جدول جو
جدول جو

معنی سناعه - جستجوی لغت در جدول جو

سناعه
(تَ)
خوب و نیکو گردیدن. (منتهی الارب) (آنندراج). نیک صورت شدن. (المصادر زوزنی)
لغت نامه دهخدا
سناعه
خوب و نیکو گردیدن
تصویری از سناعه
تصویر سناعه
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(تَ)
سالاسال دادن کسی را چیزی، سالانه کردن کسی بر کاری. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، یک سال بعد یک سال بار آوردن خرمابن. (آنندراج) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(عَ)
عزیز گشتن. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، استوار شدن جای. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء). استوار و نیرومند شدن. (از اقرب الموارد). رجوع به مناعت شود
لغت نامه دهخدا
(صَنْ نا عَ)
چوبهاست که وقتی بدان آب را بند کنند. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(صِ عَ)
صناعت. پیشه. (منتهی الارب). پیشه. کار. (غیاث اللغات). رجوع به صناعت شود، صناعت در عرف خاصه علمی است منوط به چگونگی عمل که منظور از آن علم عین علم است، خواه به ادامۀ عمل باشد، مانند: درزیگری و امثال آن و خواه ادامۀ عمل را در آن علم مدخلیتی نباشد، مانند: علم فقه، منطق، نحو و حکمت عملیه و مانند آن از آنچه که حصول علم بدان نیازمند به مزاولت در عمل نیست. و گاه صناعت را تعبیر کنند به هر عملی که آدمی چندان در آن علم ممارست ورزدکه در اثر ممارست آن علم پیشۀ او شود. هکذا یستفادمن حاشیه الچلبی علی المطول. ابوالقاسم در حاشیۀ مطول گفته که صناعت نام علمی است که از تمرین بر عمل حاصل شود و گاه صناعت گویند و از آن ملکه ای خواهند که بواسطۀ آن توانائی بر به کار بردن موضوعاتی برای غرضی از اغراض که برحسب امکان از روی بصیرت صادر شده باشد حاصل شود و مقصود از موضوعات آلاتی است که در آن آلات تصرفاتی شود، خواه آن آلات خارجیه باشند، مانند: درزیگری یا آلات ذهنیه باشند مانند: استدلال و اطلاق صناعت بر این معنی شائع است و اطلاق آن بر مطلق ملکۀادراک هم ممالا بأس فیه و برخی گفته اند که صناعت ملکه ای است نفسانیه که افعال اختیاریه از آن صادر می گردد، بدون فکر، کذا فی الجرجانی. (کشاف اصطلاحات الفنون) ، مصنوع. ساخته. پرورده:
نساج نسبتم که صناعات فکر من
الا ز تار و پود خرد جامه تن نیند.
خاقانی.
و رجوع به صناعت شود
لغت نامه دهخدا
(تَ)
ناکس و بخیل گردیدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(تَ فُ)
زشت گردیدن. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء). شنع الشی ٔ شناعهً و شنعاً و شنعاً و شنوعاً، زشت گردید، فهو شنیع و شنع و اشنع. (از اقرب الموارد) ، زشتی. (منتهی الارب) ، بسیارزشت گردیدن. (ناظم الاطباء). و رجوع به شناعت شود
لغت نامه دهخدا
(شَ عَ)
شناعت. شناعه. رجوع به شناعت شود.
- شناعه زدن، طعنه زدن:
بر کوس عید آن نکند زخم، کآن زمان
بر جانم از شناعه زدن کرد زیورش.
خاقانی
لغت نامه دهخدا
(سَ خَ)
بوی بد، چرک و ریم، نشان دباغت. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(تَ نَ نُ)
کوسه گردیدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(سِ یَ)
همه. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). یقال: اخذه بسنایته، گرفت همه آنرا. (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(سَمْ ما عَ)
گوش شنوا. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(رِ)
خرسند شدن و بسندکاری بدانچه بهره باشد. و من دعائهم: نسئل اﷲ القناعه و اعوذبه من القنوع. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). قنعقناعه و قنعاً و قنعاناً، رضی القسم و در این لغت دیگری نیز هست و آن این است: قنع قنوعاً. و این نادر است. (از اقرب الموارد). رجوع به قناعت شود
لغت نامه دهخدا
(سَجْ جا عَ)
مستوفی گوید: در موصل زنی دعوی پیغمبری کرد جهت آنکه سخن مسجع و مقفی میگفت او را سجاعه خواندند. (تاریخ گزیده ص 166). و از این پس سجاع بنت الحارث التغلبیه برخاست و او زنی بود ترسا و سخن بسجع گفتی. (مجمل التواریخ و القصص ص 266). مصحف او سجاح است. رجوع به سجاح شود
لغت نامه دهخدا
(سَجْ جا عَ)
سخن مقفی گوی. (منتهی الارب). مبالغت در سجع
لغت نامه دهخدا
(نِ عَ)
ناقۀ خوب و نیکو. (منتهی الارب). ماده شتر خوب و نیکو. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
مناعت در فارسی: رزین بودن (واژه رزین از پارسی پهلوی به تازی رفته است برهان رفته است بنگرید به فرهنگ پهلوی و برهان قاطع) استوار بودن بلند نگر بودن برین منشی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صناعه
تصویر صناعه
توپی آب بند چوبین صناعت درفارسی: کرک پیشک پیشه هنر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سنیعه
تصویر سنیعه
مونث سنیع خوبروی زن، راه کوهستانی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سنابه
تصویر سنابه
مونث سناب دراز شکم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سناخه
تصویر سناخه
چرک، بو گرفتگی، ترشید گی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سناهه
تصویر سناهه
میوه دادن دوسال یکبار چون کویک خرمابن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سنایه
تصویر سنایه
آب کشیدن با شتر، همه سراسر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سماعه
تصویر سماعه
شنودن گوشی گوشی دورآو (تلفن) گوشی پزشکی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سراعه
تصویر سراعه
مونث سراع: شتابان زن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دناعه
تصویر دناعه
زفتیدن (بخیل گشتن)، ناکس شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تسو یک بیست و چهارم شبانروز، پارسی تازی گشته سایه در گذشته گذشت زمان را با سایه تیغه ای که در زمین فرو می کردند اندازه می گرفتند، درنگ جام (محمد مقدم در جستار مهر و ناهد) گاهنما، زمان با سر (س ور خاموش) پاس هاسر هاسره (سددر)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سناه
تصویر سناه
میوه دادن دو سال یکبار چون کویک خرمابن
فرهنگ لغت هوشیار