جدول جو
جدول جو

معنی سمنان - جستجوی لغت در جدول جو

سمنان
(سِ)
شهرستان سمنان یکی از شهرستانهای استان دو کشور است. حدود و خلاصۀ مشخصات آن بشرح زیر است: از طرف شمال بخط الرأس سلسله جبال البرزاز طرف جنوب بدشت کویر مرکزی، از خاور بشهرستان دامغان، از باختر به بخش گرمسار و فیروزکوه از شهرستان دماوند از استان مرکزی. هوای شهرستان، جز منطقۀ کوهستانی شهرستان شهمیرزاد که سردسیر میباشد، معتدل و خشک است. گرچه بین منطقه مرطوب مازندران و خشک دشت کویر واقع و میبایستی معتدل و خوش آب و هوا باشد، ولی بواسطۀ ارتفاع زیاد سلسلۀ البرز در این قسمت رطوبت و بخار دریای خزر از آن عبور ننموده و بادهای خشک وهوای گرم سوزان کویر بدون مانع در هوای شهرستان تأثیر و آنرا به یک منطقۀ خشک و گرم و بی آب آورده است. زمستان شهرستان سرد و تابستان زیاد گرم است. بارندگی در زمستان و اوایل بهار بندرت صورت میگیرد. آب قرای شهرستان در قسمت شهمیرزاد و مزارع از چشمه سارها ودر قسمت های دیگر از قنوات تأمین و بطور کلی کم آبی در تمام نقاط شهرستان کاملاً هویداست. راه شوسۀ دامغان تا حدود دشت کویر ادامه دارد راه شوسۀ سمنان به دامغان تقریباً از وسط و راه آهن آن از نزدیک به انتهای آن عبور مینماید. رود خانه با آب دائم در این شهرستان وجود ندارد و فقط خشکرودهای کوهستانی است که درموقع بارندگی سیل از آنها جاری و بدشت کویر منتهی میگردد. مهمترین آنها، رود خانه گلرودبار است. این رودخانه چندین شعبه متعدد دارد: شعبه های ده صوفیان و شهمیرزاد و در حدود دربند سنگسر یکی شده و در حدود شمال درجزین شعبات دیگر به آن متصل سیلاب آن از باختر شهرستان گذشته بدشت کویر منتهی میگردد. قنوات مهم دربند: درجزین و چشمۀ معروف گلرودبار مخصوص شهر سمنان در طول این رودخانه تقریباً زه آب آن محسوب میشود. بخش سنگسر از 6 آبادی و 63 مزرعه تشکیل و جمعیت آن درحدود 24 هزار تن است. بخش مرکزی از 23 آبادی و یکصدمزرعه تشکیل و جمعیت آن به اضافه نفوس شهر 37 هزار تن است. بنابر آمار فوق، شهرستان سمنان از 30 آبادی بزرگ و کوچک و 163 مزرعۀ آباد و بیش از یکصد مزرعۀخرابه تشکیل و جمعیت آن در حدود 61 هزار تن است. محصول عمده شهرستان: غلات، پنبه، تنباکو و در قسمت بخش سنگسر لبنیات و محصولات دیگر دامی است و بطور کلی غلات آن کفاف سکنۀ شهرستان را نمیدهد و از گرمسار و دامغان وارد میکنند. مهمترین صادرات شهرستان: پنبه، نخ، کتیرا، تنباکو، گردو و محصولات دامی است. صنایع دستی زنان بخش مرکزی بافتن کرباس و در بخش سنگسر پارچۀپشمی و چادرشب های ابریشمی و پلاس است که اضافه از مصرف داخلی ندارد. کار خانه مهم سمنان کار خانه شرکت سهامی نخ تابی است که در 24 ساعت و سه نوبت 1200 کارگردارد و محصول آن نخ تابیده است که بنقاط مختلفه کشور صادر میگردد. معادن و کانهای مختلف و متعددی در این شهرستان وجود دارد که مهمترین آنها عبارتند از نفت، آهن، گوگرد، سرب، مس، ذغال سنگ. شهر سمنان مرکز شهرستان و در 224 هزارگزی تهران واقع است. هوای شهرستان خشک و سرد است. آب شهرستان از رود خانه گلرود و درشمال شهر محلی معروف به پارا (آب پخش کن) به پنج نهر: 1- نهر جنبدان. 2- نهر ناسار. 3- نهر کدیور. 4 -نهر زاوقان. 5- نهر کوشمقان است. منشعب و آب آنها بشهر تقسیم میشود. هر یک از نهرهای پنجگانه بالا دارای استخر بزرگی در نقاط مختلف شهر است که شبها آب درآن استخرها جمع شده و روزها بمصرف آبیاری میرسد. برای شهر سمنان خیابانهای جدیدی احداث گردیده که اغلب مشجر است. در این شهر در حدود 600 باب دکاکین مختلف و مغازه وجود دارد که عمده در طول بازار سرپوشیده و قدیمی آن است. تکیۀ ناسار و تکیۀ پهنه از حیث بزرگی و زیبایی بنا در شهرهای دیگر کشور کم نظیر دارد.
