جوالیقی نویسد: کساء کحلی را سجلاطی گویندو ابن اعرابی گوید خز سجلاطی آنگاه که کحلی بود. (المعرب ص 184). و جزوی گوید خز سجلاطی برنگ یاسمین است... صاغانی در تکمله آرد که قول ابوعمر درست است و اصل کلمه رومی است و آن را سقلاط گویند، و گاهی کحلی است و گاهی فستقی. (تاج العروس). رجوع به سقلاطون شود
جوالیقی نویسد: کساء کحلی را سجلاطی گویندو ابن اعرابی گوید خز سجلاطی آنگاه که کحلی بود. (المعرب ص 184). و جزوی گوید خز سجلاطی برنگ یاسمین است... صاغانی در تکمله آرد که قول ابوعمر درست است و اصل کلمه رومی است و آن را سقلاط گویند، و گاهی کحلی است و گاهی فستقی. (تاج العروس). رجوع به سقلاطون شود
همان سقرلات است: بنگر بچکمه های سقرلاط سرخ و زرد همچون گل دوروی و درون پر ز ژاله ها. نظام قاری. چکمۀ صوف سقرلاط است شاه ملک تن ای که میدانی چنین داری برو گویی مزن. نظام قاری. کسی که عجب سقرلاط سبز و سنجابش بود به آب و علف گشته مفتخر چون خر. نظام قاری
همان سقرلات است: بنگر بچکمه های سقرلاط سرخ و زرد همچون گل دوروی و درون پر ز ژاله ها. نظام قاری. چکمۀ صوف سقرلاط است شاه ملک تن ای که میدانی چنین داری برو گویی مزن. نظام قاری. کسی که عجب سقرلاط سبز و سنجابش بود به آب و علف گشته مفتخر چون خر. نظام قاری
سنگستان که جا و مکان سنگ باشد چه لاخ به معنی مکان آمده است همچو دیولاخ که جا و مقام دیو را گویند. (برهان) (آنندراج) (غیاث). زمین سنگستان. (لغت فرس اسدی) (شرفنامۀ منیری) : صحرای سنگروی و که سنگلاخ را از سم آهوان و گوزنان شیار کرد. فرالاوی. چو زآن بگذری سنگلاخ است و دشت که آهو بر آن برنیارد گذشت. فردوسی. بر سنگلاخ و دشت فرودآمدی خجل اندر میان خاره و اندر میان خار. فرخی. زمینی همه روی او سنگلاخ بدیدن درشت و به پهنا فراخ. عنصری. زمینی زراغنگ و راه درازش همه سنگلاخ و همه شوره یکسر. عسجدی. هر کجا سنگلاخ و یا خارستانی باشد لشکرگاه ما آنجا میباشد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 594). غافل مشو که مرکب مردان مرد را در سنگلاخ بادیه پی ها بریده اند. خواجه عبداﷲ انصاری. برون برد شه رخت از آن سنگلاخ عمارتگهی دید و جایی فراخ. نظامی. بچشمی کآمده بر سنگلاخش شکوفه وار کرده شاخ شاخش. نظامی. دلم را منزلی پیش است و واپس ماندگان از پس که راهش سنگلاخ است و سم افکنده ست پالانی. خاقانی. رهت سنگلاخ است خاقانیا خرت سم فکنده ست و با رنج بار. خاقانی. صبر در صحرای خشک سنگلاخ احمقی باشد جهان حق فراخ. مولوی. در میان سنگلاخ بی گیاه روز تا شب بی نوا و بی پناه. مولوی. چو بیرون شد از کاروان یک دو میل به پیش آمدش سنگلاخی فهیل. سعدی. مزن هر دم قدم در سنگلاخی ز شاخی هر زمان منشین بشاخی. جامی. ، خانه از سنگ کرده: من اندر نهان زین جهان فراخ برآورده کردم یکی سنگلاخ. ابوشکور. ، سنگ سخت. (آنندراج از لطائف اللغات)
