، سلاه. (ناظم الاطباء)
ته خرما. (غیاث) (منتهی الارب) (آنندراج). ته خرما. الوات سلاهَ. (مهذب الاسماء) ، مرغی است. (آنندراج) (منتهی الارب). یک نوع مرغی است. (ناظم الاطباء) ، نوعی از پیکان به شکل خار خرما. (آنندراج) (منتهی الارب). قسمی از نیزه که شبیه است بخار خرمابن. ج، سلاه. (ناظم الاطباء)
دهی است جزء دهستان مزدقانچای بخش نوبران شهرستان ساوه، دارای 253 تن سکنه، آب آن از رود خانه مزدقان، محصول آنجا غلات، بنشن، پنبه، بادام، میوه جات، گردو و انگور است، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 1)
دهی است جزء دهستان مزدقانچای بخش نوبران شهرستان ساوه، دارای 253 تن سکنه، آب آن از رود خانه مزدقان، محصول آنجا غلات، بنشن، پنبه، بادام، میوه جات، گردو و انگور است، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 1)
سوراخ، (آنندراج) (ناظم الاطباء)، ثقبه: و بمنقار در آن سولاخ میکرد، (ترجمه تفسیر طبری)، و چون آب بدان سولاخها رسد و بر هوا تکیه کند، (التفهیم)، و کوه را سولاخ میکردند هم او، هم کارکنان، (فارسنامۀ ابن البلخی)، و حلقه در هر دو سولاخ کتف او میکشیدی، (فارسنامۀ ابن البلخی)، رجوع به سوراخ شود
سوراخ، (آنندراج) (ناظم الاطباء)، ثقبه: و بمنقار در آن سولاخ میکرد، (ترجمه تفسیر طبری)، و چون آب بدان سولاخها رسد و بر هوا تکیه کند، (التفهیم)، و کوه را سولاخ میکردند هم او، هم کارکنان، (فارسنامۀ ابن البلخی)، و حلقه در هر دو سولاخ کتف او میکشیدی، (فارسنامۀ ابن البلخی)، رجوع به سوراخ شود
نوعی از دوایی و آنرا از جانب روم آورند و لقوه را نافع باشد. (برهان) (تحفۀ حکیم مؤمن) (اختیارات بدیعی). لکلرک گوید: نمیدانم چه ماده ای است. (از حاشیۀبرهان قاطع چ معین). نام دارویی است که آنرا عصیر نرپرون گویند. (ناظم الاطباء) ، بام خانه. (برهان) (ناظم الاطباء) ، مطلق بلندیها. (برهان). برآمدگی. بلندی. ارتفاع. (ناظم الاطباء)
نوعی از دوایی و آنرا از جانب روم آورند و لقوه را نافع باشد. (برهان) (تحفۀ حکیم مؤمن) (اختیارات بدیعی). لکلرک گوید: نمیدانم چه ماده ای است. (از حاشیۀبرهان قاطع چ معین). نام دارویی است که آنرا عصیر نرپرون گویند. (ناظم الاطباء) ، بام خانه. (برهان) (ناظم الاطباء) ، مطلق بلندیها. (برهان). برآمدگی. بلندی. ارتفاع. (ناظم الاطباء)
نام پیغمبری است از بنی اسرائیل. (برهان). ظاهراً مراد سولون مقنن یکی از حکمای سبعۀ یونان است که از 640 تا 558 میلادی میزیسته. (از حاشیۀ برهان قاطع چ معین)
نام پیغمبری است از بنی اسرائیل. (برهان). ظاهراً مراد سولون مقنن یکی از حکمای سبعۀ یونان است که از 640 تا 558 میلادی میزیسته. (از حاشیۀ برهان قاطع چ معین)
موالاه. پیاپی کردن. دمادم کردن: ولاء بین دو امر، پیاپی کردن دوکار را. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب)، پیوست یکدیگر کردن. (منتهی الارب). پیوستگی کردن میان دو چیز. پیوستگی با هم نمودن، دوستی با هم نمودن. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب). دوستی کردن با کسی، کنار کردن بعضی گوسفندان را از بعضی دیگر و جدا کردن. (از اقرب الموارد)، {{اسم مصدر}} پیوستگی، دوستی. مصادقه، توالی اجرای امری، پیروی عملی به عملی هنگام تطهیر (وضو) به نحوی که نخستین عضوی که تطهیر شد در فصل اعتدال هوا خشک نشود، و در خزانه گفته که ولاء آن است که هنگام وضوء دراثنای شستن دست و روی و مسح سر و پای به هیچ عمل دیگر نباید خود را مشغول داشت. (از کشاف اصطلاحات الفنون)، ملک و پادشاهی. (منتهی الارب)، {{اسم}} میراثی که شخص به سبب آزاد ساختن کسی که در ملک او بوده است یا به سبب عقد موالات استحقاق پیدا میکند. (اقرب الموارد) (تعریفات سید جرجانی). - ولاء جریره. رجوع به ولاء شود. - ولاء عتق. رجوع به مدخل بعد شود