آثار باستانی شهر سمنان بشرح زیر است:
1- مسجد جمعه، تاریخ بنا مربوط بعهد سلاجقه است و ایوان بزرگ را شاهرخ در سنه 880 هجری قمری بنا نموده و سایر قسمتها مقدمتر است. 2- منارۀ مسجد جمعه، بموجب کتیبه این مناره توسط امیر بختیار بن محمدیانی مناره دامغان بین سالهای 446- 417 هجری قمری بنا نموده است. 3- مسجد سلطانی، تاریخ بنا عهد قارجایه محراب آن مورخ بسال 1242 و ایوان سمت قبله و حاشیه دور گنبد مورخ بسال 1243 هجری قمری است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 3). رجوع به جغرافیای سیاسی و طبیعی کیهان، نزهه القلوب و جغرافیای غرب ایران شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از سانان
تصویر سانان
(پسرانه)
بزرگ ایل
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از سمکنان
تصویر سمکنان
(پسرانه)
از شخصیتهای شاهنامه، نام دلاور ایرانی در نبرد کیخسرو با افراسیاب
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از سمان
تصویر سمان
(دخترانه و پسرانه)
مخفف آسمان، نام روز بیست و هفتم از هر ماه شمسی در ایران قدیم
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از منان
تصویر منان
منت گذارنده، بسیار نیکویی کننده و بخشنده، از نام های باری تعالی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سنان
تصویر سنان
قطعۀ آهن نوک تیز که بر سر چوب دستی یا نیزه نصب کنند، سرنیزه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سمان
تصویر سمان
آسمان، روز بیست و هفتم از هر ماه خورشیدی، آسمان روز
بلدرچین، پرنده ای با بال های کوتاه منقار کوچک و صدای بلند، سمانه، سلویٰ، کرک، بدبده، وشم، ورتیج، کراک
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سمان
تصویر سمان
روغن فروش، روغن گر، روغن کار
فرهنگ فارسی عمید
(سِ)
نام بنایی بوده رومی که سه دیر و خورنق را او ساخته بود، گویند از نسل سام بن نریمان است و عربان بتقدیم نون بر میم سنمار گویند. (برهان) (از آنندراج). معماری که بحکم نعمان بن منذر پادشاه برای بهرام گور قصر خورنق ساخته بود و بعد تمام شدن آن قصر نعمان معمار مذکور را از بالای آن قصر بزیر بیانداخت تا مثلش بجای دیگر نسازد. و به عربی سنّمار گویند. (غیاث) :
چابکی چربدست و شیرین کار
سام دستی و نام او سمنار.
نظامی.
کرده شاگردی خرد بدرست
بود سمنارش اوستا و نخست.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(سِ)
جمع واژۀ سمین، که فربه باشد. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ترجمان القرآن ترتیب عادل بن علی)
لغت نامه دهخدا
(یَ ئو)
دهی است از دهستان گاورود بخش کامیاران شهرستان سنندج، واقع در 36000گزی شمال کامیاران و 4000گزی باختر راه شوسۀ کرمانشاه به سنندج، با 420 تن سکنه. آب آن از چشمه و راه آن مالرو است. در دو محل به فاصله دوهزارگزی با نامهای یمنان بالا و یمنان پائین قرار دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(مُ مِنْ نا)
به صیغۀ تثنیه، روز و شب. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
از قرای نسف است و مسنانی منسوب بدان. (سمعانی)
لغت نامه دهخدا
(سِ)
گویند نام عربی سمرقند است. (معجم البلدان) (تاریخ بخارای نرشخی ص 27)
لغت نامه دهخدا
(سَ)
نام یکی از محدثین و نقلۀ کتب از زبانهای دیگر به عربی او با ایوب زیج بطلمیوس و عده دیگر از کتب قدیمه را برای محمد بن خالد بن یحیی بن برمک ترجمه کرده اند. (ابن الندیم)
نام یکی از دوازده نفر حواریون حضرت عیسی (ع). (ناظم الاطباء).