سنگستان که جا و مکان سنگ باشد چه لاخ به معنی مکان آمده است همچو دیولاخ که جا و مقام دیو را گویند. (برهان) (آنندراج) (غیاث). زمین سنگستان. (لغت فرس اسدی) (شرفنامۀ منیری) : صحرای سنگروی و که سنگلاخ را از سم آهوان و گوزنان شیار کرد. فرالاوی. چو زآن بگذری سنگلاخ است و دشت که آهو بر آن برنیارد گذشت. فردوسی. بر سنگلاخ و دشت فرودآمدی خجل اندر میان خاره و اندر میان خار. فرخی. زمینی همه روی او سنگلاخ بدیدن درشت و به پهنا فراخ. عنصری. زمینی زراغنگ و راه درازش همه سنگلاخ و همه شوره یکسر. عسجدی. هر کجا سنگلاخ و یا خارستانی باشد لشکرگاه ما آنجا میباشد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 594). غافل مشو که مرکب مردان مرد را در سنگلاخ بادیه پی ها بریده اند. خواجه عبداﷲ انصاری. برون برد شه رخت از آن سنگلاخ عمارتگهی دید و جایی فراخ. نظامی. بچشمی کآمده بر سنگلاخش شکوفه وار کرده شاخ شاخش. نظامی. دلم را منزلی پیش است و واپس ماندگان از پس که راهش سنگلاخ است و سم افکنده ست پالانی. خاقانی. رهت سنگلاخ است خاقانیا خرت سم فکنده ست و با رنج بار. خاقانی. صبر در صحرای خشک سنگلاخ احمقی باشد جهان حق فراخ. مولوی. در میان سنگلاخ بی گیاه روز تا شب بی نوا و بی پناه. مولوی. چو بیرون شد از کاروان یک دو میل به پیش آمدش سنگلاخی فهیل. سعدی. مزن هر دم قدم در سنگلاخی ز شاخی هر زمان منشین بشاخی. جامی. ، خانه از سنگ کرده: من اندر نهان زین جهان فراخ برآورده کردم یکی سنگلاخ. ابوشکور. ، سنگ سخت. (آنندراج از لطائف اللغات)
میرزا سنگلاخ، از شعرا و عرفا و خوشنویسان عهد فتحعلی شاه و محمدشاه و ناصرالدین شاه بود. در شب جمعه 17 صفر 1294 هجری قمری بسنی نزدیک به یک صد و ده سال در تبریز فوت کرد و در آنجا بخاک سپرده شد. میرزا سنگلاخ اصلاً خراسانی است و در خط نستعلیق استاد بود. در تمام عمر زن نگرفت و مسافرتهای بسیار کرد. و بیش از بیست و پنج سال در ممالک عثمانی و مصر بسر برد. و خود را ’آفتاب خراسان’ می خواند و زمین و زمان را بندۀ خود و شعر خود می خواسته است. میرزای سنگلاخ کتابی بنام امتحان الفضلاء و تذکرۀ خطاطان دارد که آنرا در دو جلد به چاپ رساند و مجموعه ای از رقمهای خود را در کتابی بنام (درج جواهر) جمع کرد و بسال 1282 هجری قمری بچاپ سربی در مصر بطبع رسانده است. (تلخیص از وفیات معاصر بقلم محمد قزوینی مجلۀ یادگار سال پنجم شماره 1 و 2). و رجوع به دانشوران خراسان ص 268، فهرست سپهسالار ج 2 ص 2 و سبک شناسی ج 3 ص 395 شود
میرزا سنگلاخ، از شعرا و عرفا و خوشنویسان عهد فتحعلی شاه و محمدشاه و ناصرالدین شاه بود. در شب جمعه 17 صفر 1294 هجری قمری بسنی نزدیک به یک صد و ده سال در تبریز فوت کرد و در آنجا بخاک سپرده شد. میرزا سنگلاخ اصلاً خراسانی است و در خط نستعلیق استاد بود. در تمام عمر زن نگرفت و مسافرتهای بسیار کرد. و بیش از بیست و پنج سال در ممالک عثمانی و مصر بسر برد. و خود را ’آفتاب خراسان’ می خواند و زمین و زمان را بندۀ خود و شعر خود می خواسته است. میرزای سنگلاخ کتابی بنام امتحان الفضلاء و تذکرۀ خطاطان دارد که آنرا در دو جلد به چاپ رساند و مجموعه ای از رقمهای خود را در کتابی بنام (درج جواهر) جمع کرد و بسال 1282 هجری قمری بچاپ سربی در مصر بطبع رسانده است. (تلخیص از وفیات معاصر بقلم محمد قزوینی مجلۀ یادگار سال پنجم شماره 1 و 2). و رجوع به دانشوران خراسان ص 268، فهرست سپهسالار ج 2 ص 2 و سبک شناسی ج 3 ص 395 شود
