جدول جو
جدول جو

معنی سنکل - جستجوی لغت در جدول جو

سنکل
بلغت فرس زوفای رطب است. (تحفۀ حکیم مؤمن)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از سنبل
تصویر سنبل
(دخترانه)
گل خوشه ای بلند به هم فشرده و معطر به رنگهای قرمز آبی سفید و زرد مظهر نوروز
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از سنبل
تصویر سنبل
کار سرسری و سردستی
سنبل کردن: کاری را سرسری انجام دادن و از سر وا کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سنکپ
تصویر سنکپ
غش، بیهوشی گذرا
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سیکل
تصویر سیکل
دور، دوره، گردش، دورۀ سه ساله تحصیلات بعد از دورۀ ابتدایی از سال هفتم تا سال نهم، کسی که دارای مدرک پایانی این دورۀ تحصیلی است
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سنبل
تصویر سنبل
خوشۀ جو یا گندم، خوشه، گیاهی از تیرۀ سوسنی ها با برگ های دراز و گل های خوشه ای به رنگ بنفش،
کنایه از زلف معشوق
سنبل ختایی: گیاهی پایا از تیرۀ چتریان و معطر که عرق ریشه و دانه های آن در عطرسازی و تهیۀ شیرینی و شربت به کار می رود
سنبل رومی: گیاهی بیابانی با برگ های دراز خوش بو، گل های ریز و ریشه و ساقۀ سخت که در طب به کار می رود و خواص آن شبیه سنبل الطیب است، ناردین، نردین
فرهنگ فارسی عمید
(سَ دَ)
به یونانی ’سندلیا’، لاتینی ’سندلیوم’، فرانسوی ’سندل’، انگلیسی ’سندل’، معرب آن سندل است و در زبان کنونی نیز سندل گویند. سندلک. سندل کفش باشد و سندلک نیز گویندش. (از حاشیۀ برهان قاطع چ معین). کفش. پای افزار. (برهان). کفش. (آنندراج). بطیط (قسمی موزه) :
گرفتم که جایی رسیدی ز مال
که زرین کنی سندل و چاچله.
عنصری.
ترا جوانی و جلدی گلیم وسندل بود
کنونت سوخت گلیم و دریده شد سندل.
ناصرخسرو.
رجوع به سندلک شود، نام درختی است بقدر درخت گردکان و شاخهای آن افتاده بر زمین و ثمر آن در خوشه مانند حبهالخضراء و برگ آن شبیه ببرگ گردو نرم و نازک و منبت آن اکثر بلاد هند وسواحل مرکن و فرنگ است سپید و زرد و سرخ می باشد و بهندی آنرا چندن گویند. صندل معرب آن است و مفرح و مقوی دل و رافع صداع است و مزاج آن سرد و خشک است و به عربی آنرا کوت گویند. (آنندراج) (انجمن آرای ناصری) : بسبب آنک عطر و حلیب از کافور و عود و سندل و مانند آن دخل بودی. (از فارسنامه ابن البلخی ص 136). رجوع به صندل شود، کشتی کوچک که آنرا در کنار دریا پر از آب شیرین و اسباب و مایحتاج کشتی کرده بکشتی بزرگ برند. (از غیاث) (برهان). کشتی کوچک که بار در آن ریخته بکشتی بزرگ رسانند. (آنندراج) (انجمن آرا). قایق که در کشتی گذارند و هنگام حاجت به آب افکنند. طراده
لغت نامه دهخدا
گردش، دوره، (اصطلاح فیزیک) یک دوره حرکت کامل موج الکتریکی، امواج رادیو را بوسیلۀ سیکل و اغلب با کیلو سیکل (1000 سیکل) یا مگاسیکل (10000 سیکل) در ثانیه اندازه گیرند، دورۀ تحصیلات متوسطه (دبیرستان)، دوره تحصیلات متوسطه را بدو قسمت تقسیم کرده اند: سیکل اول و سیکل دوم، (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
