جدول جو
جدول جو

معنی سوآره - جستجوی لغت در جدول جو

سوآره
فرانسوی سر شب، شب نشینی
تصویری از سوآره
تصویر سوآره
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از سواره
تصویر سواره
مهمانی در شب که همراه با موسیقی و رقص است
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سواره
تصویر سواره
کسی که سوار بر اسب یا مرکب دیگر باشد، سوار، در حال سوار بودن، به حالت سواری
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سوره
تصویر سوره
سورت، هر یک از قسمت های صد و چهارده گانۀ قران که خود شامل چند آیه است، کنایه از سورۀ توحید
فرهنگ فارسی عمید
(سَ رِ)
دهی است از دهستان چرام بخش کهکیلویۀ شهرستان بهبهان. دارای 180 تن سکنه. آب آن از چشمه. محصول آنجا غلات، پشم و لبنیات. شغل اهالی زراعت و حشم داری است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 1)
لغت نامه دهخدا
(سَ رَ / رِ)
مقابل پیاده به معنی سوار: لازم باد بر من زیارت خانه خدا که میان مکه است سی بار پیاده نه سواره. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 319).
چو پیش عاقلان جانت پیاده ست
نداری شرم از این رفتن سواره.
ناصرخسرو.
بر اسب توبه سواره شوم مبارزوار
بس است رحمت ایزد فراخ میدانم.
سوزنی.
عامی متعبد پیاده رفته (است) و عالم متهاون سوار خفته. (گلستان چ یوسفی ص 184).
همت بلنددار که با همت بلند
هر جا روی به توسن گردون سواره ای.
صائب.
چون طفل نی سواره بمیدان روزگار
در چشم خود سواره ولیکن پیاده ایم.
؟
، بیماری که زود به هلاکت انجامد. مرض حاد. مزمن. سل سواره. (یادداشت بخط مؤلف).
- امثال:
سواره از پیاده خبر ندارد.
- یکسواره، یکه و تنها:
مهر پیوسته یکسواره بود
ماه باشد که به استاره بود.
سنایی.
شه چو تنگ آمدی ز تنگی کار
یکسواره برون شدی به شکار.
نظامی.
- بخت سواره، خدا بختی سواره نصیب این دخترکند
لغت نامه دهخدا
(تَ)
برگماشته شدن. چیره گردیدن. غالب شدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(سِ وِ رِ)
نام یکی از دهستانهای بخش هندیجان شهرستان خرمشهر است. این دهستان در شمال و باختر بخش بندر معشور واقع شده است. محصول عمده آن غلات و لبنیات است. این دهستان از 12 قریۀ بزرگ و کوچک تشکیل شده و جمعیت آن در حدود 1700 تن است. مرکز دهستان سویره است. قرای مهم این دهستان: قریۀ خزینه میباشد که در حدود 400 تن جمعیت دارد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(سَ رَ)
تیزی هر چیزی. (منتهی الارب) ، خشم سلطان و بیدادی آن. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) ، علامت و نشان بزرگی و رفعت آن. (منتهی الارب) ، سورهالمجد، علامت و نشان بزرگی. (اقرب الموارد) ، سوره الخمر، برجستن شراب بسوی دماغ، سورهالبرد، شدت سردی، سورهالحمی، شدت تب. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به سورت شود
لغت نامه دهخدا
(رِ)
دهی است از دهستان حنین بخش مرکزی شهرستان خرم آباد. دارای 1000 تن سکنه. آب آن از شط العرب و محصول آنجا خرما. شغل اهالی آنجا زراعت و صنایع دستی آنان حصیربافی است. موقع بارندگی با قایق از شط العرب به خرمشهر می روند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(رَ)
هر یک از فصول یکصد و چهارده گانه قرآن مجید. (ناظم الاطباء). پارۀ قرآن. (ترجمان القرآن ترتیب عادل بن علی ص 60). عبارت است از پارۀ قرآن که مشتمل برآیاتی که دارای فاتحه و خاتمه است باشد. (از کشاف اصطلاحات الفنون) : وقت سحر غسل کرد و نماز جماعت بامداد بگذارد و سورۀ نون و القلم و سورۀ هل اتی علی الانسان در دو رکعت بخواند. (تاریخ بیهقی).
ای که ندانی تو همی قدر شب
سورۀ واللیل بخوان از کتاب.
ناصرخسرو.
چه عجب گر ز سورۀ والتین
دزد جان غراب دیدستند.
خاقانی.
او سورۀ حقایق و من کمتر آیتش
زآنم بنامه آیت حق کرده بود نام.
خاقانی.
سورهالرحمن بخوان ای مبتدی
تا شوی بر سرّ پریان مهتدی.
مولوی.
بهیچ صورتی اندر نباشد اینهمه معنی
به هیچ سوره ای اندر نباشد اینهمه آیت.
سعدی.
- سورۀ اخلاص، قل هواﷲ. (غیاث) (آنندراج).
- سورۀ نور،سوره ای از سوره های قرآن مجید. (غیاث)
شرف. منزلت. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) :
الم تران اﷲ اعطاک سورهً
تری کل فلک دونها یتذبذب.
نابغه (ازآنندراج).
، هر رده از بنا، علامت. نشان. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به سورت شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از سوره
تصویر سوره
نشان بزرگی و رفعت آن هر یک از فصول یکصد و چهارده گانه قرآن مجید
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سواره
تصویر سواره
((سَ رِ))
سوار، مقابل پیاده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سواره
تصویر سواره
((سُ رِ))
مهمانی شبانه همراه با رقص و موسیقی، شب نشینی مجلل
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سوره
تصویر سوره
((رَ یا رِ))
هریک از فصل های یکصد و چهارده گانه قرآن مجید
فرهنگ فارسی معین