دهی است از دهستان لاهیجان بخش حومه شهرستان مهاباد. دارای 79 تن سکنه است. آب آن از رود خانه آواجیر. محصول آنجا غلات، توتون و حبوبات می باشد. شغل اهالی زراعت، گله داری و صنایع دستی آنان جاجیم بافی است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4)
دهی است از دهستان لاهیجان بخش حومه شهرستان مهاباد. دارای 79 تن سکنه است. آب آن از رود خانه آواجیر. محصول آنجا غلات، توتون و حبوبات می باشد. شغل اهالی زراعت، گله داری و صنایع دستی آنان جاجیم بافی است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4)
گوی را گویند که در پس حمامها و مطبخها کنند تا آبهای چرکین و مستعمل بدانجا رود. (برهان) (از ناظم الاطباء). جایی را گویند که در پس حمامها بکنند تا آبهای چرکین در آنجا جمع شود و آن را پارگین نامند. (آنندراج). مغاکی باشد که آب حمام یا آب باورچی خانه و امثال آن در آن جمع شود و ظاهر است که آن نهایت مکروه و بدبو باشد... صاحب بهار عجم گوید: درترکیب این لفظ ظاهر آن است که مرکب باشد از منجل که اسم ظرف است از نجل که به معنی انداختن چیزی است و لفظ آب، پس منجلاب به معنی جای انداختن آب باشد. (غیاث). گودالی که در آن آب کثیف جمع شود مثل منجلاب حمام که گودال پشت حمام است ودر آن آب مستعمل حمام جمع می شود. لفظ مرکب از منجل عربی به معنی جای بیرون آمدن مایع و آب فارسی است. (فرهنگ نظام) : اگر برکه ای پر کنند از گلاب سگی در وی افتد کند منجلاب. سعدی (گلستان). ، آب بدبو و گنده را نیز گویند. (برهان) (از ناظم الاطباء)
گوی را گویند که در پس حمامها و مطبخها کنند تا آبهای چرکین و مستعمل بدانجا رود. (برهان) (از ناظم الاطباء). جایی را گویند که در پس حمامها بکنند تا آبهای چرکین در آنجا جمع شود و آن را پارگین نامند. (آنندراج). مغاکی باشد که آب حمام یا آب باورچی خانه و امثال آن در آن جمع شود و ظاهر است که آن نهایت مکروه و بدبو باشد... صاحب بهار عجم گوید: درترکیب این لفظ ظاهر آن است که مرکب باشد از منجل که اسم ظرف است از نجل که به معنی انداختن چیزی است و لفظ آب، پس منجلاب به معنی جای انداختن آب باشد. (غیاث). گودالی که در آن آب کثیف جمع شود مثل منجلاب حمام که گودال پشت حمام است ودر آن آب مستعمل حمام جمع می شود. لفظ مرکب از منجل عربی به معنی جای بیرون آمدن مایع و آب فارسی است. (فرهنگ نظام) : اگر برکه ای پر کنند از گلاب سگی در وی افتد کند منجلاب. سعدی (گلستان). ، آب بدبو و گنده را نیز گویند. (برهان) (از ناظم الاطباء)
دهی است ازبخش سیمینه رود شهرستان ملایر با 1008 تن سکنه. آب آن از چشمه و رود خانه محلی و محصول آن غلات، انگور، لبنیات و حبوب است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
دهی است ازبخش سیمینه رود شهرستان ملایر با 1008 تن سکنه. آب آن از چشمه و رود خانه محلی و محصول آن غلات، انگور، لبنیات و حبوب است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
