ابن ثابت بن قرهالحرانی، مکنی به ابوسعید طبیب و عالم. اصل وی از حران و تولد وی به بغداد بوده. در زمان مقتدر خلیفۀ عباسی دارای مقام مهم گردید و رئیس و پیشوای اطباء بشمار میرفت در این هنگام کسی جزء به اجازۀ وی حق اشتغال به طبابت نداشت. وی در سال 331 هجری قمری در بغداد درگذشت. او راست: رساله ای در نجوم، رساله ای در شرح مذهب صابئین، رساله ای فی اخبار آبائه و اجداده و کتاب اصول هندسۀ افلاطون را اصلاح کرد و بر آن بسیار افزود. رساله ای در تاریخ سریانیها دارد و کتابی بزرگ بنام ’التاجی’ که در تفاخر دیلمیان و خاندان آنها دارد که به عربی برگردانده شده ’نوامیس هرمس’ و ’السوار الصلوات’را به عربی ترجمه کرده است. (از اعلام زرکلی ج 1 ص 349). و رجوع به تاریخ علوم عقلی تألیف صفا ص 87 شود
ابن ثابت بن قرهالحرانی، مکنی به ابوسعید طبیب و عالم. اصل وی از حران و تولد وی به بغداد بوده. در زمان مقتدر خلیفۀ عباسی دارای مقام مهم گردید و رئیس و پیشوای اطباء بشمار میرفت در این هنگام کسی جزء به اجازۀ وی حق اشتغال به طبابت نداشت. وی در سال 331 هجری قمری در بغداد درگذشت. او راست: رساله ای در نجوم، رساله ای در شرح مذهب صابئین، رساله ای فی اخبار آبائه و اجداده و کتاب اصول هندسۀ افلاطون را اصلاح کرد و بر آن بسیار افزود. رساله ای در تاریخ سریانیها دارد و کتابی بزرگ بنام ’التاجی’ که در تفاخر دیلمیان و خاندان آنها دارد که به عربی برگردانده شده ’نوامیس هرمس’ و ’السوار الصلوات’را به عربی ترجمه کرده است. (از اعلام زرکلی ج 1 ص 349). و رجوع به تاریخ علوم عقلی تألیف صفا ص 87 شود
دهی است سه فرسخ میانۀ جنوب و مشرق شهر فسا است. (فارسنامۀ ناصری). نام محلی کنارۀ راه شیراز به جهرم میان فسا و درۀ زهری در 164000 هزارمتری شیراز. (یادداشت بخط مؤلف). شهرکی است بناحیت پارس از میان پساو داراگرد، آبادان. (حدود العالم)
دهی است سه فرسخ میانۀ جنوب و مشرق شهر فسا است. (فارسنامۀ ناصری). نام محلی کنارۀ راه شیراز به جهرم میان فسا و درۀ زهری در 164000 هزارمتری شیراز. (یادداشت بخط مؤلف). شهرکی است بناحیت پارس از میان پساو داراگرد، آبادان. (حدود العالم)
سرنیزه. (آنندراج). نیزه. (غیاث) (منتهی الارب) : همی بستد سنان من روانها همچو بویحیی همی برشدکمیت من بتاری همچو کراتن. فرقدی. همی سر آرد بار آن سنان نیزۀ او هرآینه که همه خون خورد سر آرد بار. دقیقی. بگرز و به تیغ و سنان دراز همی کشت از ایشان یل سرفراز. فردوسی. زمین سر بسر گفتی از جوشن است ستاره ز نوک سنان روشن است. فردوسی. سنانهای نیزه بهم برشکست یلان سوی شمشیر بردند دست. فردوسی. چون عدو نزدیک شد بر رمح شه گردد سنان چون عدو از دور شد بر تیر شه پیکان بود. عنصری. آن پیشرو پیشروان همه عالم چون پیشرو نیزۀ خطی که سنانست. منوچهری. شاه حبش چون تو بود گر کند شمشیر از صبح و سنان از شهاب. ناصرخسرو. سنان تست قدر گر مجسم است قدر حسام تست قضا گر مصورست قضا. مسعودسعد. رستم فضل را ز هند هنر هم سنان هم رماج بفرستد. خاقانی. آنجا که سنان باشد با کافر مژگانش خوشتر ز شکر دانم بر سینه سنان خوردن. خاقانی. سمندش گرچه با هر کس بزین است سنان دور با شش آهنین است. نظامی. خصم نفست گرم عشوه دهد بر سر خصم سنان خواهم زد. عطار. دیدۀ تنگ دشمنان خدای به سنان اجل سپوخته به. سعدی. ، تیزی هر چیز. (آنندراج) (منتهی الارب) : اگر تنم به زبان موی میکند به ثناش بجای موی سنان بر مسام او زیبد. خاقانی. ، سرهر چیز. (آنندراج) : درخشیدن تیغهای بنفش با براندرآمد سنان درفش. فردوسی. گویی شرری که جست از انگشت هندو بهوا سنان برانداخت. خاقانی. سنان در سنگ رفت و دسته درخاک چنین گویند خاکی بود نمناک. نظامی. ، فسان که تیغ بر آن تیز کنند. (غیاث). فسان. (نصاب الصبیان) ، سر عصا. (آنندراج) (منتهی الارب)
