جدول جو
جدول جو

معنی سنفره - جستجوی لغت در جدول جو

سنفره
(سَ فَ رَ)
سنگی که برای صاف کردن بکار برند. (دزی ج 1 ص 694). سنگ فسان
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از سندره
تصویر سندره
سند، بچه ای که از سر راه بردارند، آنکه پدر و مادرش معلوم نباشد، حرام زاده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سفره
تصویر سفره
تکه ای مربع یا مستطیل از جنس پارچه یا پلاستیک که روی میز یا زمین می گسترانند و خوردنی ها را در آن می چینند، خوان، توشه دان مسافر، طعام و توشه
سفرۀ رنگین: کنایه از سفره ای که بر آن غذاهای گوناگون باشد
فرهنگ فارسی عمید
(سِنْ نَ رَ)
گربۀ ماده. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(نَ رَ)
یکبار رمیدن. (آنندراج). واحد نفر است. (از اقرب الموارد). رجوع به نفر شود، قومی که به کاری پیش روند. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از متن اللغه) ، گروهی که با کسی رمند. (منتهی الارب). گروهی که با کسی رمند و فرارکنند. (ناظم الاطباء). القوم ینفرون معک و یتنافرون فی القتال. (از اقرب الموارد) ، خویش و نزدیک مرد که به خشم وی خشمناک شوند. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). نافره. (از اقرب الموارد). رهط. عشیره و اسرۀ مرد. (از متن اللغه) ، گروه مردم از سه تا ده. (منتهی الارب). رجوع به نفر شود
لغت نامه دهخدا
(نُ رَ)
حکم. فرمان. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، آنچه جهت دفع چشم زخم بر کودک آویزند. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از متن اللغه). نفره. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (متن اللغه)
لغت نامه دهخدا
(نُ فَ رَ)
نفره. (منتهی الارب). رجوع به نفره شود
لغت نامه دهخدا
(سِ فَ)
واحد سنف، یعنی یک خریطه بار آن. (منتهی الارب) (آنندراج). یک خریطه غلاف لوبیا و باقلا. (ناظم الاطباء) ، تخمدان پاره ای گیاهان. (یادداشت مؤلف) ، شاخ بی برگ. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، پوست باقلا که دانۀ آن خورده باشند، برگ درخت. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(سَ فَ رَ)
نویسندگان. جمع واژۀ سافر است. (منتهی الارب) (آنندراج) ، فرشتگان که اعمال بندگان را نگاهدارند. (منتهی الارب) (آنندراج) ، مقعد که مخرج غائط است. (غیاث) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(سُ رَ / رِ)
گنابادی ’سفره’ گیلکی ’سوفره’، پارچه گسترده که بر آن خوردنی و نوشیدنی نهند، دستارخوان. (از حاشیۀ برهان قاطعچ معین). دستارخوان. (آنندراج) (دهار) :
بگسترده بر سفره بر نان نرم
یکی گور بریان بیاورد گرم.
فردوسی.
شام ار دهد بمن دهدم خجلت
هم نقمتست سفرۀ ناهارش.
ناصرخسرو (دیوان چ تهران ص 208).
شمشیر تو خوانی نهد از بهر دد و دام
کز کاسۀ سر کاسه بود سفرۀ خوان را.
انوری.
بر سفره هرآنکه خورد حلوا
چون سفره شود رسن بگردن.
مجیر بیلقانی.
بسفر سفره گزین خونچه مخواه
مرد خوان باش غم خانه مخور.
خاقانی.
از چشم زیبق آرم و در گوش ریزمش
تا نشنوم زسفرۀ دونان صلای نان.
خاقانی.
تا که سفرۀ روی او پنهان شود
تا نگین حلقۀ خوبان شود.
مولوی.
ادیم زمین سفرۀ عام اوست.
سعدی.
گر نباشد بدعوتی سفره
میشود او دراز خوان هموار.
نظام قاری.
هرچه بر سفره و خوان تو نهند
هرچه در کام و دهان تو نهند.
جامی.
- امثال:
باز فلان سفره اش را باز کرد.
جان پدر تو سفرۀ بی نان ندیده ای.
سفره اش همیشه پهن است.
سفره رنگین کن است.
سفرۀ نیفتاده بوی مشک میدهد.
سفرۀ نیفتاده یک عیب دارد، سفرۀ افتاده هزار عیب.
فلان باز سفره اش را گشود.
نان خود را بر سر سفرۀ مردم مخور.
هیچ سفره یک نانه نباشد.