چیزی است از صوف که زنان بر هودج اندازند. (المعرب جوالیقی از فراء) ، یا آن جامۀ کتان نگارین بر شکل نگار خاتم. (منتهی الارب) (المعرب). و فراء گوید:آن جامه ای است کتانی نگار زده که نگارهای آن خاتم را ماند و گمان دارند که آن رومی سجلاطس است، سپس معرب گشته و آن را سجلاط گفته اند. (المعرب). مؤلف منتهی الارب سجلاطس را کلمه ای مستقل ذکر کرده و نویسد نوعی از بساط رومی است و کلمه رومی معرب است، باید دانست که پسوند ’اس’ در حکم اعراب آخر کلمه است و در یونانی سجلاطس و سجلاط یکی است
چیزی است از صوف که زنان بر هودج اندازند. (المعرب جوالیقی از فراء) ، یا آن جامۀ کتان نگارین بر شکل نگار خاتم. (منتهی الارب) (المعرب). و فراء گوید:آن جامه ای است کتانی نگار زده که نگارهای آن خاتم را ماند و گمان دارند که آن رومی سجلاطس است، سپس معرب گشته و آن را سجلاط گفته اند. (المعرب). مؤلف منتهی الارب سجلاطس را کلمه ای مستقل ذکر کرده و نویسد نوعی از بساط رومی است و کلمه رومی معرب است، باید دانست که پسوند ’اس’ در حکم اعراب آخر کلمه است و در یونانی سجلاطس و سجلاط یکی است
به لغت یونانی یاسمین را گویند که یاسمن زرد و یاسمن سفید باشد. (برهان) (الفاظ الادویه). در المعرب جوالیقی ص 184 سطر 6 و در منتهی الارب بدین معنی بکسر اول و دوم و تشدید سوم آمده است. رجوع به سجلات شود
به لغت یونانی یاسمین را گویند که یاسمن زرد و یاسمن سفید باشد. (برهان) (الفاظ الادویه). در المعرب جوالیقی ص 184 سطر 6 و در منتهی الارب بدین معنی بکسر اول و دوم و تشدید سوم آمده است. رجوع به سجلات شود
این واژه را انجمن آرا تازی دانسته معین آن را آمیزه منجل تازی و آب پارسی می داند و بر آن است که منجل در تازی جای انداختن و ریختن است. چنین پیشینه ای به دست نیامد. عمید آن را به درست پارسی دانسته از آن روی که در پارسی به نسا یا لاشه منج می گویند می توان به پیروی از برهان آن را پارسی دانست گواه سروده سعدی: اگر برکه ای پر کنی از گلاب چو سگ در وی افتد شود منجلاب گنداب گودالی که در آن آبهای بد بو و کثیف جمع گردد، آب بد بو و کثیف
این واژه را انجمن آرا تازی دانسته معین آن را آمیزه منجل تازی و آب پارسی می داند و بر آن است که منجل در تازی جای انداختن و ریختن است. چنین پیشینه ای به دست نیامد. عمید آن را به درست پارسی دانسته از آن روی که در پارسی به نسا یا لاشه منج می گویند می توان به پیروی از برهان آن را پارسی دانست گواه سروده سعدی: اگر برکه ای پر کنی از گلاب چو سگ در وی افتد شود منجلاب گنداب گودالی که در آن آبهای بد بو و کثیف جمع گردد، آب بد بو و کثیف
لاتینی تازی گشته برابر با ابریشم پرند رز دوخت پرند کبود نوعی پارچه ابریشمی زر دوزی شده که آنرا در بغداد می بافتند و شهرت بسیار داشته، پارچه ای نفیس به رنگ سرخ یا کبود
لاتینی تازی گشته برابر با ابریشم پرند رز دوخت پرند کبود نوعی پارچه ابریشمی زر دوزی شده که آنرا در بغداد می بافتند و شهرت بسیار داشته، پارچه ای نفیس به رنگ سرخ یا کبود