جدول جو
جدول جو

معنی سوداگران - جستجوی لغت در جدول جو

سوداگران
تجار
تصویری از سوداگران
تصویر سوداگران
فرهنگ واژه فارسی سره

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

ماده ای سرخ رنگ و تلخ مزه شبیه صمغ که از درون بیخ و تنۀ بعضی درختان کهن مانند نارگیل و گردو که مجوف شده باشد به دست می آید و در طب قدیم به کار می رفته
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سوداگر
تصویر سوداگر
بازرگان، کاسب
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سوداگری
تصویر سوداگری
کسب و تجارت
فرهنگ فارسی عمید
دهی از دهستان فشگلاره است که در بخش آبیک شهرستان قزوین واقع است و 294 تن سکنه دارد، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1)
لغت نامه دهخدا
(نَ / نُو)
دستاران. (حاشیۀ فرهنگ اسدی نخجوانی از یادداشت مؤلف). شاگردانه. (رشیدی) (از سروری) (انجمن آرا) (برهان قاطع) (آنندراج) (ناظم الاطباء). آنچه اجرۀ شاگرد دهند. (رشیدی). دو سه پولی باشدکه بعد از اجرت استاد به شاگرد دهند. (برهان قاطع). پولی است که آنانکه لباس نو دوزند و شاگرد خیاط بیاورد به وی دهند. (انجمن آرا) (آنندراج). حلوابهائی است که چون چیزی نو خرند به شاگرد دکان یا به اهل خانه دهند، و امروز شیرینی گویند. (یادداشت مؤلف). شادیانه. (فرهنگ خطی). نودارانه. (برهان قاطع) (انجمن آرا) (رشیدی) (شعوری) (آنندراج). نودارانی. (رشیدی) (انجمن آرا) (آنندراج) ، زری که به شعرا دهند. (از رشیدی) (از جهانگیری). صله. (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین). پولی که به شعرا می دهند. (ناظم الاطباء). نودارانه. نودارانی. (رشیدی) ، زری که به آنکه خبر خوش آورد، دهند. (از رشیدی). مژدگانی. (ناظم الاطباء). نودارانه. نودارانی. (رشیدی)
لغت نامه دهخدا
دهی است جزء دهستان یاطری بخش گرمسار شهرستان دماوند. دارای 250 تن سکنه. آب آن از حبله رود. محصول آنجا غلات، پنبه، بنشن، انار و انجیر. مزرعه قنات شجاع لشکر پناهی جزء این ده است. سکنه از ایل اصانلو هستند. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 1)
لغت نامه دهخدا
(سَ / سُو گَ)
تاجر. (آنندراج). آنکه معاوضه کند:
بر دکان بودی نگهبان دکان
نکته گفتی با همه سوداگران.
مولوی.
سوداگران هر بلاد و دیار نفایس اقمشه وامتعه جزایر و... (حبیب السیر).
- امثال:
سوداگر پنیر در شیشه میخورد.
سوداگر دزد مال خود است
لغت نامه دهخدا
(سَ)
دهی است از دهستان عرب خانه بخش خوسف شهرستان بیرجند. دارای 134 تن سکنه و آب آن از قنات. محصول آنجا غلات، لبنیات. شغل اهالی زراعت، مالداری و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(سَ / سُو گَ)
تجارت. معامله. (آنندراج). تجارت. بازرگانی. معاوضه. مبادله:
بسوداگری دست با وی ببست
همآنجا همه روز تا شب نشست.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
(گَ)
یکی از ابواب زرنج است. (اصطخری از حاشیۀ تاریخ سیستان)
لغت نامه دهخدا
تصویری از آواگران
تصویر آواگران
دو ستاره در دو پیکر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سوداگری
تصویر سوداگری
تجارت بازرگانی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نوداران
تصویر نوداران
پولی که بعنوان انعام بشاگردان اصناف دهند، مژدگانی، صله
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سوداگر
تصویر سوداگر
بازرگان تاجر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سوداگری
تصویر سوداگری
((~. گَ))
تجارت، بازرگانی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نوداران
تصویر نوداران
نودران، نودرانه، انعام، شاگردانه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سوداگر
تصویر سوداگر
((~. گَ))
بازرگان، تاجر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سوداگر
تصویر سوداگر
تاجر، کاسب
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از سوداگرانه
تصویر سوداگرانه
تجارتی، تجاری
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از سوداگری
تصویر سوداگری
کسب و کار، تجارت
فرهنگ واژه فارسی سره
بازرگانی، پیشه وری، تجارت، کسب، معامله
متضاد: صنعتگری
فرهنگ واژه مترادف متضاد
بازرگان، بایع، پیشه ور، تاجر، کاسب، معامله گر
متضاد: صنعتگر
فرهنگ واژه مترادف متضاد