مرکّب از: ناهار + ی نسبت، و آن لغهً به معنی چیزی است که برای ناشتا شکستن و رفع گرسنگی خورند، (حاشیۀ برهان قاطع چ معین)، چیزی اندک را گویند که کسی در صباح بخورد، (برهان قاطع)، ناشتائی اندک، چاشت کم، (ناظم الاطباء)، چیزی را گویند که بر ناهار بخورند، (از جهانگیری)، آنچه بامدادان بار اول خورند از چای و قهوه و نان و شیر و کره و پنیر و مربا و مانند آن، نهاری، نهار کم مایه که ناشتا خورند، پیش از طعام تمام مایه، (یادداشت مؤلف) : ای باز سپید خورده کبکان را مردار مخور بسان ناهاری، ناصرخسرو، بامدادانت دهد وعده به شامی خوش شامگاهانت دهد وعده به ناهاری، ناصرخسرو، ، مجازاً، به معنی غذائی که در روز خورند، امروزه در تداول نهار (= ناهار) گویند، (از حاشیۀ برهان قاطع چ معین)
مُرَکَّب اَز: ناهار + ی نسبت، و آن لغهً به معنی چیزی است که برای ناشتا شکستن و رفع گرسنگی خورند، (حاشیۀ برهان قاطع چ معین)، چیزی اندک را گویند که کسی در صباح بخورد، (برهان قاطع)، ناشتائی اندک، چاشت کم، (ناظم الاطباء)، چیزی را گویند که بر ناهار بخورند، (از جهانگیری)، آنچه بامدادان بار اول خورند از چای و قهوه و نان و شیر و کره و پنیر و مربا و مانند آن، نهاری، نهار کم مایه که ناشتا خورند، پیش از طعام تمام مایه، (یادداشت مؤلف) : ای باز سپید خورده کبکان را مردار مخور بسان ناهاری، ناصرخسرو، بامدادانْت دهد وعده به شامی خوش شامگاهانْت دهد وعده به ناهاری، ناصرخسرو، ، مجازاً، به معنی غذائی که در روز خورند، امروزه در تداول نهار (= ناهار) گویند، (از حاشیۀ برهان قاطع چ معین)
یوسف بن اسماعیل بیروتی. از محدثان ومؤلفان متأخر عرب است، مؤلف ریحانهالادب با ذکر نام ده جلد از مصنفات وی آرد: ’تا چهل وهشت کتاب بدو منسوب و تماماً در مصر یا بیروت چاپ شده’. او راست: آل طه یا آل خیر نبی جدکم خیره و انتم خیار اذهب اﷲ عنکم الرجس اهل ال بیت قدما و انتم الاطهار لم یسل جدکم علی الدین اجرا غیر ود القربی ونعم الاجار. (از ریحانهالادب ج 4 ص 164). و نیز رجوع به معجم المطبوعات ص 1728 و کنی و القاب قمی ج 3 ص 197 شود
یوسف بن اسماعیل بیروتی. از محدثان ومؤلفان متأخر عرب است، مؤلف ریحانهالادب با ذکر نام ده جلد از مصنفات وی آرد: ’تا چهل وهشت کتاب بدو منسوب و تماماً در مصر یا بیروت چاپ شده’. او راست: آل طه یا آل خیر نبی جدکم خیره و انتم خیار اذهب اﷲ عنکم الرجس اهل الَ َبیت قدما و انتم الاطهار لم یسل جدکم علی الدین اجرا غیر ود القربی ونعم الاجار. (از ریحانهالادب ج 4 ص 164). و نیز رجوع به معجم المطبوعات ص 1728 و کنی و القاب قمی ج 3 ص 197 شود
نام بتخانه ای بوده است حوالی غزنین. با شین هم بنظر آمده و آنرا شابهار نیز گویند. (برهان) (فرهنگ رشیدی) : بیامد به بت خانه سوبهار یکی خانه دید از خوشی چون بهار. اسدی
نام بتخانه ای بوده است حوالی غزنین. با شین هم بنظر آمده و آنرا شابهار نیز گویند. (برهان) (فرهنگ رشیدی) : بیامد به بت خانه سوبهار یکی خانه دید از خوشی چون بهار. اسدی
موسی بن عبدالعزیز، مکنی به ابوشعیب. از راویان است. وی از حکم بن ابان روایت کند و از او عبدالرحمان بن بشر بن حکم روایت دارد. (از لباب الانساب). روات در تاریخ اسلام علاوه بر نقل احادیث، وظیفه داشتند که به حفظ اصل معانی و محتوای این احادیث توجه کنند. آنان به عنوان حافظان سنت پیامبر (ص) و اهل بیت (ع)، همواره در تلاش بودند که روایت ها را با دقت تمام نقل کنند تا از تغییرات ناخواسته یا تحریف های احتمالی جلوگیری کنند. این دقت در نقل، به حفظ اصالت دین اسلام کمک کرده است.
