جدول جو
جدول جو

معنی سنایا - جستجوی لغت در جدول جو

سنایا
(سَ)
رجل سنایا، مرد شریف. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
سنایا
بزرگوار بلند گاه مرد
تصویری از سنایا
تصویر سنایا
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از سانیا
تصویر سانیا
(دخترانه)
در گویش مازندران سایه روشن جنگل
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از سایا
تصویر سایا
(دخترانه)
نعمت
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از سایا
تصویر سایا
ساینده، آنکه چیزی را بساید
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سبایا
تصویر سبایا
اسیر، گرفتار، بندی، زندانی، آنکه در جنگ به دست دشمن گرفتار شود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سرایا
تصویر سرایا
سریه ها، جنگهایی که حضرت رسول شخصاً در آن شرکت نداشته و یکی از اصحاب را به سرکردگی سپاهیان تعیین نموده، جمع سرایاها، دسته ای از لشکر، گروهی از سپاهیان، جمع واژۀ سریه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سجایا
تصویر سجایا
سجیه ها، خلق ها، خوی ها، طبیعت ها، جمع واژۀ سجیه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از منایا
تصویر منایا
منیّت ها، اجل ها، مرگ ها، جمع واژۀ منیّت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از حنایا
تصویر حنایا
حنیّه ها، کمان ها، جمع واژۀ حنیّه
فرهنگ فارسی عمید
مجموع هشت دندان تیز جلو دهان که چهار در بالا و چهار در پایین قرار دارد، دندان پیش
فرهنگ فارسی عمید
(سَ)
جمع واژۀ سجیه. خوها و عادتها. (غیاث) (منتهی الارب) :
کریم السجایا، جمیل الشیم.
سعدی (بوستان).
دل داده ام بیاری عاشق کشی نگاری
مرضیه السجایا محموده الخصائل.
حافظ.
رجوع به سجیه شود
لغت نامه دهخدا
(سَ)
جمع واژۀ سخیه
لغت نامه دهخدا
(سِ یَ)
همه. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). یقال: اخذه بسنایته، گرفت همه آنرا. (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(سَ)
جمع واژۀ سوی و سویه. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(دَ)
جمع واژۀ دنیّه. (ناظم الاطباء). جمع واژۀ دنیئه. (یادداشت مؤلف). رجوع به دنیه و دنیئه شود
لغت نامه دهخدا
(مَ)
جمع واژۀ منیّه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). جمع واژۀ منیه، به معنی مرگ و اجل. (آنندراج) : از برای وی، احمد انواع منایا و احسن اقسام رزایا مقدر ساخت. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 459). رجوع به منیه شود
لغت نامه دهخدا
(سَ)
جمع واژۀ سبی ّ، اسیر. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(ثَ)
جمع واژۀ ثنیه. پشته ها. راههای سربالا در کوه که دشوار باشد، فلان طلاّع الثنایا، اذا کان سامیاً لمعالی الامور، چهار دندان پیشین دو از فوق و دو از تحت، شهیدانی که استثنا کرد ایشان را خدای تعالی از صعقه. حیث قال: و نفخ فی الصور فصعق من فی السموات و من فی الأرض الاّ من شاء اﷲ. (قرآن 68/39)
لغت نامه دهخدا
(حَ)
جمع واژۀ حنیه. به معنی کمان ها. (دهار) (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). رجوع به حنیه شود
لغت نامه دهخدا
(سَ)
جمع واژۀ سریّه، بمعنی پاره ای از لشکر از پنج نفر تا سه صد یا چهارصد. (منتهی الارب) (آنندراج) : پس از آن معاویه سرایا را به عراق فرستاد. (مجمل التواریخ و القصص ص 292)
لغت نامه دهخدا
تصویری از منایا
تصویر منایا
جمع منیه، مرگ ها مردن ها جمع منیه مرگها اجلها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سنایه
تصویر سنایه
آب کشیدن با شتر، همه سراسر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سمایا
تصویر سمایا
جمع سما، آسمان ها
فرهنگ لغت هوشیار
پارسی تازی گشته سرای، کاخ، دیوان در برخی از کشورهای تازی گروهی از لشکر (از 5 تا 300 و 400 تن)، لشکری که پیغامبر (ص) بذات خویش در آن نباشد و به سر کردگی یکی از صحابه فرستاده شده باشد مقابل غزوه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سجایا
تصویر سجایا
جمع سجیه، خوی ها گهرها جمع سجیه طبایع خلقها خوی ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ثنایا
تصویر ثنایا
داندانهای تیز جلوی دهان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سبایا
تصویر سبایا
جمع سبی، برد گان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سجایا
تصویر سجایا
((سَ))
جمع سجیه، طبایع
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ثنایا
تصویر ثنایا
((ثَ))
جمع ثنیه. دندان های تیز پیشین، دندان های نیش
فرهنگ فارسی معین
تصویری از حنایا
تصویر حنایا
((حَ یا حَ))
جمع حنیه، کمان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از هنایا
تصویر هنایا
تاثیر گذار، موثر
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از سنایش
تصویر سنایش
احترام، بزرگ داشت
فرهنگ واژه فارسی سره
خوی ها، خصلت ها، سجبیه ها، طبایع، سرشت ها، منش ها
فرهنگ واژه مترادف متضاد