- سمرج
- پارسی تازی گشته سه مرت سه باره سه باره باژ گرفتن
معنی سمرج - جستجوی لغت در جدول جو
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
روشن تابان پرنده ایست کوچک از تیره سبکبالان از گروه دندانی منقاران قدش کمی از گنجشک بزرگتر ولی از قمری کوچکتر است. رنگ پرهای بدنش برنزی مایل به زرد میباشد. پرنده ایست حشره خوار و اجتماعی و چون آفت ملخ است برای زراعت مفید میباشد. در حدود 6 گونه از آن شناخته شده و در ایران فراوانست. یا سار سیاه گونه ای سار که در نواحی گردن و سرو کناره بالها و در انتهای دم دارای پرهای تیره و بقیه پرهایش قرمز رنگ است و جثه اش هم از سار معمولی کمی بزررگتر است و در دفع ملخ بسیار مفید است. در نواحی آسیای صغیر و آسیای مرکزی و ایران میزید
پارسی تازی شگته سرمج سرمک از گیاهان دارویی گیاهی است از تیره اسفنجیان که در نواحی گرم و معتدل آسیا و اروپا روید (در خراسان نیز روییده میشود) گیاهی است یکساله و علفی که گلهایش منظم و کاملند و جزو سبزیهای صحرایی در آش و غذاهای مختلف مصرف میشود دانه اش قی آور است قطف سرمج سرمق
جمع سمیج، زشت ها، شیرهای ترش شده
گندمگون بودن
گندم گون بودن، گندم گونی
مونث اسمر زن گندم گون
شیر چرب شیرین
پارسی تازی گشته شیرج روغن کنجد روغن کنجد
ریز بافته جامه ریز بافته پالان ریز بافته ریز بافته تنک بافته
سار، پرنده ای کوچک و سیاه رنگ و حلال گوشت و بزرگ تر از گنجشک، شارک، شارو، شار، ساروک، سارک، ساری، ساسر
پوشیدگی، آمیختگی
((سَ مَ یا مِ))
فرهنگ فارسی معین
گیاهی است از تیره اسفناجیان یکساله و علفی که گل هایش منظم و کاملند و جزو سبزی های صحرایی در آش و غذاهای مختلف مصرف می شود. دانه اش قی آور است، سرمه، قطف،، سرمق
شیره، روغن کنجد
سلمه، گیاهی بیابانی و خودرو دارای ساقۀ کوتاه و برگ های بیضی شکل مانند اسفناج که در پختن بورانی و آش به کار می رود، سرمک، سرمق، اسفناج رومی، قطف
گرانجان
چراغها زین اسب
افسانه، مشهور، معروف و بمعنای دهر و روزگار
بد و ناخوش و زشت، بدمزه، ناشیرین
چمن، سبزه، مرغ، چمنزار
سراج ها، چراغها، جمع واژۀ سراج
سرداب، نقب، راه زیرزمینی، زندان زیرزمینی، برای مثال در سمجی چون توانم آرمیدن / کز تنگی آن نمی توان خسبیدن (مسعودسعد - ۵۹۷) ، آغل گوسفند در کوه یا زیر زمین، سنب
دارای عادت به پیگری مصرانه و معمولاً ناپسند مثلاً گدای سمج، مصر، پیگیر، قبیح، زشت، ناپسند
پارسی تازی گشته مرغ چراگاه پنیرک از گیاهان پنیرک
درهم و برهم کردن، ایجاد فساد کردن
چراگاه، به چراگاه فرستادن چرنده، چریدن چرنده
زین بر پشت اسب
قصه و افسانه که در شب بگویند، افسانۀ شب، افسانه گویی در شب، دهر، روزگار، شب و سیاهی شب، تاریکی شب
دست افزاری شبیه جارو که با آن به پارچه آهار می زنند، سمه
دست افزاری شبیه جارو که با آن به پارچه آهار می زنند، سمه