منجم هندی که از کتب او به عربی نقل شده. (ابن الندیم) (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). رجوع به عیون الانباء ج 2 ص 32 شود
لغت نامه دهخدا
(سَ دَ)
شهری به هند. صندل
لغت نامه دهخدا
(سِ جِ)
شهرکی است در نواحی فلسطین. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(سِ نِ)
مارکوس (لوسیوس) انائوس. عالم معانی و بیان بود و در حدود سال 39 میلادی درگذشت. از او مجموعه ای در باب تمرینات خطابه بجا مانده است. (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(شَ کَ)
شنگل. نوعی از غله. (از ناظم الاطباء) ، دزد و راهزن. (ناظم الاطباء). شنغیر و شنفیر و شنفاره به معنی بدخوی و فاحش، تعریب شنکل و به معنی دزد شریر است. (الالفاظ الفارسیه المعربه ص 103). و رجوع به شنگل شود
لغت نامه دهخدا
(مِ کَ)
آنچه بدان عقوبت و سزا کنند مردم را. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد). رجوع به مدخل قبل شود
لغت نامه دهخدا
(مُ کَل ل)
برق نرم درخشنده که به روشنایی آن تاریکی ابر نمودار شود. (آنندراج) (از ناظم الاطباء) ، خندنده. (آنندراج). آنکه می خندد و تبسم می کند، شمشیر کندشده. (ناظم الاطباء). رجوع به انکلال شود
لغت نامه دهخدا
(مَ کَ)
آنچه بدان مردم را به سزا رسانند و عقوبت کنند. رجوع به مدخل بعد شود، سنگ بزرگ. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از محیطالمحیط)
لغت نامه دهخدا
(سُمْ بُ)
خوشه (جو، گندم و مانند آن). ج، سنابل. (منتهی الارب) (فرهنگ فارسی معین) (از ناظم الاطباء) :
گل سرخش چو عارض خوبان
سنبلش همچو زلف محبوبان.
سعدی.
، گیاهی است از تیره سوسنی ها جزو تک لپه ای ها با جام و کاسۀ رنگین و دارای گلهای بنفش خوشه ای است و چون زود گل میدهد و گلش زیبا و خوشرنگ و خوش بو است مورد توجه است و جزو گیاهان زینتی است و پیاز آنرا در گلدانها میکارند. بهترین نوع آن سنبل هندی است. زمبل. ذومبول. ارسیل. عرصیل. عیلان عزام. وقتطوس. اواقنثوس. (فرهنگ فارسی معین) :
بوید بسحرگاهان از شوق بناگاهان
چون نکهت دلخواهان بوی سمن و سنبل.
منوچهری.
هم زهردار چو شاخ سنبل
گر نیشکری گزیده خواهم.
خاقانی.
خار که هم صحبتی گل کند
غالیه در دامن سنبل کند.
نظامی.
دامنی گل و ریحان و سنبل و ضیمران فراهم آورده. (گلستان).
- سنبل الطیب. رجوع به همین کلمه شود.
- سنبل ایرانی، گونه ای سنبل که گلهایش سفیدرنگند و بعنوان زینت نیز کشت میشود. گل سنبل ایرانی. سنبل بری. قسطل الارض. (فرهنگ فارسی معین).
- سنبل بری، لالۀ وحشی. (فرهنگ فارسی معین).
- سنبل جبلی، یکی از گونه های سنبل الطیب است که برای ریشه آن اثر مدر و اشتهاآور و معرق ذکر کرده اند. سنبل کوهی. (فرهنگ فارسی معین).
- سنبل ختایی، گل فرشته. (فرهنگ فارسی معین).
- سنبل رومی، سنبل الطیب. (فرهنگ فارسی معین) : دو است: هندی و رومی، هندی را سنبل الطیب و سنبل عصافر گویند و رومی را ناردین گویند. (ذخیرۀ خوارزمشاهی).
