جدول جو
جدول جو

معنی سنطره - جستجوی لغت در جدول جو

سنطره
(سَ نَ رَ)
نوعی از ماهی است. (دزی ج 1ص 694). طریغلا و هی المعروفه بالسنطره. (از دزی)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از قنطره
تصویر قنطره
پل، سازه ای بر روی رودخانه یا دره یا خیابان و امثال آن برای عبور از روی آنها، دهله، خدک، بل، پول، جسر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سیطره
تصویر سیطره
چیرگی، غلبه، تسلط
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سندره
تصویر سندره
سند، بچه ای که از سر راه بردارند، آنکه پدر و مادرش معلوم نباشد، حرام زاده
فرهنگ فارسی عمید
(سَ دَ رَ / رِ / سِ رَ / رِ)
راهی. لقیط. (شرفنامه). حرامزاده. (برهان) (صحاح الفرس). ولدالزناء. زنیم. (اوبهی). ناپاک زاده. سند. ناپاک زاد. حمیل. بچۀ سرراهی. کوی یافت. زنازاده. بچۀ کوی:
ای سندره در سندره مادرت بهشته
تخم یکی ولیک صد تنت بکشته (کذا).
منجیک.
سرخ چهره کافرانی مستحل ناپاک زاد
زین گروهی دوزخی ناپاکزاد و سندره.
غواص (از لغت فرس اسدی ص 423).
ای گوه کش سندره، گر کور شدی
از عزل غنی و از عمل عور شدی
سرکوفته مار و سوده پر مور شدی
رو گور طلب که از در گور شدی.
ابوالفرج رونی
لغت نامه دهخدا
(سُ رَ)
آرزو. (آنندراج) (منتهی الارب) (اقرب الموارد). راجعت فلانا و لم یساعد سطرتی، ای امنیتی. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
برگماشته شدن. چیره گردیدن. غالب شدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(سَ طَ بَ)
درازی مضطرب. (آنندراج) (منتهی الارب). درازی با جنبش وتزلزل، اضطراب دائم. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(سَ طَ لَ)
درازی. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(سَ فَ رَ)
سنگی که برای صاف کردن بکار برند. (دزی ج 1 ص 694). سنگ فسان
لغت نامه دهخدا
(سُ قُ رَ / رِ)
مرغی است که آن را کلاغ سبز گویند و به شیرازی کاسه شکنک خوانند. گویند گوشت او سمیت دارد. (برهان) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(سِ کِ رِ)
نام یکی از شهرهای شنعار است. (از فرهنگ ایران باستان ص 118)
لغت نامه دهخدا
(سِنْ نَ رَ)
گربۀ ماده. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(سَ دَ رَ)
نوعی است از درخت. (مهذب الاسماء). درختی است که از آن کمان و تیر سازند. (منتهی الارب) (آنندراج). به عربی شجر فتی است که از چوب آن کمان سازند. (فهرست مخزن الادویه) ، نوعی است از پیمانۀ بزرگ. (منتهی الارب) (مهذب الاسماء) (آنندراج) ، شتابی. (منتهی الارب) (آنندراج). شتافتن
لغت نامه دهخدا
(رَضَ)
بشهر و ده جای گرفتن و ترک بادیه کردن. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (آنندراج) ، مالک مال بقنطار شدن. (آنندراج) (منتهی الارب). مالک شدن مال فراوانی را که گویی با قنطار سنجیده شود. (اقرب الموارد) ، دیر ماندن و بجایی پیوسته اقامت کردن. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) ، گائیدن. (آنندراج) (منتهی الارب) ، بستن و محکم کردن. (اقرب الموارد از زجاج) ، برهم نهادن. (ترجمان عادل جرجانی)
لغت نامه دهخدا
(سُ قُ رَ)
سقطره = سقوطری = سقوطره معرب سکوتره که جزیره ای است در اقیانوس هند نزدیک عدن. متعلق به انگلستان قریب 130 کیلومتر طول و 40 کیلومتر عرض دارد. مرکز جزیره شهر تاماریده است. سکنۀ جزیره در حدود 12000 تن است. محصول آن خرما، صبر زرد، سقوطری و گندز است. (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(قَ طَ رَ)
پل بزرگ. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). آنچه بر روی آب سازند برای عبور. (اقرب الموارد) :
نوح نه بس علم داشت گر پدر من بدی
قنطره بستی به علم بر سر طوفان او.
خاقانی (دیوان چ سجادی ص 365).
، هر بنای بلند. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (آنندراج). ج، قناطر. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
هوی و هوس. (از دزی ج 1 ص 607)
لغت نامه دهخدا
(سِ طَ رَ)
زن تنومند جسیم. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(نَ طَ رَ)
جمع واژۀ ناطر. رجوع به ناطر شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از سنقره
تصویر سنقره
ترکی ک کلاغ سبز کاسه شکنک (گویش شیرازی) از پرند گان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قنطره
تصویر قنطره
پل، ساختمان بلند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سیطره
تصویر سیطره
غالب گردیدن، تسلط یافتن، چیره گشتن
فرهنگ لغت هوشیار
روغن غان، پیگال پیمانه بزرگ سرو کوهی، صمغی که از گونه های سرو کوهی استخراج میشود و در طب قدیم مورد استعمال بوده ضمنا از آن جهت ساختن دانه تسبیح یا گردن بند استفاده میکردند از مخلوط سندروس و روغن بزرگ روغنی به نام روغن کمان حاصل میکرده اند که از آن جهت چرب کردن کمانها استفاده میشد حجرالسندروس، تبریزی، نارون. حرامزاده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قنطره
تصویر قنطره
((قَ طَ رِ))
پل، جمع قناطر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سیطره
تصویر سیطره
((سَ طَ رَ یا رِ))
چیره شدن، غلبه یافتن، تسلط، چیرگی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سندره
تصویر سندره
((سَ دَ رَ یا رِ))
سنداره، حرامزاده
فرهنگ فارسی معین
استیلا، تسلط، چیرگی، سلطه، غلبه
فرهنگ واژه مترادف متضاد