- دیر سمعان، موضعی بحلب و موضعی بحمص که قبر عمر بن عبدالعزیز در آنجاست. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(سُ)
بقیۀ نبیذ. (آنندراج) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(سَ)
سماحت و آن بذل کردن بضرورت باشد، یعنی برو واجب شود بسببی از اسباب. (برهان) (آنندراج). سماحت و بذل بضرورت و لزوم. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(حَ)
حمن. کنه های ریزه. (منتهی الارب). حمنانه یکی آن. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). کنۀ خرد. (مهذب الاسماء). اول آن را قمقامه گویند که کنه بسیار خرد و کوچک است سپس حمنان سپس قراد سپس حلمه سپس عل و طلح، انگوریست خرددانه در طائف. و گویند دانه های خرد میان دانۀ بزرگ در انگور. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(سِ)
منسوب به سمنان که شهری است میان دامغان و خوارالری. (غیاث) (آنندراج) (الانساب سمعانی)
لغت نامه دهخدا
(اَرر)
سست و مانده کردن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). ناتوان ساختن کسی و نیروی او را بردن. (از اقرب الموارد).
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ من ّ (واحد وزن). (از اقرب الموارد). رجوع به من ّ شود
لغت نامه دهخدا
(سِ)
نام شهری و مدینه ای باشد. (برهان) : و چون از نهب و قتل فارغ شدندبناحیت کنکرت و حدود سمان رفت. (جهانگشای جوینی)
لغت نامه دهخدا
دهی است از دهستان میان آباد بخش اسفراین شهرستان بجنورد، دارای 646 تن سکنه، آب آن از رودخانه، قنات، محصول آنجا غلات، پنبه، زیره و میوجات، شغل اهالی زراعت و مالداری است، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(سَ خَ / سُ)
روزی و شبی گرم. (مهذب الاسماء) : یوم سخنان (س / س خ / س خ ) ، روز گرم. (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(سَ)
نام درویشی بود صاحب حال و ریاضت کش. (برهان). نام یکی ازدرویشان بزرگوار بود چه سمنون محب لقب داشته. (آنندراج). شیخ عطار آرد: سمنون المحب، مکنی به ابوالحسن بن عبداﷲ الخواص معاصر جنید. هجویری گوید: غلام الخلیل مردی مرائی و مدعی پارسائی و تصوف که خود را پیش سلطانیان و خلیفه معروف گردانیده و دین به دنیا فروخته بود مساوی مشایخ و درویشان در دست گرفته بودی پیش سلطانیان. و مرادش آنکه تا ایشان مهجور باشند و کس به ایشان تبرک نکند تا جاه وی بر جای بماند و چون جاه سمنون اندر بغداد بزرگ شد و هر کسی بدو تقرب کردند و غلام الخلیل از آن رنج کرد و اصفهان را ساختن گرفت تا زنی را پیش سمنون فرستاد و زن خود را بر وی عرضه کرد و وی ابا کرد (زن) به نزدیکی جنید شد که سمنون را بگو تا مرا بزنی قبول کند، جنید را از آن ناخوش آمد و وی را زجر کرد و زن به نزدیک غلام الخلیل آمد و تهمتی چنانکه زنان نهند بر وی نهاد و او چنانکه اعدا شنوند بشنید و شناعت بر دست گرفت و خلیفه را بر وی متغیر کرد تا بفرمود که وی را بکشند چون سیاف را برآوردند از خلیفه فرمان خواست خلیفه خواست فرمان دادن زبانش بگرفت، چون آن شب بخفت بخواب دید که زوال ملک تو اندر زوال جان سمنون بسته است، دیگر روز عذر خواست و بخوبی بازگردانیدش و از اوست: لایعبر عن شی ٔ الا بما هو ارق منه و لا شی ٔ ارق من المحبه فبم یعبر عنها. رجوع به تذکره الاولیاء ص 67 و صفه الصفوه ج 2 ص 240 شود
لغت نامه دهخدا
