جدول جو
جدول جو

معنی سناسن - جستجوی لغت در جدول جو

سناسن(سَ سِ)
جمع واژۀ سنسن. سر استخوانهای سینه یا کنارۀ استخوانهای پهلو که در سینه است. (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از سنان
تصویر سنان
قطعۀ آهن نوک تیز که بر سر چوب دستی یا نیزه نصب کنند، سرنیزه
فرهنگ فارسی عمید
(سَ)
سخن غیر فصیح و بلیغ. (برهان) (آنندراج) (جهانگیری). سخن نافصیح و غیربلیغ و سنسن. (ناظم الاطباء) :
که انشاء من بنده مدح تو را
نه سنسان نظمی است نی سرسری.
مولانا مظهری (از جهانگیری)
لغت نامه دهخدا
(سَ سِ)
حومانه است. (تحفۀ حکیم مؤمن) (از فهرست مخزن الادویه)
لغت نامه دهخدا
(سِ سِ)
حرام مغز و آن چیزی است سفید از جنس عصب که میان سوراخهای مهرۀ پشت و گردن میباشد و خوردن آن حرام است. (منتهی الارب). تیزی مهره های پشت. (غیاث) (آنندراج). سر استخوانهای سینه و کنارۀ استخوانهای پهلو که در سینه است. ج، سناسن. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب). سر استخوان پهلو از سوی پشت. ج، سناسن. (مهذب الاسماء). سر استخوانهای پهلو از سوی پشت یااز سوی سینه با تیزی مهره های پشت. (یادداشت مؤلف). رجوع به دزی ج 1 ص 693 شود، تشنگی. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) ، سر چرخ دول. (ناظم الاطباء). سر چرخ دلو. سنسنه. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(سَ سَ)
سخن نافصیح و غیربلیغ. (برهان) (ناظم الاطباء). سنسان. رجوع به سنسان شود
لغت نامه دهخدا
(سِ)
سرنیزه. (آنندراج). نیزه. (غیاث) (منتهی الارب) :
همی بستد سنان من روانها همچو بویحیی
همی برشدکمیت من بتاری همچو کراتن.
فرقدی.
همی سر آرد بار آن سنان نیزۀ او
هرآینه که همه خون خورد سر آرد بار.
دقیقی.
بگرز و به تیغ و سنان دراز
همی کشت از ایشان یل سرفراز.
فردوسی.
زمین سر بسر گفتی از جوشن است
ستاره ز نوک سنان روشن است.
فردوسی.
سنانهای نیزه بهم برشکست
یلان سوی شمشیر بردند دست.
فردوسی.
چون عدو نزدیک شد بر رمح شه گردد سنان
چون عدو از دور شد بر تیر شه پیکان بود.
عنصری.
آن پیشرو پیشروان همه عالم
چون پیشرو نیزۀ خطی که سنانست.
منوچهری.
شاه حبش چون تو بود گر کند
شمشیر از صبح و سنان از شهاب.
ناصرخسرو.
سنان تست قدر گر مجسم است قدر
حسام تست قضا گر مصورست قضا.
مسعودسعد.
رستم فضل را ز هند هنر
هم سنان هم رماج بفرستد.
خاقانی.
آنجا که سنان باشد با کافر مژگانش
خوشتر ز شکر دانم بر سینه سنان خوردن.
خاقانی.
سمندش گرچه با هر کس بزین است
سنان دور با شش آهنین است.
نظامی.
خصم نفست گرم عشوه دهد
بر سر خصم سنان خواهم زد.
عطار.
دیدۀ تنگ دشمنان خدای
به سنان اجل سپوخته به.
سعدی.
، تیزی هر چیز. (آنندراج) (منتهی الارب) :
اگر تنم به زبان موی میکند به ثناش
بجای موی سنان بر مسام او زیبد.
خاقانی.
، سرهر چیز. (آنندراج) :
درخشیدن تیغهای بنفش
با براندرآمد سنان درفش.
فردوسی.
گویی شرری که جست از انگشت
هندو بهوا سنان برانداخت.
خاقانی.
سنان در سنگ رفت و دسته درخاک
چنین گویند خاکی بود نمناک.
نظامی.
، فسان که تیغ بر آن تیز کنند. (غیاث). فسان. (نصاب الصبیان) ، سر عصا. (آنندراج) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(سَ)
دهی است سه فرسخ میانۀ جنوب و مشرق شهر فسا است. (فارسنامۀ ناصری). نام محلی کنارۀ راه شیراز به جهرم میان فسا و درۀ زهری در 164000 هزارمتری شیراز. (یادداشت بخط مؤلف). شهرکی است بناحیت پارس از میان پساو داراگرد، آبادان. (حدود العالم)
لغت نامه دهخدا
(سَ)
ابن ثابت بن قرهالحرانی، مکنی به ابوسعید طبیب و عالم. اصل وی از حران و تولد وی به بغداد بوده. در زمان مقتدر خلیفۀ عباسی دارای مقام مهم گردید و رئیس و پیشوای اطباء بشمار میرفت در این هنگام کسی جزء به اجازۀ وی حق اشتغال به طبابت نداشت. وی در سال 331 هجری قمری در بغداد درگذشت. او راست: رساله ای در نجوم، رساله ای در شرح مذهب صابئین، رساله ای فی اخبار آبائه و اجداده و کتاب اصول هندسۀ افلاطون را اصلاح کرد و بر آن بسیار افزود. رساله ای در تاریخ سریانیها دارد و کتابی بزرگ بنام ’التاجی’ که در تفاخر دیلمیان و خاندان آنها دارد که به عربی برگردانده شده ’نوامیس هرمس’ و ’السوار الصلوات’را به عربی ترجمه کرده است. (از اعلام زرکلی ج 1 ص 349). و رجوع به تاریخ علوم عقلی تألیف صفا ص 87 شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از سن سن
تصویر سن سن
ترکی تویی، تویی ک تو هستی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سنسان
تصویر سنسان
سخن غیر فصیح و بلیغ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سنان
تصویر سنان
سر نیزه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سنسن
تصویر سنسن
ویشمغز (مغز حرام) تشنگی، نوک سر هر چیز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سنان
تصویر سنان
((س))
سرنیزه
فرهنگ فارسی معین
سرنیزه، نبراس، نیزه
فرهنگ واژه مترادف متضاد
اگر بیند سنان بر تن خصم زد و او بیفکند، دلیل که خصم را به حجت غلبه کند و بر وی ظفر یابد. اگر بیند سنانش بشکست یا ضایع شد، تاویلش به خلاف این است. محمد بن سیرین
دیدن سنان در خواب، بر شش وجه است. اول: حجت. دوم: ولایت. سوم: عمردراز. چهارم: ظفریافتن بر دشمن. پنجم: ریاست. ششم: منفعت بر قدر و قیمت آن سنان.
اگر بیند که سنان فولاد درخشنده داشت، اگر از اهل آن بود، از بزرگی منفعت یابد، اگر بیند سنان او زنگ گرفته بود، دلیل منفعت اندک است.
فرهنگ جامع تعبیر خواب