جدول جو
جدول جو

معنی سمرمره - جستجوی لغت در جدول جو

سمرمره
(سَ مَ مَ رَ)
غول. (منتهی الارب) (از آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از سامره
تصویر سامره
(دخترانه)
مؤنث سامر، نام شهری در عراق که مرقد امام دهم و یازدهم در آن واقع شده است
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از سماسره
تصویر سماسره
سمسار، دکان داری که اسباب دست دوم را خرید و فروش می کند
فرهنگ فارسی عمید
(سُ رَ / رِ)
سمباده. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مَ رَ)
قربه ممروره، مشک پر. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از آنندراج) ، ممرور. زردآبی. رجوع به ممرور شود، ارض ممروره، زمینی به بیل کرده. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
(صَدْوْ)
مسامره. افسانه گفتن. (منتهی الارب). با کسی سمر گفتن. (المصادر زوزنی) (تاج المصادر بیهقی). با یکدیگر حدیث گفتن در شب. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(صُ)
مسامره. مسامرت. با هم حدیث کردن. با هم قصه گفتن، شب نشینی و شب زنده داری. قصه گوئی در شب: چنین نبشت بوریحان در مسامرۀ خوارزم... (تاریخ بیهقی چ فیاض ص 668). اسحار در مساحره و با سامری در مسامره اشجار در مشاجره و شکوفه در مکاشفه... (ترجمه محاسن اصفهان آوی) ، (اصطلاح عرفانی) مخاطب قرار دادن حق سبحانه و تعالی آشنایان خود را و گفتگوی با آنان در عالم اسرار و غیوب. (کشاف اصطلاحات الفنون). خطاب حق است عارفین را از عالم اسرار و غیوب که روح الامین آن را فرود می آورد، چه عالم و آنچه در آن است از اجناس و انواع واشخاص مظاهر تفصیلی ظهورات حق هستند و میدانی هستندمر او را برای نوع تجلیاتش. (از تعریفات جرجانی)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ مِرْ رَ)
تأنیث مستمر. روان و استوار و دائمی. (غیاث) (آنندراج). پیوسته. همیشه. مستمره. و رجوع به مستمر و استمرار شود: اگر احدی از قانون حق و حساب و امور مستمره و معمول مملکت و ضابطۀ حقانیت تخلف و تجاوز نماید... (تذکرهالملوک چ دبیرسیاقی ص 6)
لغت نامه دهخدا
(مَ رَ)
شاد. خوشحال. شادان. شادمان. و رجوع به مسرور شود
لغت نامه دهخدا
(مَ یَ)
دریای مرمره، بحر مرمر. بحر مرمره. نام قدیمی آن پرپنتید است. دریایی کوچک است بین ترکیۀ آسیا و ترکیۀ اروپا (بین شبه جزیره بالکان و شبه جزیره آسیای صغیر) که از سمت مشرق بوسیلۀ بغاز بسفر به دریای سیاه و از سمت مغرب ازراه تنگۀ داردانل به دریای مدیترانه اتصال دارد
لغت نامه دهخدا
(مَ رَ)
دختر نرم و نازک و لرزان اندام از نشاط. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(سَ سِ رَ)
جمع واژۀ سمسار. میانجی میان بایع و مشتری. (آنندراج). جمع واژۀ سمسار. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مَ رَ)
مرمار. رجوع به مرمار شود
لغت نامه دهخدا
(سِ رَ)
صبح، شعاع آفتاب. داخل روشندان که به فارسی گرد آفتاب است. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(عَ مِ رَ)
نام عشیره ای است در ناحیۀ بنی عبید، در منطقۀ عجلون. اصل آنان از کرک است. (از معجم قبائل العرب عمر رضا کحاله از تاریخ شرقی الاردن و قبائلها تألیف بیک ص 268)
نام یکی از عشایر ناحیۀ علویان، در سوریه است. (از معجم قبائل العرب از تاریخ العلویین تألیف طویل ص 350)
لغت نامه دهخدا
(مَ مَ رَ)
مجمع الجزایر مرمره، نام مجمع الجزایری است در دریای مرمره متشکل از چندین جزیرۀکوچک در کنار سواحل شمالی آناطولی (آسیای صغیر). این جزایر به مناسبت داشتن معادن مرمر و محصولاتی از قبیل زیتون و انگور شهرت دارند. تعداد سکنۀ آن بالغ بر 10 هزارتن است و شغل قاطبۀ اهالی صید ماهی است
لغت نامه دهخدا
(تَ)
رفتن. (تاج المصادر بیهقی). سیر. (منتهی الارب). رجوع به سیر شود، راندن. (المصادر زوزنی) (دهار)
لغت نامه دهخدا
ترکی مشت ترکی مشت هنگامی که سرشست از میان دو انگشت دیگر بیرون آمده باشد ضربتی که با مشت بسته زنند در حالی که سر انگشت از میان دو انگشت سبابه و وسطی بیرون آمده باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سراره
تصویر سراره
نابی، گزید گی، بهترینی بهی، پاکیزگی
فرهنگ لغت هوشیار
مسامره و مسامرت در فارسی: شب زنده داری، افسانه گویی گذرانیدن باهم شب را با افسانه سرایی، افسانه گفتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مرماره
تصویر مرماره
نرم و نازک: زن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سعراره
تصویر سعراره
تبا شیر تازی آن طبا شیراست سپیده دمان را بدان مانند کنند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سماسره
تصویر سماسره
جمع سمسار، از ریشه پارسی سپسایان سفساران
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سگرمه
تصویر سگرمه
پیشانی جبهه، خطوط پیشانی: سگرمه اش تو هم است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سریره
تصویر سریره
راز، پاکدل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مستمره
تصویر مستمره
مستمره در فارسی مونث مستمر استوار - روان، همواره مونث مستمر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رمرمه
تصویر رمرمه
راست کردن کار، ریزه خواری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سامره
تصویر سامره
مونث سامر افسانه گویان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تمرمر
تصویر تمرمر
لرزیدن، لرزیدن از خوشی، جنبیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سرسره
تصویر سرسره
جای بازی و لیز خوردن از برف
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سرگره
تصویر سرگره
گرهی که بر سر تسبیح تعبیه کنند عقده تسبیح
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مسامره
تصویر مسامره
((مُ مِ رَ یا رِ))
افسانه گفتن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سمیره
تصویر سمیره
خط
فرهنگ واژه فارسی سره
سمور جنگلی
فرهنگ گویش مازندرانی
شیب تند با زاویه ی باز
فرهنگ گویش مازندرانی