(سَ مَ / سَ مُ)
نام شهری است در اهواز که دختر پادشاه آنجا را رستم خواست، سهراب از او بوجود آمد. و در این زمان آن شهر را رامهرمز خوانند و عوام رامز گویند و بعضی گویند نام شهری است در توران. (برهان). نام شهری است به اهواز که اکنون رامش گویند. (صحاح الفرس). برهان گفته نام شهری است در اهواز که دختر پادشاه آنجا را رستم گرفت. سهراب از او بوجود آمد و در این زمان آن شهررام هرمز است و عوام رامز گویند و صاحب جهانگیری گفته: شهری است از توران اگرچه هیچیک تحقیق و تصحیح نکرده اند، اما قول برهان بغایت سخیف است چه اهواز در خوزستان قریب به شوشتر است، افراسیاب را چه رابطه با حاکم اهواز بود که پسر او را تریبت کرده لشکر داده برسر او بفرستد یعنی بر سر کاوس بفرستد. بلی سمنگان شهری است بخراسان که مادر سهراب پسر رستم دختر شهریارآن شهر بوده، چنانکه مشهور است رستم روزی در آن حدود به تنهایی شکار رفته بود و چون بخفت رخش او بدر رفته، بدست اهالی آن شهر افتاد و وی بطلب اسب بدان شهررفته. شب او را مهمان کردند و در آخر شب دختری باجمال بر سر رستم آمده اظهار میل بدو کرد چنانکه چون رستم از او نسب او را پرسید. فردوسی گفته:
چنین داد پاسخ که تهمینه ام
تو گویی که از غم بدو نیمه ام
یکی دخت شاه سمنگان منم
ز پشت هزبر و پلنگان منم.
القصه با او هم بستر شده از او سهراب بزاد و در شهر سمنگان ایلات ترکستانی و اکراد بسیار بود و میباشد و در کوه سمنگان قلعۀ رستم بود که رستم بدانجا رفته. مادر سهراب را گرفته و از دربند از ارچنگان که در جانب شمالی کلات قریۀ بسیار بزرگی است موسوم به ارچنگان که مابین دو کوه واقع است و محل تعیش سهراب پسر رستم بود. بعد از گذشتن دو فرسنگ از ارچنگان که از دربند بیرون میروند. (از آنندراج). شهری است بخراسان اندر میان کوه نهاده و آنجا کوههاست ازسنگ سپید چون رخام و اندر وی خانه هایی کنده است و مجلسها و کوشکها و بت خانه هاست و آخر اسبان با همه آلتی که مر کوشکها را بیابد بروی صورتهای گوناگون از کردار هندوان نگاشته و از او نبیذ نیک خیزد و میوۀ بسیار. (حدود العالم). سمنگان یا سمنقان نام شهری است نزدیک جاجرم از اعمال نشابور نامش سملقان است. با لام و محدثین سمنقان نویسند با نون. (از یاقوت) :
غمی گشت چون بارگی را نیافت
سراسیمه سوی سمنگان شتافت.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
تصویری از سمان
تصویر سمان
مخفف آسمان
فرهنگ لغت هوشیار
منسوب به سمنان از مردم سمنان اهل سمنان، لهجه ای که مردم سمنان بدان سخن گویند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شمنان
تصویر شمنان
کسی که به سبب دویدن یا تشنگی و بار برداشتن نفس به تنگی زند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سخنان
تصویر سخنان
گرم داغ روز گرم
فرهنگ لغت هوشیار
هنان (منت نهنده)، نیکی کننده بسیار نیکویی کننده، منت نهنده، یکی از صفات خدای تعالی است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از امنان
تصویر امنان
سست گرداندن مانده کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سنان
تصویر سنان
سر نیزه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سنان
تصویر سنان
((س))
سرنیزه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از منان
تصویر منان
((مَ نّ))
بسیار نعمت دهنده
فرهنگ فارسی معین