سریه ها، جنگهایی که حضرت رسول شخصاً در آن شرکت نداشته و یکی از اصحاب را به سرکردگی سپاهیان تعیین نموده، جمع سرایاها، دسته ای از لشکر، گروهی از سپاهیان، جمع واژۀ سریه
سریه ها، جنگهایی که حضرت رسول شخصاً در آن شرکت نداشته و یکی از اصحاب را به سرکردگی سپاهیان تعیین نموده، جمعِ سرایاها، دسته ای از لشکر، گروهی از سپاهیان، جمعِ واژۀ سریه
جمع واژۀ سریّه، بمعنی پاره ای از لشکر از پنج نفر تا سه صد یا چهارصد. (منتهی الارب) (آنندراج) : پس از آن معاویه سرایا را به عراق فرستاد. (مجمل التواریخ و القصص ص 292)
جَمعِ واژۀ سَریّه، بمعنی پاره ای از لشکر از پنج نفر تا سه صد یا چهارصد. (منتهی الارب) (آنندراج) : پس از آن معاویه سرایا را به عراق فرستاد. (مجمل التواریخ و القصص ص 292)
موضعی است در راه مکه مظمه. (جهانگیری). موضعی است دو منزلی در طریق مکه بعد از ’ثور’ وپیش از ’حاجر’ واقع شده است. گویند در اطرافش کوه هاو بیشه ها یافت شود. (از معجم البلدان) : وز پی خضر و پر روح القدس چون خط دوست در سمیرا سدره بر جای مغیلان دیده اند. خاقانی. رجوع به نزهه القلوب ص 176 شود
موضعی است در راه مکه مظمه. (جهانگیری). موضعی است دو منزلی در طریق مکه بعد از ’ثور’ وپیش از ’حاجر’ واقع شده است. گویند در اطرافش کوه هاو بیشه ها یافت شود. (از معجم البلدان) : وز پی خضر و پر روح القدس چون خط دوست در سمیرا سدره بر جای مغیلان دیده اند. خاقانی. رجوع به نزهه القلوب ص 176 شود
نام عمه شیرین و ترجمه مهین بانو است. (آنندراج). مهین بانو عمه شیرین باشد. (برهان) (فرهنگ رشیدی) : سمیرا نام داردآن جهانگیر سمیرا را مهین بانو است تفسیر. نظامی
نام عمه شیرین و ترجمه مهین بانو است. (آنندراج). مهین بانو عمه شیرین باشد. (برهان) (فرهنگ رشیدی) : سمیرا نام داردآن جهانگیر سمیرا را مهین بانو است تفسیر. نظامی
به لغت زند و پازند ماهتاب را گویند. (برهان) (آنندراج) (ناظم الاطباء). هزوارش کمریا، پهلوی، اغام (ایام) به معنی ’هنگام’ و به معنی قمر (ماه) هم گرفته اند. (از حاشیه برهان چ معین)
به لغت زند و پازند ماهتاب را گویند. (برهان) (آنندراج) (ناظم الاطباء). هزوارش کمریا، پهلوی، اغام (ایام) به معنی ’هنگام’ و به معنی قمر (ماه) هم گرفته اند. (از حاشیه برهان چ معین)
این کلمه را امروءالقیس در شعر خود آورده است و احتمال میرود عربی نباشد. (از المعرب جوالیقی). - أبومرینا، یک قسم ماهی. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). - بنومرینا، گروهی اند از اهل حیره. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
این کلمه را امروءالقیس در شعر خود آورده است و احتمال میرود عربی نباشد. (از المعرب جوالیقی). - أبومرینا، یک قسم ماهی. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). - بنومرینا، گروهی اند از اهل حیره. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
نوعی از کشتی. (آنندراج) (منتهی الارب) : رای تفرقهم رکب سمیریّه و اخذمعه طبیباً. (کامل ابن اثیر ج 7 ص 101) ، نوعی مسکوک که مردی یهودی بنام سمیر سکه می زد: ضرب دراهم اسلامیه را مردی از یهود که از اهل تیماء و مسمی بسمیر بود مینمود و بدین سبب دراهم مضروب وی را سیمیریه می نامیدند. (رسالۀ اوزان و مقادیر مقریزی)
نوعی از کشتی. (آنندراج) (منتهی الارب) : رای تفرقهم رکب سُمَیْریَّه و اخذمعه طبیباً. (کامل ابن اثیر ج 7 ص 101) ، نوعی مسکوک که مردی یهودی بنام سمیر سکه می زد: ضرب دراهم اسلامیه را مردی از یهود که از اهل تیماء و مسمی بسمیر بود مینمود و بدین سبب دراهم مضروب وی را سیمیریه می نامیدند. (رسالۀ اوزان و مقادیر مقریزی)
تلفظ عامیانۀ آمریکا و این نوع تلفظ اخیراً بیشتر معمول شده است چنانکه گویندگان رادیو ایران نیز گاهی این تلفظرا بکار می برند. در نوشته های نویسندگان معاصر نیز اغلب این شکل بکار رفته است. و رجوع به آمریکا شود
تلفظ عامیانۀ آمریکا و این نوع تلفظ اخیراً بیشتر معمول شده است چنانکه گویندگان رادیو ایران نیز گاهی این تلفظرا بکار می برند. در نوشته های نویسندگان معاصر نیز اغلب این شکل بکار رفته است. و رجوع به آمریکا شود
رگها که از شیر پر شود و ریزد. (از منتهی الارب). عروقی که ممتلی از شیر گردد و از آنها شیر بیرون تراود. (از بحر الجواهر) ، جمع واژۀ مرآت و مرآه، به معنی آینه است. (از منتهی الارب) (از مهذب الاسماء). رجوع به مرآه شود، جمع واژۀ مری ّ است. (از ناظم الاطباء). رجوع به مری شود، جمع واژۀ مرآی است. (از ناظم الاطباء). (از فرهنگ فارسی معین). مناظر. دیدارها. منظره ها. رجوع به مرئی ̍ و مرآی شود. - علم مناظر و مرایا. رجوع به مناظر شود
رگها که از شیر پر شود و ریزد. (از منتهی الارب). عروقی که ممتلی از شیر گردد و از آنها شیر بیرون تراود. (از بحر الجواهر) ، جَمعِ واژۀ مرآت و مرآه، به معنی آینه است. (از منتهی الارب) (از مهذب الاسماء). رجوع به مرآه شود، جَمعِ واژۀ مَری ّ است. (از ناظم الاطباء). رجوع به مری شود، جَمعِ واژۀ مَرآی است. (از ناظم الاطباء). (از فرهنگ فارسی معین). مناظر. دیدارها. منظره ها. رجوع به مَرئی ̍ و مَرآی شود. - علم مناظر و مرایا. رجوع به مناظر شود
پارسی تازی گشته سرای، کاخ، دیوان در برخی از کشورهای تازی گروهی از لشکر (از 5 تا 300 و 400 تن)، لشکری که پیغامبر (ص) بذات خویش در آن نباشد و به سر کردگی یکی از صحابه فرستاده شده باشد مقابل غزوه
پارسی تازی گشته سرای، کاخ، دیوان در برخی از کشورهای تازی گروهی از لشکر (از 5 تا 300 و 400 تن)، لشکری که پیغامبر (ص) بذات خویش در آن نباشد و به سر کردگی یکی از صحابه فرستاده شده باشد مقابل غزوه