جدول جو
جدول جو

معنی سوغانچی - جستجوی لغت در جدول جو

سوغانچی
دهی است از دهستان آجرلو بخش مرکزی شهرستان مراغه، دارای 201 تن سکنه، آب آن از چشمه سارها، محصول آنجا غلات، نخود، بزرک، شغل اهالی زراعت و صنایع دستی آنان جاجیم بافی است، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از سوغان
تصویر سوغان
دواندن و ورزش دادن اسب برای شرکت در مسابقه
فرهنگ فارسی عمید
جمهوریی است شامل بخشی از آفریقای غربی فرانسه بوسعت 1204000 کیلومتر مربع و جمعیت آن 3300000 تن پایتخت آن ’باماکو’ و شهرهای مهم آن ’کایس’ تومبوکتو سیکاسو و ’سگو’ است، کشور مذکور شامل بخشی از صحرا در شمال و دره های فوقانی سنگال و نیجریه در جنوب میباشد، بومیان بیشتر مشغول زراعت ارزن، ذرت و برنج هستند و آبیاری بوسیلۀ سدهایی که در شعب رود نیجریه بسته اند صورت میگیرد، (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
دهی است از دهستان چهاراویماق بخش قره آغاج شهرستان مراغه، آب آن از قنات، محصول آنجا غلات، نخود، بزرک، شغل اهالی زراعت و صنایع دستی آنان جاجیم بافی است، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
سوغ. رجوع به سوغ شود. دواندن اسب و ریاضت دادن او جهت شرکت در مسابقه. و رجوع به سوغان شود.
لغت نامه دهخدا
(سَ)
جمع واژۀ سانیه. (دهار) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). المثل: سیر السوانی سفر لاینقطع، یعنی گردش شتر آبکش سفری است که هرگز به آخر نمیرسد. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) :
تا بود سیر سوانی در سفر دور فلک
وندر آن دوران نظیر گاو او گاو خراس.
انوری
لغت نامه دهخدا
قسمی قفل پیچ، (یادداشت بخط مؤلف)
لغت نامه دهخدا
گرمی، حرارت، (ناظم الاطباء) : و سبب آن رطوبتی بسیار و تباه باشد، تباهئی بی سوزانی و تیزی، (ذخیرۀ خوارزمشاهی)، اگر آماس لبها صفرایی باشد ... سوزانی و خلیدن بیشتر باشد، (ذخیرۀ خوارزمشاهی)
لغت نامه دهخدا
شوذنیق، معرب سودنیق، نوعی گنجشگ، (فرهنگ فارسی معین) : عطارد دلالت کند بر کبوتر و سار ... و مرغ آبی و سودانی، (التفهیم)، رجوع به سودانیات وسودانیه شود، سودانیه، زرزور، (فرهنگ فارسی معین) (از ابن البیطار)، حبشی و سیاه، (آنندراج)،
منسوب بسودان، اهل سودان، از مردم سودان، (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
منسوب به سوذان که از قرای اصفهان است، (الانساب سمعانی)
لغت نامه دهخدا
(مُ)
سردستۀ موزیک نظامی. رئیس رستۀموزیک در ارتش. (از یادداشت مؤلف). و رجوع به موزیکانچی شود، موسیقی. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
دهی است جزء دهستان گورائیم بخش مرکزی شهرستان اردبیل، دارای 384 تن سکنه، آب از چشمه، محصول آنجا غلات، شغل اهالی زراعت و گله داری است، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(دَ رِ)
دهی از دهستان اجارود است که در بخش گرمی شهرستان اردبیل واقع است و 120 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
دهی است از دهستان چهاراویماق بخش قره آغاج شهرستان مراغه، دارای 144 تن سکنه، آب آن از قنات، محصول آنجا غلات، نخود، زردآلو، شغل اهالی زراعت است، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
مزیکانچی: ترکی از فرانسوی خنیا گر سرخنیا گر سردسته موزیک چیان رئیس دسته موزیک نظامی
فرهنگ لغت هوشیار
اسپورزی دواندن اسپ برای آمادن دویدن اسب و شتر در پی هم، دواندن اسب و ریاضت دادن او جهت شرکت در مسابقه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سوهانی
تصویر سوهانی
عمل سوهان زدن و صیقل دادن چوب و فلز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سوغان
تصویر سوغان
((سُ))
دویدن اسب و شتر در پی هم، دواندن اسب و ریاضت دادن او جهت شرکت در مسابقه
فرهنگ فارسی معین