جدول جو
جدول جو

معنی سموحه - جستجوی لغت در جدول جو

سموحه(تَ)
جوانمرد گردیدن. (آنندراج). رجوع به سماحت و سماحه شود
لغت نامه دهخدا
سموحه
جوانمرد گشتن راد گشتن
تصویری از سموحه
تصویر سموحه
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(تَ)
رفتن اسب چنانکه مانده نشود. (منتهی الارب) (آنندراج) (تاج المصادر بیهقی) (ناظم الاطباء) ، مدهوش و متحیر شدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(تَ نَ نُ)
جوانمرد گردیدن، جوانمردی کردن و بخشیدن. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(سَ)
جوانمرد. (آنندراج). نیکوکار. منعم. کریم النفس. متواضع و جوانمرد و سخی. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مَ حَ)
تأنیث مسوح. ج، مسوحات. و رجوع به مسوح شود
لغت نامه دهخدا
(تَ)
سخاوت کردن. (تاج المصادر بیهقی). بخشایش آنچه غیرواجب است از راه نکوکاری. (کشاف اصطلاحات الفنون) (از تعریفات جرجانی) ، نازیبا شدن. (المصادر زوزنی) ، جوانمرد شدن. (تاج المصادر بیهقی). رجوع به سماحت شود
لغت نامه دهخدا
(سَ رَ / رِ)
سمور:
چون برون جست لوز از سوراخ
شد سموره بنزد او گستاخ.
عنصری
لغت نامه دهخدا
(سَ سَ / سِ)
سنبوسه. دلمه. (ناظم الاطباء) ، دستمال یا شالی که بطور مثلث تاکرده بروی شانه ها افکنند. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
کهنه شدن جامه. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
کهنه شدن جامه. (ناظم الاطباء). رجوع به سمول شود
لغت نامه دهخدا
(تَ عُ)
سحوح. (منتهی الارب). رجوع به سحوح شود
لغت نامه دهخدا
(سَ حَ)
نام وادیی است که از نخلۀیمانیه به بستان بن سامر عامر متصل میشود. (معجم البلدان). وادیی است بعرفات. (منتهی الارب) :
قلت له یوماً ببطن سبوحه
فی موکب زجل الهواجر مبرد.
ابن احمر (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(سَحَ)
از اسماء مکه است. (معجم البلدان) (منتهی الارب). نامی است مکه را عمره الله. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از مسوحه
تصویر مسوحه
واحد مسوح، جمع مسوحات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سمحه
تصویر سمحه
راد زن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سموح
تصویر سموح
جوانمرد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سموله
تصویر سموله
کهن گشتن جامه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سماحه
تصویر سماحه
سمناک جوانمردی رادی، چشم پوشی گذشت، آسانگیری
فرهنگ لغت هوشیار