موسی بن عبدالعزیز، مکنی به ابوشعیب. از راویان است. وی از حکم بن ابان روایت کند و از او عبدالرحمان بن بشر بن حکم روایت دارد. (از لباب الانساب). روات در تاریخ اسلام علاوه بر نقل احادیث، وظیفه داشتند که به حفظ اصل معانی و محتوای این احادیث توجه کنند. آنان به عنوان حافظان سنت پیامبر (ص) و اهل بیت (ع)، همواره در تلاش بودند که روایت ها را با دقت تمام نقل کنند تا از تغییرات ناخواسته یا تحریف های احتمالی جلوگیری کنند. این دقت در نقل، به حفظ اصالت دین اسلام کمک کرده است.
کسی را گویند که شرط و عهد کند و مهلت و امان طلبد. ج، زنهاریان. (برهان) (آنندراج). زینهاری. (فرهنگ فارسی معین). کسی که شرط و عهدمیکند و امان و مهلت می طلبد. شخصی که در پناه و حمایت کسی درمی آید... در تحت حمایت و در امان و پناه... (ناظم الاطباء). کسی که امان طلبد و عهد و پیمان کند. (غیاث). امان خواه. (شرفنامۀ منیری). امان طلب. امان خواه. امان داده شده. ملتجی. پناهنده. تسلیم شده. به امان آمده. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) : من دل بتو دادم که به زنهار بداری زنهار مخور بر دل زنهاری زنهار. فرخی. ز طبع تو همین آمد که کردی که با زنهاریان زنهار خوردی. (ویس و رامین). به زنهاریان رنج منمای هیچ به هر کار در داد و خوبی بسیچ. اسدی. دگر سی هزار از گرفتاریان جز از بندگانند و زنهاریان. اسدی. من گشته هزیمتی به یمگان در بی هیچ گنه شده به زنهاری. ناصرخسرو. آزاد گردد آنگه ازین زندان این گوهر منور زنهاری. ناصرخسرو. کس به زنهاری خویش اندر زنهار نخورد. ازرقی. زنهاری است و از تو بهتر یک داور مهربان ندیدست. خاقانی. دلم زنهاریست آنجا در آن کوش که بازآری دل زنهاری ای باد. خاقانی. پناهنده را سر نیارد به بند ز زنهاریان دور دارد گزند. نظامی. رسیدند زنهاریان خیل خیل که طوفان به دریا درآورد سیل. نظامی. ، کافری که به زنهار و پناه مسلمانان در بلاد اسلام مقام سازد. (غیاث). ذمی. اهل ذمه. زینهاری. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). باج گزار و اهل ذمه. (ناظم الاطباء) : کسی کارمغانی دهد طوق و تاج چو زنهاریان چون فرستد خراج. نظامی. ، مطیع و فرمانبردار. (ناظم الاطباء). رجوع به زنهار و زینهار و ترکیبهای این دو کلمه شود
کسی را گویند که شرط و عهد کند و مهلت و امان طلبد. ج، زنهاریان. (برهان) (آنندراج). زینهاری. (فرهنگ فارسی معین). کسی که شرط و عهدمیکند و امان و مهلت می طلبد. شخصی که در پناه و حمایت کسی درمی آید... در تحت حمایت و در امان و پناه... (ناظم الاطباء). کسی که امان طلبد و عهد و پیمان کند. (غیاث). امان خواه. (شرفنامۀ منیری). امان طلب. امان خواه. امان داده شده. ملتجی. پناهنده. تسلیم شده. به امان آمده. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) : من دل بتو دادم که به زنهار بداری زنهار مخور بر دل زنهاری زنهار. فرخی. ز طبع تو همین آمد که کردی که با زنهاریان زنهار خوردی. (ویس و رامین). به زنهاریان رنج منمای هیچ به هر کار در داد و خوبی بسیچ. اسدی. دگر سی هزار از گرفتاریان جز از بندگانند و زنهاریان. اسدی. من گشته هزیمتی به یمگان در بی هیچ گنه شده به زنهاری. ناصرخسرو. آزاد گردد آنگه ازین زندان این گوهر منور زنهاری. ناصرخسرو. کس به زنهاری خویش اندر زنهار نخورد. ازرقی. زنهاری است و از تو بهتر یک داور مهربان ندیدست. خاقانی. دلم زنهاریست آنجا در آن کوش که بازآری دل زنهاری ای باد. خاقانی. پناهنده را سر نیارد به بند ز زنهاریان دور دارد گزند. نظامی. رسیدند زنهاریان خیل خیل که طوفان به دریا درآورد سیل. نظامی. ، کافری که به زنهار و پناه مسلمانان در بلاد اسلام مقام سازد. (غیاث). ذمی. اهل ذمه. زینهاری. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). باج گزار و اهل ذمه. (ناظم الاطباء) : کسی کارمغانی دهد طوق و تاج چو زنهاریان چون فرستد خراج. نظامی. ، مطیع و فرمانبردار. (ناظم الاطباء). رجوع به زنهار و زینهار و ترکیبهای این دو کلمه شود
