جدول جو
جدول جو

معنی سوسوتک - جستجوی لغت در جدول جو

سوسوتک
(تَ)
سوت سوتک. سودسودک. صفاره. (یادداشت بخط مؤلف)
لغت نامه دهخدا
سوسوتک
آلتی کوچک که چون بر دهان بدمند سوت زند
تصویری از سوسوتک
تصویر سوسوتک
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از سوسنک
تصویر سوسنک
(دخترانه)
از شخصیتهای شاهنامه، نام یکی از زنان شاعر بهرام گور پادشاه ساسانی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از سوتک
تصویر سوتک
آلتی فلزی یا استخوانی که روی لب بگذارند و با آن سوت بزنند، در موسیقی نوعی ساز بادی شبیه فلوت و با ده سوراخ که با کنار لب نواخته می شود
فرهنگ فارسی عمید
حشرۀ کوچک با ل دار به رنگ سیاه یا سرخ یا قهوه ای و به انواع مختلف که چند هزار نوع از آن شناخته شده و بسیاری از آن ها از آفات کشتزار ها هستند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سوسو
تصویر سوسو
روشنایی اندک که در شب از دور به نظر آید، روشنایی کم که از چراغ به چشم بخورد
سوسو زدن: روشنایی دادن چراغ کم نور
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پوستک
تصویر پوستک
پوسته، پوست کوچک، پوست نازک، هر چیز پوست مانند، هر چیز ریز شبیه پوست، پولک ریز و نازک
فرهنگ فارسی عمید
(تَ)
دهی است از دهستان شهر ویران بخش حومه شهرستان مهاباد. دارای 267تن سکنه. آب آن از سیمین رود و چشمه. محصول آنجا غلات، توتون، چغندر، حبوبات. در دو محل بفاصله نیم کیلومتر بنام سیستک بالا و پائین مشهور و سکنۀ سیستک پائین 121 تن میباشد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(سَ تَ / سَ رَ / رُو تَ)
شورش و آشوب و غوغا. (برهان) (آنندراج). شورش و آشوب. و همچنین سرموتک. (رشیدی)
لغت نامه دهخدا
(سَ)
تیهو و آن پرنده ای باشد شبیه به کبک لیکن کوچکتر از اوست. (برهان) (از آنندراج) (فرهنگ رشیدی)
لغت نامه دهخدا
(دَ)
سوت سوتک. سوسوتک. آلتی از سفال یا فلز یا چوب که با دمیدن در آن آواز سوت دهد. (یادداشت بخط مؤلف)
لغت نامه دهخدا
نوعی از جعل باشد و او بیشتر در حمامها متکون میشود، (برهان) (آنندراج) (فرهنگ رشیدی)، صراراللیل، جدجد، صیاح اللیل، خرچسنه، گوگال، (یادداشت بخط مؤلف)،
- امثال:
سوسک به بچه اش میگوید قربان دست و پای بلوریت
لغت نامه دهخدا
تیره ای از طایفۀ جانکی سردسیر هفت لنگ بختیاری. (جغرافیای سیاسی کیهان ص 75)
لغت نامه دهخدا
(سَ تَ)
سروتک. آشوب و شور و غوغا. (برهان) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
پوست خرد. خرده پوست. پوست نازک: و اگر سوءالمزاج خشک باشد پیوسته لبها میطرقد و پوستکهای باریک ازوی برخیزد. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). غضن، پوستک بیرون چشم. مجله، پوستک آبله که در آن آب گرد آید از اثر کار. (منتهی الارب). الادواء، پوستکی که بر سر شیر آید بخوردن. تدویه، پوستکی سبک فاسر شیر آوردن. (زوزنی). مریطاء، پوستکی تنک میان ناف... (منتهی الارب). قهقر، پوستکی خرد بر سر خرمابن. (منتهی الارب) ، ظاهراً قسمی گستردنی زبون و ناچیز:
یکی را کند صوف و اطلس لباس
یکی را دهد پوستک با پلاس.
نظام قاری (دیوان البسه).
منت پذیر کرد ز زیلو که با نمد
از بوریا و پوستکت بی نیاز کرد.
نظام قاری (دیوان البسه).
ای که پهلوبشکم داری و سنجاب و سمور
آنکه بر پوستکی خفته ز حالش یاد آر.
نظام قاری (دیوان البسه).
، پوسته. رجوع به پوسته شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از سوتک
تصویر سوتک
آلتی کوچک که چون بر دهان بدمند سوت زند
فرهنگ لغت هوشیار
حشره ای است سیاه یا سرخ و پردار که در جاهای نمناک پیدا میشود حشره ایست از راسته قاب بالان که بدنی کشیده و قهوه یی دارد و بالهایش نیز همرنگ بدن میباشد. دو بال جلو این جانور ضخیم و مانند دو قاب روی بالهای نازک عقب را می پوشاند. قطعات دهنی وی از نوع جونده است. سوسک بیشتر شبها از لانه خارج شده از خرده ریز غذا ها تغذیه میکند و چون حامل نطفه میکربهای مختلف است جانوری موذی و خطرناک است سپیرک سپیرو. یا سوسک طلایی. حشره ایست از راسته قاب بالان که در حدود 25 گونه از آن شناخته شده حشره ایست سنگین و کندرو برنگ طلایی مایل به قرمز شکمش مایل به سفیدی است و در انتهای شکمش نوع آلت نوک تیزی جهت حفر زمین قرار دارد. نوزاد این حشره و همچنین حشره بالغ علفخوارند و بیشتر به مزارع چغندر و چغندر قند حمله میکنند زنبور طلایی
فرهنگ لغت هوشیار
خرده پوست، پوست نازک پوست کوچک پوست خرد پوست نازک، قسمی گستردنی زبون و ناچیز، پوسته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سوت سوتک
تصویر سوت سوتک
آلتی کوچک که چون بر دهان بدمند سوت زند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سوسیته
تصویر سوسیته
فرانسوی انجمن سازمان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سوسودک
تصویر سوسودک
آلتی از سفال یا فلز یا چوب که با دمیدن در آن آواز سوت دهد
فرهنگ لغت هوشیار
حشره ای است از راسته قاب بالان که بدنی کشیده و قهوه ای دارد و بال هایش نیز همرنگ بدنش می باشد. چند هزار نوع از آن شناخته شده و بسیاری از آن ها حامل نطفه میکروب های مختلف است. سپیرک و سپیرو نیز نامیده می شود
فرهنگ فارسی معین
قرتی، خودآرا، زن صفت
فرهنگ واژه مترادف متضاد
پرتوک، کورسو، نورضعیف
فرهنگ واژه مترادف متضاد
سر و دهان
فرهنگ گویش مازندرانی
از ارتفاعات بخش یانه سر واقع در هزارجریب بهشهر
فرهنگ گویش مازندرانی
نور اندک، براق بودن ظروف و اشیا
فرهنگ گویش مازندرانی
آلت سوت زنی
فرهنگ گویش مازندرانی
روشن و خاموش شدن نور در تاریکی، سوسو زدن
فرهنگ گویش مازندرانی
از توابع دهستان خرم آباد تنکابن، سوت+کابزاری سوتی که توسط شکارچیان حرفه ای از پوست ترد ساقه
فرهنگ گویش مازندرانی