سرنیزه. (آنندراج). نیزه. (غیاث) (منتهی الارب) : همی بستد سنان من روانها همچو بویحیی همی برشدکمیت من بتاری همچو کراتن. فرقدی. همی سر آرد بار آن سنان نیزۀ او هرآینه که همه خون خورد سر آرد بار. دقیقی. بگرز و به تیغ و سنان دراز همی کشت از ایشان یل سرفراز. فردوسی. زمین سر بسر گفتی از جوشن است ستاره ز نوک سنان روشن است. فردوسی. سنانهای نیزه بهم برشکست یلان سوی شمشیر بردند دست. فردوسی. چون عدو نزدیک شد بر رمح شه گردد سنان چون عدو از دور شد بر تیر شه پیکان بود. عنصری. آن پیشرو پیشروان همه عالم چون پیشرو نیزۀ خطی که سنانست. منوچهری. شاه حبش چون تو بود گر کند شمشیر از صبح و سنان از شهاب. ناصرخسرو. سنان تست قدر گر مجسم است قدر حسام تست قضا گر مصورست قضا. مسعودسعد. رستم فضل را ز هند هنر هم سنان هم رماج بفرستد. خاقانی. آنجا که سنان باشد با کافر مژگانش خوشتر ز شکر دانم بر سینه سنان خوردن. خاقانی. سمندش گرچه با هر کس بزین است سنان دور با شش آهنین است. نظامی. خصم نفست گرم عشوه دهد بر سر خصم سنان خواهم زد. عطار. دیدۀ تنگ دشمنان خدای به سنان اجل سپوخته به. سعدی. ، تیزی هر چیز. (آنندراج) (منتهی الارب) : اگر تنم به زبان موی میکند به ثناش بجای موی سنان بر مسام او زیبد. خاقانی. ، سرهر چیز. (آنندراج) : درخشیدن تیغهای بنفش با براندرآمد سنان درفش. فردوسی. گویی شرری که جست از انگشت هندو بهوا سنان برانداخت. خاقانی. سنان در سنگ رفت و دسته درخاک چنین گویند خاکی بود نمناک. نظامی. ، فسان که تیغ بر آن تیز کنند. (غیاث). فسان. (نصاب الصبیان) ، سر عصا. (آنندراج) (منتهی الارب)
اگر بیند سنان بر تن خصم زد و او بیفکند، دلیل که خصم را به حجت غلبه کند و بر وی ظفر یابد. اگر بیند سنانش بشکست یا ضایع شد، تاویلش به خلاف این است. محمد بن سیرین دیدن سنان در خواب، بر شش وجه است. اول: حجت. دوم: ولایت. سوم: عمردراز. چهارم: ظفریافتن بر دشمن. پنجم: ریاست. ششم: منفعت بر قدر و قیمت آن سنان. اگر بیند که سنان فولاد درخشنده داشت، اگر از اهل آن بود، از بزرگی منفعت یابد، اگر بیند سنان او زنگ گرفته بود، دلیل منفعت اندک است.
اگر بیند سنان بر تن خصم زد و او بیفکند، دلیل که خصم را به حجت غلبه کند و بر وی ظفر یابد. اگر بیند سنانش بشکست یا ضایع شد، تاویلش به خلاف این است. محمد بن سیرین دیدن سنان در خواب، بر شش وجه است. اول: حجت. دوم: ولایت. سوم: عمردراز. چهارم: ظفریافتن بر دشمن. پنجم: ریاست. ششم: منفعت بر قدر و قیمت آن سنان. اگر بیند که سنانِ فولادِ درخشنده داشت، اگر از اهل آن بود، از بزرگی منفعت یابد، اگر بیند سنان او زنگ گرفته بود، دلیل منفعت اندک است.
دهی از دهستان لواسان بزرگ بخش افجۀ شهرستان تهران. سکنۀ آن 404 تن. آب آن از رود خانه لواسان. محصول آنجا غلات و بنشن و انواع میوه. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1)
دهی از دهستان لواسان بزرگ بخش افجۀ شهرستان تهران. سکنۀ آن 404 تن. آب آن از رود خانه لواسان. محصول آنجا غلات و بنشن و انواع میوه. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1)
دهی از دهستان شاخنات بخش درمیان شهرستان بیرجند، 78000 گزی شمال باختری درمیان، 12000 گزی جنوب خاوری شاخن. کوهستانی، معتدل. سکنه 231 تن. شیعه. زبان: فارسی. آب از: قنات. محصول: غلات، تریاک. شغل: زراعت، گله داری. قالیچه و پلاس بافی. راه: مالرو. (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9)
دهی از دهستان شاخنات بخش درمیان شهرستان بیرجند، 78000 گزی شمال باختری درمیان، 12000 گزی جنوب خاوری شاخن. کوهستانی، معتدل. سکنه 231 تن. شیعه. زبان: فارسی. آب از: قنات. محصول: غلات، تریاک. شغل: زراعت، گله داری. قالیچه و پلاس بافی. راه: مالرو. (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9)
پسوند مکان. الف: باسم ذات پیوند دال بر بسیاری و فراوانی: بوستان خارستان تاکستان سروستان گلستان گورستان نیستان. ب: باسم معنی پیوندد و افاده محل و مکان کند: دادستان فرهنگستان ورستان ج: باسم خاص (علم) پیوندد و افاده مقر مستقر و محل کند: ارمنستان افغانستان تاجیکستان ترکستان کردستان گرجستان لرستان هندوستان، پسوند زمان: تابستان زمستان. در ترکیب به معنی ستاینده آید: جانستان دادستان دلستان
پسوند مکان. الف: باسم ذات پیوند دال بر بسیاری و فراوانی: بوستان خارستان تاکستان سروستان گلستان گورستان نیستان. ب: باسم معنی پیوندد و افاده محل و مکان کند: دادستان فرهنگستان ورستان ج: باسم خاص (علم) پیوندد و افاده مقر مستقر و محل کند: ارمنستان افغانستان تاجیکستان ترکستان کردستان گرجستان لرستان هندوستان، پسوند زمان: تابستان زمستان. در ترکیب به معنی ستاینده آید: جانستان دادستان دلستان