جدول جو
جدول جو

معنی سندبادی - جستجوی لغت در جدول جو

سندبادی
(سِ)
عیب داشتن و ناقص بودن قافیه:
بیک قافیۀ سند عیبی نباشد
نگویی که ناید ز من سندبادی.
انوری (دیوان ص 462)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

هنرنمایی و کارهای شگفت انگیز بر روی ریسمانی که در بلندی کشیده می شود، راه رفتن روی ریسمان
فرهنگ فارسی عمید
(بَ)
نام بازیی است که بازیگران چوبی دراز و بزرگ استاده کرده طنابها می بندند و بازیگری سبوئی آب پر کرده بر آن طنابها می دود و آن بازی را به اصطلاحات بندبازی گویند. (آنندراج). قسمی از بازی و برجهیدگی بر روی طناب. (ناظم الاطباء). عمل و شغل بندباز. ریسمان بازی. آکروباسی. نوع نمایش ورزشی که در آن شخص بر روی بند عملیات بدنی انجام دهد و هنرنمایی کند. بندباز برای حفظ تعادل خود روی بند معمولاً چوبی در دست میگیرد. در بندبازی شخص دوم بنام یالانچی وجود دارد که در صحنۀ زمین زیر بند اداهای مضحک درآورد. (فرهنگ فارسی معین) :
کنون همچو بازیگران گاه کشتن
کند همتش را همی بندبازی.
سوزنی
لغت نامه دهخدا
(گُ)
امیر حاج حسینی. از شعرای شیعۀ سادات جنابد خراسان معاصر امیر علیشیر نوایی. رجوع به امیر حاج حسینی و ریحانه الادب ج 1 ص 108 شود
لغت نامه دهخدا
(سَ)
عمل سنگ باران. رجم و سنگ انداز. (ناظم الاطباء) :
مکن بر فرق خسرو سنگباری
چو فرهادش مکش در سنگساری.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(سَمْ دی یَ)
اصلاً نام پیروان سنباد مجوسی، ولی مخالفین غلاه ایشان را مخصوصاً در ری به این لقب میخواندند. (خاندان نوبختی ص 258). از غلاه. این دسته در حق ائمۀ خویش بمرتبه ای غلو نمایند که ایشان را بدرجۀ الوهیت رسانند و گاهی امامان خود را بحضرت کبریاء الهی تشبیه کنند و زمانی با خدا برابر گردانند. و بیشتر در ری به این نام خوانده میشده اند. (ترجمه الملل و النحل شهرستانی چ سیدجلال نائینی ص 20 ضمیمه کتاب)
لغت نامه دهخدا
(سَ نَ)
کار سندساز. عمل سندساز. جعل سند
لغت نامه دهخدا
(سِ)
نسبتی است به سندیه و آن قریه ای است در نواحی بغداد. (الانساب سمعانی)
لغت نامه دهخدا
(هَِ)
هندی. از هند. مربوط به هند: فرمود تا از هندباری فرجی ساختند. در آن ولایت جامۀ هندباری اهل عزا می پوشیدند. (مناقب العارفین).
چو ماسورۀ هندباری به رنگ
میان آگنیده به تیر خدنگ.
نظامی
لغت نامه دهخدا
سنبادیان پیروان سنباد که از یاران ابومسلم خراسانی بود و پس از کشته شدن او به دست منصور عباسی از نیشابور برخاست و ابومسلم را زنده و بازگشتنی می دانست گروه بسیاری از ایرانیان به او پیوستند و پس از هفت سال به دست جمهور عجلی کشته شد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سنگباری
تصویر سنگباری
رجم و سنگ انداز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بندبازی
تصویر بندبازی
ریسمان بازی، آکروباسی، نوعی نمایش ورزشی که در آن شخص بر روی بند هنرنمایی کند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بندبازی
تصویر بندبازی
آکروباسی
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از چندبعدی
تصویر چندبعدی
متعدّد الأبعاد
دیکشنری فارسی به عربی
تصویری از چندبعدی
تصویر چندبعدی
Multifaceted
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از چندبعدی
تصویر چندبعدی
multifacette
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از چندبعدی
تصویر چندبعدی
багатогранний
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از چندبعدی
تصویر چندبعدی
yenye pande nyingi
دیکشنری فارسی به سواحیلی
تصویری از چندبعدی
تصویر چندبعدی
многогранный
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از چندبعدی
تصویر چندبعدی
vielseitig
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از چندبعدی
تصویر چندبعدی
کثیر الجہتی
دیکشنری فارسی به اردو
تصویری از چندبعدی
تصویر چندبعدی
বহু-বাহ্যিক
دیکشنری فارسی به بنگالی
تصویری از چندبعدی
تصویر چندبعدی
다면적인
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از چندبعدی
تصویر چندبعدی
çok yönlü
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
تصویری از چندبعدی
تصویر چندبعدی
wieloaspektowy
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از چندبعدی
تصویر چندبعدی
多面的
دیکشنری فارسی به ژاپنی
تصویری از چندبعدی
تصویر چندبعدی
מרובה פנים
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از چندبعدی
تصویر چندبعدی
बहुपहलु
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از چندبعدی
تصویر چندبعدی
multifaset
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از چندبعدی
تصویر چندبعدی
veelzijdig
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از چندبعدی
تصویر چندبعدی
multifacético
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از چندبعدی
تصویر چندبعدی
multifaccettato
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از چندبعدی
تصویر چندبعدی
multifacetado
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از چندبعدی
تصویر چندبعدی
多面的
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از چندبعدی
تصویر چندبعدی
หลายมุม
دیکشنری فارسی به تایلندی