- سنبل زرد، گیاهی است از تیره صلیبیان که بعنوان گیاه زمینی در باغها نیز کشت میشود آلوسن الیسون. از دانۀ این گیاه که شبیه دانۀ قدومه است در طب استفاده می شود بهمان نام الیسون مشهور است. (فرهنگ فارسی معین).
- سنبل کوهی، سنبل جبلی. (فرهنگ فارسی معین).
- سنبل هندی، گیاهی است از تیره گندمیان که ریشه های افشانش در تداوی همانند ریشه سنبل الطیب مورد استعمال است. ناردین هندی. عجر مکی. حب العصافیر. (فرهنگ فارسی معین).
، بمجاز، به معنی موی. زلف:
باغها کردی چون روی بتان از گل سرخ
راغها کردی چون سنبل خوبان ز خضر.
فرخی.
ز سنبل کرد برگل مشک بیزی
ز نرگس بر سمن سیماب ریزی.
نظامی.
سمن بر غافل از نظارۀ شاه
که سنبل بسته بد بر نرگسش راه.
نظامی.
بدو گفت کای سنبلت پیچ پیچ
ز یغما چه آورده ای ؟ گفت هیچ.
سعدی
لغت نامه دهخدا
(حَ کَ)
حناکل. ناکس. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). لئیم. (اقرب الموارد) ، کوتاه. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) ، درشت و سطبر. (منتهی الارب). درشت و ستبر. (ناظم الاطباء). مردی کوتاه و فرومایه. (مهذب الاسماء). ج، حناکل. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از سنکپ
تصویر سنکپ
بیهوشی، سکته قبلی
فرهنگ لغت هوشیار
فرانسوی دورک گردش یک دوره حرکت کامل موج الکتریکی. توضیح امواج رادیو را بوسیله سیکل و اغلب با کیلوسیکل (1000 سیکل) یا مگاسیکل (1000000 سیکل) در ثانیه اندازه گیرند، دوره تحصیلات متوسطه (دبیرستان)، توضیح دوره تحصیلات متوسطه را به دو قسمت تقسیم کرده اند: سیکل اول و سیکل دوم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بنکل
تصویر بنکل
نسترن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سنبل
تصویر سنبل
خوشه، جمع سنابل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سندل
تصویر سندل
کفش چوبی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سندل
تصویر سندل
((سَ دَ))
نوعی کفش که معمولاً چوبی است
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سیکل
تصویر سیکل
یک دوره حرکت، گردش، دوره، دوره تحصیلات متوسطه (نظام قدیم)
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بنکل
تصویر بنکل
((بِ کَ))
آب نیم گرم، بلکل، بلکک
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سنبل
تصویر سنبل
((سُ بُ))
خوشه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سنبل
تصویر سنبل
((سُ بُ))
زمبل. زمبول، گیاهی است از تیره سوسنی ها دارای برگ های دراز و گل های خوشه ای به رنگ بنفش. پیاز آن را در گلدان می کارند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سنبل
تصویر سنبل
((سَ بَ))
کار سرسری، سطحی
فرهنگ فارسی معین
تناوب، دور، گردش، دوره، چرخه
فرهنگ واژه مترادف متضاد
خوشه، نوعی گل
فرهنگ واژه مترادف متضاد
گردویی که به آسانی مغزش جدا شود
فرهنگ گویش مازندرانی
سرازیر کردن ظروف حاوی مایعات سرازیر کردن و فرو ریختن مایعات
فرهنگ گویش مازندرانی
پشگل خشک و سفت شده ی گوسفند که به پشم اطراف ران هایش چسبیده.، زمخت و کثیف، دارای وزن اضافی، گردن افتاده، آدم مزاحم
فرهنگ گویش مازندرانی
اسبی که قرمز مایل به زرد باشد، گل و لجنی که بر روی چشم گوسفند.، حلزون، گاو قرمز رنگ متمایل به زرد
فرهنگ گویش مازندرانی