بار و بستۀ کوچکی را گویند که بر بالای بار و بستۀ بزرگ بندند. (برهان). بار اندک که بر بالای بزرگ گذارند و به عربی آن را علاوه گویند. (انجمن آرا) (غیاث) (جهانگیری). علاوه. (ربنجنی). سربار: جهان پناها معلوم رأی روشن تست که هست در هنر بنده شعر سرباری. نجیب جرفادقانی. تنی کو بار این دل برنتابد به سرباری غم دلبر نتابد. نظامی. ، کسی که بار بر سر نهاده باشد. (غیاث) ، باری که بر سر گیرند. (برهان). بار سر. (غیاث) (جهانگیری). - امثال: سرباری ته باری را میبرد
بار و بستۀ کوچکی را گویند که بر بالای بار و بستۀ بزرگ بندند. (برهان). بار اندک که بر بالای بزرگ گذارند و به عربی آن را علاوه گویند. (انجمن آرا) (غیاث) (جهانگیری). علاوه. (ربنجنی). سربار: جهان پناها معلوم رأی روشن تست که هست در هنر بنده شعر سرباری. نجیب جرفادقانی. تنی کو بار این دل برنتابد به سرباری غم دلبر نتابد. نظامی. ، کسی که بار بر سر نهاده باشد. (غیاث) ، باری که بر سر گیرند. (برهان). بار سر. (غیاث) (جهانگیری). - امثال: سرباری ته باری را میبرد
هودجی که پشت فیل گذارند. (ناظم الاطباء) ، شتاب کردن: انبس، اسرع، و از آنست قول قائل به ام سنبس در خواب: ’اذا ولدت سنبساً فانبسی’. (از تاج العروس از ذیل اقرب الموارد)
هودجی که پشت فیل گذارند. (ناظم الاطباء) ، شتاب کردن: انبس، اسرع، و از آنست قول قائل به ام سنبس در خواب: ’اذا ولدت ِ سنبساً فانبسی’. (از تاج العروس از ذیل اقرب الموارد)
شاعر معاصر رشید وطواط بود. شخص اخیر بیت زیر را از وی نقل کرده است: آن کودک طباخ بر آن چندان نان ما را بلبی همی ندارد مهمان. (از حدائق السحر چ عباس اقبال ص 41). اطلاع دیگری از او بدست نیامد
شاعر معاصر رشید وطواط بود. شخص اخیر بیت زیر را از وی نقل کرده است: آن کودک طباخ بر آن چندان نان ما را بلبی همی ندارد مهمان. (از حدائق السحر چ عباس اقبال ص 41). اطلاع دیگری از او بدست نیامد
سعدالله بن غلام (حضرت) حنفی مذهب و نقشبندی مسلک بود. او راست:کشف المحجوبین عن خدی (اوعلی). تفسیر الجلالین. این کتاب متن تفسیر جلالین است با شروحی در حاشیۀ آن. و به سال 1306- 1307 هجری قمری در بمبئی در دو جزء به چاپ رسیده است. (از معجم المطبوعات ج 2 ستون 1529)
سعدالله بن غلام (حضرت) حنفی مذهب و نقشبندی مسلک بود. او راست:کشف المحجوبین عن خدی (اوعلی). تفسیر الجلالین. این کتاب متن تفسیر جلالین است با شروحی در حاشیۀ آن. و به سال 1306- 1307 هجری قمری در بمبئی در دو جزء به چاپ رسیده است. (از معجم المطبوعات ج 2 ستون 1529)
رجم. (ناظم الاطباء). عمل سنگسار کردن. رجم کردن: مکن بر فرق خسرو سنگباری چو فرهادش مکش در سنگساری. خاقانی. سری دگر بکف آور که در طریقت عشق سزاست این سر سگسار سنگساری را. خاقانی. با وجود شرمساری و بیم سنگساری گفت... (گلستان چ یوسفی ص 165)
رجم. (ناظم الاطباء). عمل سنگسار کردن. رجم کردن: مکن بر فرق خسرو سنگباری چو فرهادش مکش در سنگساری. خاقانی. سری دگر بکف آور که در طریقت عشق سزاست این سر سگسار سنگساری را. خاقانی. با وجود شرمساری و بیم سنگساری گفت... (گلستان چ یوسفی ص 165)
چیزی که برای ناشتا شکستن ورفع گرسنگی خورند، غذایی اندک که پیش ازطعام خورند: ای بازسپیدمخورکبکان را مردارمخوربسان ناهاری. (ناصرخسرو. 470)، غذایی که دروسط روزخورندناهارنهار: بامدادانت دهد و عده بشامی خوش شامگاهانت دهد و عده بناهاری. (ناصرخسرو. 417)
چیزی که برای ناشتا شکستن ورفع گرسنگی خورند، غذایی اندک که پیش ازطعام خورند: ای بازسپیدمخورکبکان را مردارمخوربسان ناهاری. (ناصرخسرو. 470)، غذایی که دروسط روزخورندناهارنهار: بامدادانت دهد و عده بشامی خوش شامگاهانت دهد و عده بناهاری. (ناصرخسرو. 417)