، طعام مسافر. (دهار) (مهذب الاسماء) (منتهی الارب) ، توشه دان و توشه دان مسافر. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(سَ نَ رَ)
نوعی از ماهی است. (دزی ج 1ص 694). طریغلا و هی المعروفه بالسنطره. (از دزی)
لغت نامه دهخدا
(سِ کِ رِ)
نام یکی از شهرهای شنعار است. (از فرهنگ ایران باستان ص 118)
لغت نامه دهخدا
(سُ قُ رَ / رِ)
مرغی است که آن را کلاغ سبز گویند و به شیرازی کاسه شکنک خوانند. گویند گوشت او سمیت دارد. (برهان) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(سَ دَ رَ)
نوعی است از درخت. (مهذب الاسماء). درختی است که از آن کمان و تیر سازند. (منتهی الارب) (آنندراج). به عربی شجر فتی است که از چوب آن کمان سازند. (فهرست مخزن الادویه) ، نوعی است از پیمانۀ بزرگ. (منتهی الارب) (مهذب الاسماء) (آنندراج) ، شتابی. (منتهی الارب) (آنندراج). شتافتن
لغت نامه دهخدا
(فِ رَ)
گروهی است از روم. (منتهی الارب). امه من الروم. (قطر المحیط) (شرح قاموس). و تسمیۀ آن برای بعد و دوری آنهاست در مغرب و از آن است حدیث ’لولا اصوات السافره لسمعتم وجبه الشمس، یعنی اگر آواز آن مردم نمی بود هر آینه می شنیدید آواز افتادن و غروب شدن آفتاب را. (شرح قاموس)
لغت نامه دهخدا
(سَ دَ رَ / رِ / سِ رَ / رِ)
راهی. لقیط. (شرفنامه). حرامزاده. (برهان) (صحاح الفرس). ولدالزناء. زنیم. (اوبهی). ناپاک زاده. سند. ناپاک زاد. حمیل. بچۀ سرراهی. کوی یافت. زنازاده. بچۀ کوی:
ای سندره در سندره مادرت بهشته
تخم یکی ولیک صد تنت بکشته (کذا).
منجیک.
سرخ چهره کافرانی مستحل ناپاک زاد
زین گروهی دوزخی ناپاکزاد و سندره.
غواص (از لغت فرس اسدی ص 423).
ای گوه کش سندره، گر کور شدی
از عزل غنی و از عمل عور شدی
سرکوفته مار و سوده پر مور شدی
رو گور طلب که از در گور شدی.
ابوالفرج رونی
لغت نامه دهخدا
(فِ رَ)
مؤنث سافر. رجوع به سافر شود، صاحبان سفرند که ضد حضر است. (شرح قاموس). قوم سافره، ای ذو سفر لضد الحضر. (قطر المحیط)
لغت نامه دهخدا
(کِ فِ رَ)
پردۀ بینی و سر آن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از سفره
تصویر سفره
پارچه گسترده که بر آن خوردنی نهند
فرهنگ لغت هوشیار
نفرت در فارسی کین رمیدگی ریغ آریغ آزیغ سیر دلی بیزاری تولیدن رمش فرمان، پنام چشم پنام، مردمگریز
فرهنگ لغت هوشیار
مونث سافر راهی، فرستاده، گاواب (جل وزغ آبی) از گیاهان مونث سافر، صاحبان سفر: قوم سافره
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کنفره
تصویر کنفره
پره بینی، نوک بینی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صنفره
تصویر صنفره
پارسی تازی گشته سنباده
فرهنگ لغت هوشیار
روغن غان، پیگال پیمانه بزرگ سرو کوهی، صمغی که از گونه های سرو کوهی استخراج میشود و در طب قدیم مورد استعمال بوده ضمنا از آن جهت ساختن دانه تسبیح یا گردن بند استفاده میکردند از مخلوط سندروس و روغن بزرگ روغنی به نام روغن کمان حاصل میکرده اند که از آن جهت چرب کردن کمانها استفاده میشد حجرالسندروس، تبریزی، نارون. حرامزاده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سنقره
تصویر سنقره
ترکی ک کلاغ سبز کاسه شکنک (گویش شیرازی) از پرند گان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سفره
تصویر سفره
((سُ رِ))
پارچه ای که هنگام غذا خوردن، خوردنی ها را روی آن می چینند
سفره ابوالفضل: سفره ای که نذر حضرت ابوالفضل عباس برادر امام حسین (ع) شده است
سفره عقد: سفره ای که در مراسم عقد در برابر عروس و داماد می گسترند و در آن آیینه و شمعدان می گذارند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سندره
تصویر سندره
((سَ دَ رَ یا رِ))
سنداره، حرامزاده
فرهنگ فارسی معین
ادیم، بساط، خوان، سماط، نطع
فرهنگ واژه مترادف متضاد
اگر کسی بیند سفره نو داشت، دلیل است مال و نعمت یابد و کنیزکی صاحب جمال بخرد. اگر آن سفره چرکین بود، دلیل که آن کنیز زشت بود. اگر بیند سفره پرنان و نعمت داشت، دلیل است از کنیزک منفعت یابد. محمد بن سیرین
دیدن سفر درخواب بر چهار وجه است. اول: کنیز. دوم: خدمتکار. سوم: سفر. چهارم: کسب و معیشت.
دیدن سفره درخواب، دلیل بر سفری بود با منفعت و هر چند سفره در خواب نیکوتر و بزرگتر بیند، دلیل که منفعت آن بیشتر بود. اگر کوچک و تهی بیند، دلیل است که منفعت آن کمتر باشد.
فرهنگ جامع تعبیر خواب
کویر، روضه خوانی زنانه
فرهنگ گویش مازندرانی