موالاه. پیاپی کردن. دمادم کردن: ولاء بین دو امر، پیاپی کردن دوکار را. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب)، پیوست یکدیگر کردن. (منتهی الارب). پیوستگی کردن میان دو چیز. پیوستگی با هم نمودن، دوستی با هم نمودن. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب). دوستی کردن با کسی، کنار کردن بعضی گوسفندان را از بعضی دیگر و جدا کردن. (از اقرب الموارد)، {{اِسمِ مَصدَر}} پیوستگی، دوستی. مصادقه، توالی اجرای امری، پیروی عملی به عملی هنگام تطهیر (وضو) به نحوی که نخستین عضوی که تطهیر شد در فصل اعتدال هوا خشک نشود، و در خزانه گفته که ولاء آن است که هنگام وضوء دراثنای شستن دست و روی و مسح سر و پای به هیچ عمل دیگر نباید خود را مشغول داشت. (از کشاف اصطلاحات الفنون)، ملک و پادشاهی. (منتهی الارب)، {{اِسم}} میراثی که شخص به سبب آزاد ساختن کسی که در ملک او بوده است یا به سبب عقد موالات استحقاق پیدا میکند. (اقرب الموارد) (تعریفات سید جرجانی). - ولاء جریره. رجوع به وَلاء شود. - ولاء عتق. رجوع به مدخل بعد شود
زنی که سرین آن بزرگ و کلان باشد. (منتهی الارب) (آنندراج). المراءه العظیمهالمأکمه. (اقرب الموارد). ج، سجل، ناقه سجلاء، شتر مادۀ بزرگ پستان. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
زنی که سرین آن بزرگ و کلان باشد. (منتهی الارب) (آنندراج). المراءه العظیمهالمأکمه. (اقرب الموارد). ج، سُجْل، ناقه سجلاء، شتر مادۀ بزرگ پستان. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
مذی (مدی). (منتهی الارب). مذی. (ذیل اقرب الموارد). مذی. و آن رطوبتی باشد که از مردان و زنان در ابتدای آرزو آید تا راه آب آرزو تازه شده و بیرون آمدن آسان گردد و مجرای آن بر بالای مجرای آب آرزو است. (از بحر الجواهر)
مَذی (مدی). (منتهی الارب). مذی. (ذیل اقرب الموارد). مذی. و آن رطوبتی باشد که از مردان و زنان در ابتدای آرزو آید تا راه آب آرزو تازه شده و بیرون آمدن آسان گردد و مجرای آن بر بالای مجرای آب آرزو است. (از بحر الجواهر)
مشیمۀ شتر ماده و آن پوستی سبز مملو از آب باشد که با بچه از شکم بیرون آید و در آن آلایش و خطوط سرخ و سبز باشد. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). پوست که با بچه بیرون آید در حال زادن. (مهذب الاسماء). و در لغت عرب بر وزن فعلاء فقط سه کلمه وجود دارد. یکی همین کلمه و دومی عنباء و سیمی سیراء. (اقرب الموارد) ، نزلوا فی مثل حولاءالناقه، فرودآمدند و فراخی عیش و بسیاری آب و سبزه. (منتهی الارب) (آنندراج)
مشیمۀ شتر ماده و آن پوستی سبز مملو از آب باشد که با بچه از شکم بیرون آید و در آن آلایش و خطوط سرخ و سبز باشد. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). پوست که با بچه بیرون آید در حال زادن. (مهذب الاسماء). و در لغت عرب بر وزن فِعَلاء فقط سه کلمه وجود دارد. یکی همین کلمه و دومی عنباء و سیمی سیراء. (اقرب الموارد) ، نزلوا فی مثل حولاءالناقه، فرودآمدند و فراخی عیش و بسیاری آب و سبزه. (منتهی الارب) (آنندراج)
یکی از الخاط چهارگانه بدن، مرض مالیخولیا، فساد فکر، خیالبافی، و بفارسی بمعنی عشق و جنون و هوا و هوس هم گویند، خل سیاهابی از خل (خلط) های چهارگانه، سیاه مونث اسود سیاه، یکی از اخلاط چهار گانه که مقر آن طحال است، مالیخولیا وسواس، خیال فاسد، دلگیر ملالت، هوی و هوس میل شدید، عشق. یا سر (به کسر اول و تشدید یا تخفیف دوم) و سوداء. اسرار و اندیشه های باطن: ای که انکار کنی عالم درویشانرا - تونه (چه) دانی که سودا و سر است ایشانرا ک (بدایع سعدی چاپ کاویانی ص 3) توضیح بعضی سر و سودا به فتح سین اول خوانند و صحیح نیست: جانم ز سر کون بسودا در اوفتاد دل زو سبق ببرد و بغوغا در اوفتاد (عطار) یا سودا دل (قلب) دانه دل سویدای قلب
یکی از الخاط چهارگانه بدن، مرض مالیخولیا، فساد فکر، خیالبافی، و بفارسی بمعنی عشق و جنون و هوا و هوس هم گویند، خل سیاهابی از خل (خلط) های چهارگانه، سیاه مونث اسود سیاه، یکی از اخلاط چهار گانه که مقر آن طحال است، مالیخولیا وسواس، خیال فاسد، دلگیر ملالت، هوی و هوس میل شدید، عشق. یا سر (به کسر اول و تشدید یا تخفیف دوم) و سوداء. اسرار و اندیشه های باطن: ای که انکار کنی عالم درویشانرا - تونه (چه) دانی که سودا و سر است ایشانرا ک (بدایع سعدی چاپ کاویانی ص 3) توضیح بعضی سر و سودا به فتح سین اول خوانند و صحیح نیست: جانم ز سر کون بسودا در اوفتاد دل زو سبق ببرد و بغوغا در اوفتاد (عطار) یا سودا دل (قلب) دانه دل سویدای قلب